زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

فرستادن دفترچه سربازی - قسمت دوم (آخر)

دیروز صبح اول وقت رفتم درمانگاه. همونی که نزدیک میدون سپاه هست و عکسش توی پست قبلیه. فقط روزهای دوشنبه ساعت 8 صبح واکسن میزنن. واکسن رو زدم. موقع واکسن زدن به دکتره گفتم سه سال پیش هم زدم, الانم باید بزنم دوباره چهار سال دیگه هم باید بزنم. دیدم داره خیلی با تعجب نگاه میکنه. چیزی نگفتم.
بعد رفتم نظام وظیفه. اون سیستم نوبت دهی و ... رو برداشته بودن. توی صف ایستادم تا نوبتم شد. بعد از مسئولش پرسیدم که بالاخره این واکسن قبل از فرستادن دفترچه الزامیه یا نه. طرف که انگار گیج میزد یه برگه بهم داد روش آدرس سایت police.ir رو نوشته بود و شماره تلفن گویا سازمان و شماره اس ام اس. گفت از اینجا پیدا کن. فکرشو کنید این همه راه من رفتم اونجا توی صف وایسادم تا یه مسئولی که وظیفه اش پاسخگویی به مراجعینه جواب بده بعد طرف اینطوری جواب میده. با خودم فکر کردم همون بهتر که رفتم واکسنمو زدم.
سریع خودمو رسوندم پلیس 10+ نزدیک خونه. اونجا هم یه مدتی علاف بودم تا بالاخره ثبت شد. خدا رو شکر گیر دیگه ای نداشت. پول هایی که دادم به جز کرایه (تومان):

1050 پول دفترچه
1000 کپی برابر اصل نامه نظام وظیفه (فارغ التحصیلی)
800 کپی شناسنامه و کارت ملی
4000 پول دکتر

3000 پول عکس (البته همش استفاده نشد)

8000 پول ارسال دفترچه در پلیس 10+


خنده داره اینه که یه نفر میخواد بره خدمت کنه باید این همه پول هم بده به دولت! هر چی بود که تموم شد. فقط درد حماقت مسئولین کشورم رو توی دو تا بازوهای دستم حس میکنم.

فرستادن دفترچه سربازی - قسمت اول

هفته قبل یه پرونده توی سایت نشا (وزارت علوم) تشکیل دادم. گفتم مدارکم رو ببرم با همین پذیرش ها اگر بشه بهم نامه بدن برای نظام وظیفه (کثیفه) که دوباره نخوام بیفتن توی پروسه اعزام. اما وقتی که سایت بهم داد برای چهارشنبه این هفته بود و با توجه به اینکه 6 ماه فرجه ام داره تموم میشه تصمیم گرفتم که دفترچه سربازی رو بفرستم دیگه.

چهارشنبه رفتم دفترچه نظام وظیفه رو از پست گرفتم. اما عصر بود و دیگه هیچ دکتری برای معاینه باز نبود. این شد که گفتم پنجشنبه صبح زود میرم دکتر و بعد دفترچه رو میفرستم. پنجشنبه صبح زود رفتم دکتر و ساعت 9 کارهای معاینه تموم شد.

بعد رفتم نزدیکترین شعبه پلیس 10+ چهاراه ولیعصر. اونجا همه کاری انجام میداد به جز کار نظام وظیفه. چرا؟ نمیدونم. بعد نزدیکترین شعبه به اونجا میدون ولیعصر بود. آدرسی که از پشت شیشه همون شعبه چهار راه ولیعصر برداشته بودم. نوشته بود ضلع شمالی میدان ولیعصر. رفتم اونجا هر چی گشتم گشتم گشتم خبری نبود. از مغازه دار ها پرسیدم بعضی نمیدونستن, تا نزدیکی های سینما رفتم بالاتر و یکی از مغازه دار ها گفت که بعد از چهارراه زرتشت هست. خلاصه یه نیم ساعتی در به در دنبال آدرس بودم وقتی رسیدم کیپ تا کیپ پر بود. به مسئولش گفتم که یه وقت بهم بده گفت که دیگه برای امروز نمیرسیم برو شنبه. یادم آمد که چهارشنبه روی همون شعبه میدون X نوشته بود که پنجشنبه ها تا 12 هستیم. تا رسیدم به شعبه میدون X ساعت 11 و ربع شد. مسئول اونجا یه خانمی بود و گفت که دیگه پرونده نمیگیریم. ما تا ساعت 11 بیشتر پرونده نمیگرفتیم. در حالی که من فقط یک ربع دیر رسیده بودم و هیچ جایی هم نوشته نشده بود که دیگه پرونده نگیرن هیچ کاری انجام نشد.

