زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

آزاد کردن مدرک کارشناسی ارشد - قسمت دوم

چون گفته بود ظهر برم ساعت حدودای 10 رفتم دانشگاه پیش همون آقای فلانی. گفت که پرونده ات نیامده اینجا! برگشتم بالا و دوباره تماس گرفتیم و گفت همین الان فرستادیم. ساعت نزدیک 12 شده بود. گفت که کپی مدرکت رو هم میخوام. هر چی نگاه کردم نبود. گفت خب من آماده میکنم برو ساعت یک و نیم با کپی مدرکت بیا. توی اون یک ساعت و نیم رفتم از بانک پول نقد گرفتم چون باید به حساب بانک ملی واریز میکردیم و پول من توی حساب یه بانک دیگه بود. بعد از مدت ها مجبور شدم از بابام پول قرض کنم چونکه از بعد از فروردین تا حالا هیچ دریافتی ای نداشتم و اگر این کار هم عقب میفتاد معلوم نبود که بالاخره به سفارت میرسم یا نه. بعد از بانک رفتم نمازم رو یه مسجدی همون نزدیکی خوندم و عجب اینکه آدم میره مسجد به جای اینکه افراد نورانی رو ببینه, انگاری رفته فیلم وحشتناک.
ساعت یک و نیم برگشتم دانشگاه ده دقیقه ای متنظر شدم, تا بالاخره اون آقا آمدند. گفتم آقا این مبلغ رو بگید چقدر میشه که بریزیم به حساب, گفت وای ببخشید اصلا فراموش کردم حساب کنم. بذارید الان حساب میکنم. الان حساب میکنم تا ساعت 2 طول کشید. وسطش هم چندین بار تلفن هاشو جواب داد. مبلغش شده بود 960 هزار تومن. خودم حدود 700 هزار تومن حساب کرده بودم. دیدم سابقه کار رو زده 7 ماه, در حالی که از شهریور تا الان 8 ماه میشه. گفت که از اول ماه حساب میکنیم. (چرا شو نمیدونم! ) با وجود اینکه میدونستم که غلط حساب کرده اما حوصله بحث رو باهاش نداشتم. چیزی هم دستم نبود که بهش ثابت کنم اشتباه کرده. سریع خودمو رسوندم یه شعبه بانک ملی, تعطیل بود. آدرس یه شعبه دیگه رو همون حوالی گرفتم و تا دو و نیم پول رو واریز کردم به حساب. برگشتم دانشگاه و چون باز اون آقا نبودش, صبر کردم تا برگشت. ساعت نزدیک 3 بود که بهش قبض و کپی رو بهش دادم و گفت فردا ساعت 12 بیا برای نامه. گفتم نمیشه امروز بدید؟ چون فردا میخوام برم وزارت علوم. گفت نه, دیگه امروز نمیرسم. گفتم حداقل فردا صبح زود بدید که به کارهام برسم و قبول کرد که زودتر برم.
ساعت نزدیک 4 بود که رسیدم سر کارم و تا شب ساعت 8 هم داشتم کار میکردم. واقعا این روزها خیلی خسته شدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد