زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

در فرودگاه

پرواز من ساعت 5 صبح بود. بنابراین 3 ساعت قبل از پرواز باید اونجا می بودم. تا قبل از راه افتادنم ده بار مدارک رو چک کردم تا یه وقتی یه چیزی کم نیاورده باشم. از روی چک لیستی که پرینت کرده بودم همه رو چک کردم و ساعت حدودای 1 بود که راه افتادیم. پدر و مادر گرامی زحمت کشیدن و منو رسوندن فرودگاه. وقتی رسیدیم فرودگاه یه نیم ساعتی بالا و پایین رفتیم تا بالاخره فهمیدیم ارز مسافرتی رو بعد از رد شدن از گیت توی سالن ترانزیت میدن. بعد از خداحافظی از مامان و بابا از گیت مربوط به مسافرا رد شدم.



اول روی تابلو رو نگاه کردم و رفتم که کارت پرواز بگیرم. خوشبختانه چون مثل بعضی ها 10 تا ساک و چمدون همراهم نبود و نمیخواستم وسایلم رو بذارم توی بار کارم خیلی سریع شد. بعد آمدم توی یه صف بسیار طولانی برای چک کردن پاسپورت و کارت پرواز ایستادم. حدود 40 دقیقه توی صف بودم. بعدا فهمیدم که اگر نمی ایستادم توی صف و دیرتر میرفتم نمیخواست این همه منتظر باشم. ظاهرا چندین پرواز ساعت 5 بود که همه مسافراشونو ساعت 3 صدا کرده بودن و بعد از اون تا یک ساعتی پرواز نبود و اینطوری شلوغ شده بود.
مامور باجه سه تا چیز رو چک کرد کارت پرواز و پاسپورت و عوارض خروج از کشور. بعدشم یه مهر زد که تاریخ خروج از کشور رو نشون میداد. دو نفر رو هم گذاشته بودن که بعد از اون مامور توی گیشه باز پاسپورت رو چک میکردن که یه وقتی ماموره یادش نرفته باشه مهر خروج رو بزنه و خدایی نکرده اون چند صد هزار دلار رو که قراره مسافرتی بدن یکی دوباره بگیره. بعد مسیرم رو مستقیم رفتم و از پله برقی آمدم پایین جایی که بانک هایی که ارز میدادن اونجا بودن. بانک ملی و ملت شلوغ بود اما مسئول بانک سامان داشت مگس می پروند.



خوشبختانه تعداد باجه ها کم نبودن و تونستم زود ارزم رو بگیرم. یه آقایی هم آمده بود میگفت آقا من که نمیدونستم حواله باید بگیرم چکار کنم؟ حالا با کدوم ارز برم مسافرت؟ و آخرش نمیدونم چی شد. اول آمدم توی سالن نشستم اما دیدم تا پرواز خیلی مونده. روی کارت پروازم هم زده بود 4:25 دقیقه باید دم گیت بعدی باشیم. برای همین یه فکر خوب به سرم زد و آمدم نمازخانه. توفیقی شد که هم تونستم قرآن بخونم و هم نمازم رو بخوندم و از وقت نهایت استفاده رو بردم. بعد آمدیم از گیت رد شدیم. همه وسایلم رو توی سبد گذاشتم برای بازرسی. نمیدونم چرا کفشم هم بوق میزد و مجبور شدم درش بیارم تا از گیت رد شم. بعد آمدیم توی سالن و وارد هواپیما شدم.



کل سفرم رو توی هواپیما خواب بودم چون شب قبلش فقط 4 ساعت خوابیده بودم و یه شب قبل تر فقط 5 ساعت و اون شب هم که اصلا نخوابیده بودم. بنابراین کاملا کمبود خواب داشتم. وسطش یه بار بیدار شدم و غذای بی مزه هواپیما رو با ولع خوردم چون خیلی گرسنه بودم و بعد باز خوابیدم. بغل دستی ام یه خانمی بود با دخترش که میهماندار فکر میکرد زن من هست. منم واقعا حوصله نداشتم که بلندم کنن و ببرن یه جایی نامعلوم, هیچی نگفتم! با خودم گفتم که چقدر پیر شدم که فکر میکنه این خانمه زنمه و اون بچه 13-14 ساله هم بچه امه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد