زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

شب قبل از پرواز به سمت خانه

از در آنکارا مال آمدم بیرون و همون ایستگاه ایستادم تا اتوبوس 442 بیاد. ساعت تقریبا 9 بود و اتوبوس معمولا تا ساعت 10 و نیم میامد. من گفتم زودتر برم فرودگاه اما با اتوبوس برم بهتره دیگه نگران نیستم. یه یک ساعتی توی اتوبوس بودم.



شب فهمیدم که اتوبوس نزدیک ulus هم ایستگاه داشته و روز اول اشتباه کردم کیزلای پیاده شدم. ساعت نزدیک ده و ربع بود که رسیدم فرودگاه. در International Departure رو هم پیدا کردم و از اونجا داخل شدم. راننده جلوی در یه چیزی گفته بود اما من چون ترکی بلد نبودم نفهمیده بودم و جایی که پیاده شدم یه چند قدمی باید برمیگشتم تا به اون در برسم.



تنها مسافری که توی فرودگاه بود من بودم. وسایلم رو از روی غلطک رد کردم و وارد محوطه شدم. بعد از دستشویی رفتن, در نمازخانه مستقر شدم. نماز مغرب و نماز عشا رو خوندم و یه کم قرآن خوندم و همونجا دراز کشیدم و یه مدتی هم خواب بودم. تا صبح شاید یکی دو ساعت بیشتر نخوابیدم و بقیه شب توفیقی بود که یه کم نماز و قرآن بخونم. جالب بود که برای نماز صبح همه نگهبان ها تک تک آمدند و نمازشونو خوندن و با خودم فکر کردم چه خوبه که نگهبانهای اینجا همه آدمای معتقد به خدا هستند. یه چیز جالب دیگه هم این بود که همه میرفتن جلو میایستادن نماز میخوندن که یکی از جلوشون رد نشه. من که عقب ایستاده بودم دیدم که طرف آمد از پشت سر من رد شد و نه از جلوی من.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد