زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

در فرودگاه آنکارا

با سر و صدای مسافرا بیدار شدم و همون کیف لب تاپم رو برداشتم و وارد فرودگاه شدم. فرودگاه بسیار بسیار خلوت بود. ظاهرا تنها پروازش ما بودیم. وقتی از هواپیما پیدا میشدیم هوای بسیار سردی در جریان بود و از بیرون مشخص بود که یه نم بارون آمده بود. با خودم گفتم ای وای دیگه فکر اینجا رو نکرده بودم که هوا بارونی باشه. خدا کنه تا ما میرسیم آفتابی بشه.

توی گیت های کنترل پاسپورت ایستادیم تا پاسپورتمونو چک کردن. وقتی همه منتظر بودن که چمدون های سنگینشونو تحویل بگیرن من سبکبال داشتم نمیدونستم چکار کنم! وقتی دیدم قیمت چرخ دستی رو زده 2 لیر بیش از پیش خوشحال شدم که وسایل اضافی همراهم نیست. اول رفتم دستشویی تا اولین نشانه های غربت (دستشویی های فرنگی رو میگم) رو با تمام وجود حس کنم. بعد آمدم توی سالن و دنبال در خروجی گشتم, تا پیدا کردم.

 از در که آمدم بیرون اتوبوس های Havas منتظر بودن. اما چون قبلا پرسیده بودم گول نخوردم که سوار اینا بشم. این اتوبوس ها تا ترمینال آشتی بیشتر نمیرفتن و قیمتشون هم دو برابر اون معمولی ها بود. البته برای کسی که عجله داره خوبه اما برای من که میخواستم مناظر رو ببینم هیچ علاقه ای به اینا نداشتم.

یه کمی جلوتر اتوبوس 442 ایستاده بود. در اتوبوس بسته بود چون هوا سرد بود. ایستادم جلوی در و راننده در رو باز کرد. گفتم kizilay (کیزیلای) و اونم گفت بله. بعد 5.25 لیر ناقابل دادم به راننده و اونم یه بلیت برام صادر کرد و همونجا پرینت رو با دستگاهی که بود زد روی بلیت. اتوبوس خیلی خوب و تمیز بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد