زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

هزار تا سئوال ذهنم

از آنکارا که برگشتم کلی کار توی شرکت بود که باید انجام میدادم و حسابی درگیر کار شدم. توی راه از خودم میپرسم که آخه دیگه الان برای چی باید صبح تا شب برم سر کار؟ چرا نشینم زبان بخونم؟ چرا استراحت نکنم؟ در کل این روزا هزار تا فکر به سرم میزنه. در واقع مسئله پول که کنار رفت هزار تا مسئله دیگه توی ذهنم باز شدن.

خانواده ام چی؟
یه دفعه یک مسائلی که اصلا برام اهمیتی نداشتن مهم شدن. مثلا خانواده ام. اینکه دارم ترکشون میکنم و چقدر دلم براشون تنگ میشه و چقدر اونا دلشون برام تنگ میشه. یه جورایی چون پسر بزرگ خانواده هستم خیلی وابستگی بین ما وجود داره. حالا نمیدونم بعد از من چه وضعیتی پیدا میکنن. یه وقتایی مامانم یا بابام یه حرفهایی میزنن که تا اعماق وجودم ناراحتی رو حس میکنم. اما به خودم میگم که بالاخره که چی, یک روزی باید منم برم سر خونه زندگیم.


اصلا چرا میخوام برم؟
یه وقتایی فکر میکنم, اصلا برای چی میخوام از اینجا برم. اما یه کم که فکر میکنم هزار تا دلیل ردیف میشه.

از گرد و غباری که خیلی نامرئی مردم رو میکشه,

از پارازیت هایی که باعث سقط جنین و سرطان میشه,
از ضرب شتم خواهرانم که برای حق آزادیشون کبود میشن,
از مردن تصادف کرده ها توی بیمارستان فقط به خاطر 15 میلیون پول نداشته,
از بیکار شدن و فحشایی که دامن جوانهای مملکتم رو گرفته,
از بی لیاقت هایی که با پارتی میشن مدیر فلان اداره,
از اعتیادی که هر روز ماده جدیدی جان صدها نفر دیگه رو میگیره,
از جوونهایی که هرگز نمیتونن خرج یک ازدواج ساده و کرایه یک ماه اجاره رو بدن,
از فرهنگ خراب و کوته فکری مردم,
از بچه هایی که توی خیابون برای اعتیاد پدر و مادرشون پول جمع میکنن,
از اونایی که شدن وکیل وصی خدا و به اسم خدا ظلم میکنن به بندگان خدا,
از ظلمی که میبینم و نمیتونم دم بر بیارم.
واقعا چه آینده ای برای من اینجا هست؟ اگر اینجا بمونم به کجا میرسم؟


اونجا چکار کنم؟
صدها سئوال دیگه هم به سرم میزنه که برم اونجا چکار کنم؟
خب گیریم که با یک مینیمم حقوقی تونستم چندین سال زندگی کنم, بعدش چی؟ برگردم یا همونجا کار کنم؟ بر کدوم اساس برنامه ریزی کنم؟ ...
ازدواج چی؟ بذارم درسم تموم شه؟ تموم نشده برگردم اینجا ازدواج کنم؟ همونجا با یه خارجی ازدواج کنم؟ تیلور؟ اصلا ازدواج کنم؟ چرا؟ ...
اونجا چطور شخصیتی باید داشته باشم؟ آیا باید عوض بشم یا اینکه میتونم با همین شخصیت اونجا زندگی کنم؟ اگر قراره عوض بشم چه تغییری لازمه؟ نکنه ناخواسته عوض بشم به یه چیزی بدتر؟ باید برونگرا باشم یا درونگرا؟ ...
دینم چی؟ آیا واقعا ممکنه اونجا بدتر از اینجا باشه؟ مثلا نتونم سر وقت نمازم رو بخونم؟ یا اینکه سرم بیشتر از اینجا شلوغ باشه و نتونم درست عبادت کنم؟ اگر یک خانمی مثلا یه استادی بخواد با من دست بده باید باهاش دست بدم یا نه؟ اصلا چه چیزی از این دینی که دارم درسته و چی غلطه؟ واقعا باید چطوری باشه؟ اگر تاثیر نادرستی از اونا بگیرم چی؟ ...
اگر اونجا مریض بشم چی؟ هزینه های درمانی رو چکار باید کنم؟ نکنه افسردگی بگیرم؟ چکار کنم افسردگی نگیرم؟ آیا ممکنه بخاطر اینکه افسردگی نگیرم مجبور بشم یه کارهایی کنم که گناه باشه؟
چقدر پول دارم؟ دلار چنده آخرش؟ چقدر باید ماهانه هزینه کنم که فردا بتونم درست زندگی کنم؟ کم؟ زیاد؟ کم خرج کنم که بتونم خونه بگیرم؟ یا زیاد خرج کنم که بهم فشار نیاد و افسردگی نگیرم؟ چی اینجا بخرم, چی اونجا بخرم؟ ...
خونه کجا بگیرم؟ نزدیک دانشگاه باشم, یا برم یه جای بهتری از شهر رو پیدا کنم؟ به یه نفر شریک بشم که هزینه ام کمتر بشه, یا تنها زندگی کنم؟ ...
ماشین چی؟ چه ماشینی بخرم؟ چقدر پول بذارم برای ماشین؟ نو بخرم یا دست دوم؟ اصلا میشه بدون ماشین اونجا زندگی کنم؟ ...