امروز شنبه صبح باید میرفتم جایی کار داشتم. ساعت 10 رسیدم شعبه میدون X. نوبت گرفتم و همینطوری ایستادم و ایستادم و ایستادم. وسطش رفتم نمازمو خوندم, ناهارمم خوردم. ساعت حدود 1 و نیم بود که نوبتم شد. طرف تا مدارکمو دید گفت که واکسن نزدی, من ثبت نمیکنم. گفتم من نمیخوام برم و برگه واکسن رو میدن به یگان, شما ثبتش کن. خلاصه هر چی گفتم قبول نکرد. گفتم من الان بیشتر از سه ساعته که ایستادم. یه چیزی هم طلبکار شد که چرا مدارکت ناقصه! حالا من قبلا هم پرسیده بودم که بدون واکسن هم میشه ثبت کرد اما قبول نکرد. گفت برو نظام وظیفه بگو بنویسن که شعبه پلیس 10+ میدون X مدارک ایشون رو بدون برگه واکسن ثبت کن.

سریع خودمو رسوندم نظام وظیفه اما دیگه دیر شده بود. وقت مراجعه تا ساعت 12/45 دقیقه بود.

الانم ساعت دو و نیم هست تازه رسیدم سر کار و شدیدا کلافه هستم. جدا مسئولین ما از بیماری های ناشناخته مردم آزاری رنج میبرن. باید یه سری محقق بیان تحقیق کنن یه وقتی این بیماریها واگیردار به کشورهای دیگه نباشه, چون من میبینم که انگار از هم این بیماری رو وا میگیرن. N ساله توی این مملکت داره سرباز اعزام میشه, هنوز قوانینش در حد قرون وسطی هست یا خودشونم نمیدونن قانونشون چیه. هر سال هی من باید بگم که اسمم اینه, شماره شناسنامه ام اینه و خبر مرگم میخوام دفترچه بفرستم که غیبت نخورم.
تا جایی که من قبلا پرسیده بودم میشه بدون واکسن دفترچه فرستاد تا تاریخ اعزام بخوره ولی موقعی که میری یگان باید با برگه واکسن بری. خوبه من 5 جا توی امریکا پذیرش دارم و نمیخوام برم سربازی, بازم هی باید واکسن بزنم. من تا حالا 2 بار واکسن سربازی زدم و بعد در کمتر از یک ماه پذیرش دانشگاه گرفتم و معافیت تحصیلی. واقعا اینا مریض نیستن؟ کاشکی یه واکسن شعور اختراع میشد به همشون میزدن.

خاطره فروش ارز توی بازار

من بار اولم بود که میخواستم برم بازار ارز بفروشم. از در مترو که آدم بیرون چند نفر وایساده بودن و میگفتن دلار دلار. یه نگاهی به تابلوی صرافی کردم که زده بود خرید 1220. نمیدونستم باید چکار کنم. بهش گفتم چند میخری؟ گفت چندتا داری؟ گفتم هزار تا. گفت که با من بیا. بعد منو برد توی یه راهرویی و زنگ زد دوستش بیاد. داشت نفسم بند میآمد. گفتم اگر اینجا چاقو بزنن بهم و پولامو بدزدن چکار کنم؟ نکنه زنگ زده بقیه دوستاش بیان و به زور پولامو بگیرن. توی همین فکرا بودم که یکی دیگه آمد و گفت کارت عابر داری؟ گفتم آره. بعد با هم رفتیم اونور خیابون که پولو منتقل کنه. اولش یک میلیون و هشتصد ریخت به حسابم. گفتم من با این قیمت نمیفروشم. گفت خب بعدا بقیه اشو نقد میدم. پولو که ریخت به حسابم گفت با من بیا. باهاش رفتم توی یه کوچه ای که رفت و آمد خیلی کمی بود. همینطوری که ایستاده بودیم دیدم که چند نفر آدم عجیب و غریب آمدن چند قدمی ما ایستادن.

داشت قلبم میآمد توی دهنم. با خودم داشتم فکر میکردم که الان میگه من پولو ریختم به حسابت و باید دلارا رو بدی وگرنه ... گفت چقدر میخواستی بفروشی. من گفتم 1850. گفت نه این قیمت نیست و دست کرد 2 تا ده هزاری داد. کلی چونه زدم که من دانشجو هستم و الان پول لازم دارم وگرنه نمیفروختم و به زور 20 هزار تا دیگه بهم داد و شد 1840 اما دیگه هرچی گفتم 1850 نداد. منم دست کردم توی کیفم و دلارا رو در آوردم و بهش دادم. توی راه همش فکر میکردم نکنه یه راهی وجود داشته باشه که پول رو از توی حساب در بیاره؟ نکنه یه بانکی آشنا داشته باشه با هم دست به یکی کنن بگه  اشتباهی ریختم به حساب فلانی و ... هنوزم از این فکرا میکنم تا فردا که پولا رو مامان بره بده به بانک و خیالم راحت بشه. برای اولین بار توی عمرم توی کشور خودم اینقدر احساس ناامنی کردم. هر لحظه فکر میکردم که نکنه الان بهم چاقو بزنن یا به زور پولمو بگیرن. پولی که حاصل 2 ماه کار از صبح تا شبم بود. واقعا عین این فیلم های جنایی بود. عین اینکه دارم مواد مخدر جا به جا میکنم.
اگر جاهایی که کار میکنم حقوقم رو به موقع داده بودن, اگر وامی رو که درخواست داده بودم به موقع آماده شده بود, اگر.... هیچ وقت مجبور نمیشدم همچین کاری کنم. خدا کنه دیگه مجبور نشم همچین کاری کنم.