....

نظرات 12 + ارسال نظر
سوزی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:43 ق.ظ

من که از همین الان که دارم زبان میخونم مرتب ذهنم درگیر همین چیزا هست و یه سئوال دیگه به مجموع این سئوالا باید اضافه کنم که با این بی پولی هزینه برا گرفتن پذیرش صرف کنم یا نه ......

بهتون میگه چکار کنید که هزینه اتون بیاد پایین... رفتن یا نرفتن بستگی به هدف آدم داره نه پول.

س جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ق.ظ

همه چی به لطف خدا حل میشه. به قول خودتون زیر آسمان خدا
ایران یا آمریکا همش زیر سایه خداست. موفق باشی

ان شا الله.

ن جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ

جواب an applicant با Email دادین؟

پست قبلی (از نظر شرایط پذیرش به کدام اولویت رسیدم؟) جواب ایشون رو هم داشت.

هستی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ

اونجا چکار کنم؟ :

سال ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟

از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم.

علی اصغر جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام برادر،
نوشته‌های شما رو چندزمانیه که پبگیری می‌کنم. و به‌حق استفاده می‌کنم. این واپسی، اما دل من رو به‌درد آورد. روی سخنم هم با شما نیست راستش.
اینکه فردی که دانش‌اموخته‌ی ۱۲ سال تحصیلات مقدماتی و ۶ سال تحصیلات عالی توی این مملکت هست، یکی از دغدغه‌هاش (حتی جانبی) اینه که اگر خانومی (انسانی، ولی نه از جنس من) خواست با من دست بده چه‌کار کنم... این دل من رو به‌درد میاره و برای حال جوونهای کشورم که سرمایه‌های ما هستن افسوس می‌خورم.
همونطور که گفتم روی سختم هم با شما نیست و شما به هردلیل سیستم فکری‌تون خروجی‌ش اینه.
سوای این چند خط،‌ اینو بهت بگم که توی چندراهی‌های زندگی، عقل و وجدان مورداعتمادترین همراه‌های آدم هستند.
موفق باشی

سلام برادر,

ما همه با یه سری باورها بزرگ شدیم. باورهایی که یا از محیط گرفتیم و یا بهمون یاد دادن یا به تشخیص عقل خودمون بوده. اون چیزی که مهمه اینه که انسانی که بزرگ میشه باورهاشو بر اساس حق داشته باشه و بسازه. اگر چیزی حق باشه خب چرا نداشته باشه؟ و اگر ناحقه چرا نگهش داره؟

موفق باشی

دوست جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام دوست گرامی و آرزوی موفقیت برای شما،

من یه چند ماهی هست که سایت شما رو از دور و نزدیک دنبال می کنم و خوشحال شدم که بالاخره به هدفی که در نظر داشتید رسیدید. من هم مثل شما یک مهندس هستم و شاید هم سن و سال شما، و الان توی شرکت خودم در یکی از شهرها دارم کار اجرایی می کنم. من در سایت شما چند باری با عناوین مختلف کامنت گذاشتم و یا نظر دادم و یا سوال پرسیدم که شما هم به خوبی جواب دادید.

الان راستش رو بخواهید دارم تلاش می کنم که در مقطع دکتری ادامه تحصیل بدم چون خیلی به کار تحقیقاتی و پژوهشی تو رشته خودم علاقه دارم. من دوست دارم که در آینده شرکت خودم رو با توجه به توان علمی که پیدا خواهم کرد گسترش بدم و به همین دلیل می خوام تحصیلات خودم رو با یک استاد با سواد در یکی از دانشگاه های آمریکا که دانشگاه های قوی توی رشته من داره ادامه دهم و امیدوارم مثل شما به هدفم برسم و صد البته اگر قسمت شد رفتم، بر خواهم گشت.