کارت ارزی پارسیان و موسسه توسعه

برای من که میخوام برم خارج حتما ارز لازمم میشه و این مدت هم مجبور شدم همه ارزهامو آزاد تهیه کنم (به قیمت های فضایی 1700 تا 1900) چند وقت پیش موسسه توسعه داشت کارت هایی میداد به اسم توسکا که میشد تا 5000 تا با ارز دولتی شارژش کرد. من همون روز از یکی از دوستام که میخواست بره شنیدم که دارن این کارت ها رو میدن. اما کارهای شرکت و ... خیلی سنگین بود و وقت نکردم برم. یه روز برفی با زحمت خودمو رسوندم به موسسه و گفتن که ساعت 8 صبح از بانک مرکزی بخشنامه آمده که حق ندارید دیگه از این کارت ها به مردم بدید. خلاصه نشد که بگیرم.


همزمان دنبال ویزا کارت های پارسیان هم بودم چون چند سالی هست که توی این بانک حساب دارم. اما هر جا رفتم گفتن که دیگه نمیدن و فقط برای کسانی که قبلا گرفتن شارژ میکنن. باز همون دوستم هفته پیش دوشنبه بهم زنگ زد که از امروز دوباره دارن میدن ولی فقط به اونایی میدن که قبلا حساب داشتن و چند ماهی هم ازش گذشته. منم به مامانم گفتم و فرداش رفت بانک تا حساب رو باز کنه اما شعبه هنوز اطلاع نداشت که کارت رو میدن و برای برای مامانم باز نکرده بود و بهش گفته بود که برو خونه فرم ها رو پر کن و فردا بیار. فرداش که مامانم برده بود, توی همون چند دقیقه ای که مامانم توی بانک بود میگفت 6 نفر آمدن و درخواست دادن. اما باز نشد که مامان حساب باز کنن. بهش گفته بودن که سالی بیشتر از 5000 دلار نمیتونیم با ارز دولتی شارژ کنیم و چون آخر سال هست اگر الان پولشو ندید دیگه نمیتونیم براتون شارژ کنیم. روز پنجشنبه رفتم یه مقداری از دلارهامو توی بازار فروختم تا بتونم از این دلار های دولتی بگیرم. در واقع چند وقت پیش از یکی از آشنا ها با قیمت 1920 خریده بودم و مجبور شدم 1840 بفروشم. حالا قراره فردا مامانم بره ببینه میتونه این کارت رو بگیره یا نه.

هر کاری اصولی داره - خاطره ای از بسکتبال دانشگاه

من همیشه سعی میکردم که توی زندگی راه های خودم رو برای رسیدن به چیزایی که میخوام اختراع کنم. با وجود اینکه توی مدرسه که بودم والیبال رو خیلی دوست داشتم و بازی میکردم, درس تربیت بدنی 2 به توصیه یکی از بچه ها بسکتبال برداشتم. چون میگفتن که بچه ها اکثرا اولین بارشون هست که بر میارن و معمولا استادش نمره خوب میده به بسکتبالی ها!
انداختن توپ توی سبد به نظر کار خیلی راحتی میآمد. اولش که استادش داشت آموزش میداد با خودم فکر میکردم ای بابا مگه کاری داره یه توپ رو بندازی توی سبد خب میگیری پرت میکنی و سمتش بالاخره میفته توش دیگه! اوایل خیلی سعی میکردم که خودم تجربه کنم. یه مدت بعد دیدم که بچه ها دارن توپ ها رو تند تند میندازن و من با وجود اینکه پیشرفت کرده بودم اما باز به نسبت بقیه ضعیفتر بودم.
از استادش خواستم که یه بار دقیق برام توضیح بده چطوری باید توپ رو پرت کنم. اونم یه بار برام توضیح داد و به دستم نگاه کرد و گفت همینطوری درسته. از اون به بعد به طرز عجیبی اکثر توپ هایی که پرت میکردم گل میشد.
این شد که فهمیدم هر کاری اصولی داره و  بهتره که آدم همه چیز رو خودش تجربه نکنه. برای همین تصمیم گرفتم که همیشه از راهش وارد یه کاری بشم. اگرچه هنوزم بدم نمیاد که اوایل خودم یه کم تجربه کنم تا چیزی که یاد میگیرم شیرین تر باشه. کسی چه میدونه شاید من یه روش بهتری بتونم پیدا کنم!