در اینجا می خوام در ارتباط با یه موضوعی به شما چیزی بگم. از قبل می خواستم این موضوع رو با شما در میان بگذارم اما گفتم شاید روی ذهن حساس شما تاثیر بگذارد و من کار خبطی رو انجام داده باشم. اما حالا که شما خیالتون راحت شده و تکلیفتون با رفتنتون مشخص شده دوست دارم در مورد نظامی که بر ایران حاکم است با شما صحبت کنم. اون چیزی که من از پست های شما توی وبلاگتون فهمیدم اینه که شما دل خوشی از این نظام (نظام کثیفه! = نظام وظیفه) ندارید و با توجه به کنایه هاتون که توی این پست و بعضی دیگر از پست ها هست احساس کردم که شاید شما از زخم خورده های حوادث سال 88 باشید.

راستشو بخواهید من تا قبل از سال 88 هیچ حس خاصی نسبت به رهبری و انقلاب ایران نداشتم و اگر کسی از اطرافیانم بر ضد این ها حرفی می زد من هم صرفآ برای آنکه حرفی زده باشم و اعلام نظر کنم یه چیزی در تایید حرف اون دوستم می گفتم و بعد بدون هیچ دلیل منطقی و صرفا از روی احساسات حرف های اون رو تایید می کردم. بعد از اتفاقات سال 88 من یه سوال اساسی تو ذهنم شکل گرفت و او این بود که این همه حرف و حدیث و زد و خورد برای چیه! چرا بعضی ها من جمله مثل خودم بدون اینکه اطلاعات کافی از دین و مملکت داری داشته باشیم احساس می کنیم که همه چیز به هم ریخته، همه جا دزدی میشه و رژیم فاسد است و الی آخر.

من برای اینکه قصیه برام روشن بشه یه چند ماهی با حوصله تحقیق کردم و بدون هیچ تعصب خاصی درک کردم که چرا امام خمینی انقلاب کرد و ولایت فقیه که این همه بر علیه اش حرف می زنند بر این نظام حاکم شد. و اینکه چرا امام خامنه ای بهترین فردی بود که در اون زمان می تونست به عنوان رهبری انتخاب بشه و شد. در واقع این حوادث موجب یک تغییر قابل توجه در طرز فکر من نسبت به این موضوع شد. البته من دزدی و رشوه گیری و ... رو توی سیستم اداری و خیلی جاها دیگه رو انکار نمی کنم اما بین این مشاهدات و نظام حاکم که شاکله اصلی اش بر مبنای اسلام است سعی می کنم که سبک سنگین کنم و همه چیز رو به یکباره زیر سوال نبرم، چرا که من از مملکت داری با این وسعت اطلاع کافی ندارم و اگر همه چیز رو به یکباره زیر سوال ببرم جفا کرده ام. حالا شما انشاالله که رفتی آمریکا و اگر تحت تاثیر محیط قزار نگیری شاید به این نتیجه برسی که وضع مملکت خودمون هم زیاد بد نیست.

در کل می خوام بگم که این نظام که شاید شما از اون دل خوشی ندارید اون طور نیست که شما فکر می کنید. شما جوان هستید و از موقعیت خوبی برخوردار هستید و اونطور که فهمیدم قرآن رو هم می خونید و کارهای علامه حسن زاده آملی روهم دنبال می کنید و این خیلی خوب است به شرط اینکه افکار روشنفکر مابانه رو کنار بگذارید و به مسائل به صورت 0 و 1 و ایده آل نگاه نکید چرا که مدینه فاضله به راحتی بدست نمیاد. برای اصلاح جامعه اسلامی ما باید از درون خود شروع کنیم و بعد از ان به جهان اطراف رو بیاریم و تا اینکار رو نکنیم جامعه ما از دزدی و روشوه خواری و ... خالی نمیشه.

در نهایت باید بگم که من شاید از تعدادی از آقایان سردمدار این نظام و یا آخوندهای متحجری که ساکن قم هستند (منظورم آیت الله صانعی نیست!) و با جهل و نادانی خودشون سنگ انقلاب رو به دروغ یه سینه می زنند خوشم نیاد و اون ها رو برای این نظام خطرناکتر از خارجی ها و عرب های وهابی بدونم. دوستی این ها در واقع همون دوستی خاله خرسه است و بس. اما شاکله نظام حاکم بر ایران رو در این دنیای پر از هیاهو خوب می دانم و امام خامنه ای رو بر حق می دانم که توی این چند ساله که بر رفتار ایشان دقت کرده ام از او چیزی جز عدل و درستی ندیدم.

البته من در نزد خدا از شما گناهکارتر هستم اما این برداشت من از روحیات و شخصیت شما بر مبنای نوشته هاتون در وبلاگ است و شاید دارم اشتباه می کنم و شما اونطور که من فکر می کنم نیستید. به هر حال دوست داشتم که این موارد رو با شما به عنوان یک دوست در میا ن بگذارم و اگر رفتید سعی نکنید که همه پل ها رو پشت سرتون خراب کنید.

در نهایت باید بگویم که من آینده ای درخشان برای این مملکت می بینم که اگر انتظارها به سرآید آن آینده دست یافتنی است چرا که دنیا در حال تغییر به سمت آرمان هایی است که امام خمینی و امام خامنه ای بیش از نیم قرن است که آ ن را صدا می کنند.

البته من الزامی برای گرفتن جواب از شما ندارم و از نظر من لزومی هم نداره این کامنت رو تایید کنید و مابقی ببینند.

سلام.

ظلم امروز اینقدر آشکار هست که هیچ نیازی به دلیل نیست. آفتاب آمد دلیل آفتاب. نیازی به پژوهش هم نیست کافیه آدم چشمش رو باز کنه. من حق رو دنبال میکنم میخواد اسمشو روشنفکری بذارید, یا هر چیزی. اگر انسان همواره دنبال حق باشه هرگز به چاهی که بعضی ها افتادن نمیفته. نه اینکه یک فرد به خصوص رو حق بگیره و حق رو با اون بسنجه و معلومه که کم کم براش امر مشتبه میشه و حالا بیا بگو فلانی فلان کاره است...........

در ناحق بودن کفار مکه همین بس که نمیذاشتن حرف پیامبر به مردم برسه و مجالسش رو به هم میزدن یا به مردم میگفتن گوشهاتونو بگیرید که قرآن رو نشنوید, حالا شما بگو من شش ماه تحقیق کردم که ابوجهل فاضلترین مرد عرب بود.... همین که به دلایلی که میدونید من نمیتونم اینجا آزادانه نظرم رو بذارم نشاندهنده ناحق بودن حرف های جنابعالیه.

اگر منظورتون از "لزوم" دادن اختیار به بنده هست ترجیح میدم که نظر هر کسی رو که در چارچوب اخلاقیات و انسانیت باشه تایید کنم تا بقیه هم بخونن ولو اینکه قبولش نداشته باشم.

فرناز جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 ب.ظ

پس این دغدغه ها فراگیر است. چون دقیقا همین فکرها را من دارم منتهی از نوع دخترانه اش. منتظر ویزای کانادا هستم و هنوز به کار ادامه می دهم اما همین نگرانیها را یک به یک که نام بردید انگار فکر خود من بوده. امیدوارم همه چیز با لطف خدا و آگاهی بیشتر ما حل بشه و همه بچه هایی که برای یک آینده بهتر تلاش می کنند موفق باشند.
"من یتق اله یجعل له مخرجا" هرکه تقوای خدا پیشه کند خداوند راه خروج از دشواریها را برایش فراهم می کند.

چه جالب. بله منم مینویسم تا هم ذهنم رو جمع بندی کنم و هم اینکه دیگرانی که میخونن بدونن که همه یه جورایی درگیر این مسائل هستیم.
تا اینجاش که خدا چیزی کم نذاشته. شکر خدا.

دوست شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ق.ظ

با سلام دوباره،
با توجه به پاسخی که دادید فکر می کنم که تا حدی در مورد شما درست حدس زده ام! برای رد عقاید من لزومی نداره که از تاریخ اسلام مثال بیارید که من هم به طور مشابه می تونم به نفع عقیده خودم و در رد نظر شما از اون زمان مثال بیارم و اینگونه بحث کردن اصلا درست نیست. البته من جای شما نیستم، شاید اون شرایطی که برای شما پیش اومده و باعث شده شما اینطور به مسائل نگاه کنید برای من هم پیش می اومد من هم مثل شما برخورد می کردم و یا شاید بدتر، اما به هر حال اینطوری نشده. به هر حال تجربه نشون داده که این طور بحث ها به نتیجه نمی رسه و طرفی که اشتباه می کند (یا من یا شما) تا کله اش به سنگ نخوره متوجه نمیشه که اشتباه فکر می کرده! در کل بالاخره یکی این وسط بر حق است یا دیدگاهی که شما از اون دفاع می کنید و یا دیدگاه مقابل اون! آینده همه مسائل رو روشن خواهد کرد.

در ضمن برادر عزیز شما هر جایی بری توی این کره خاکی باید تابع قانون اونجا باشی، حالا توی مملکت ما توهین (نه انتقاد) به سران غیرقانونیه توی آمریکا لخت بری بیرون ایرادی نداره، به مسیح و پیامبر اسلام توهین کنی ایرادی نداره اما به یهود جماعت حرف بزنی غیر قانونیه! متاسفانه توی دنیایی که ما توش زندگی می کنیم انسانیت و قانون مداری بر مبنای واحد و درستی تعریف نشده که ما بگیم کدومش درسته یا نه!

در ضمن بگم که من عضو بسیج و این چیزها نیستم و فقط نقطه نظر خودم رو با توجه به برداشت هایی که خودم از شرایط مملکت داشته ام بیان کردم و خواستم گوشزد کنم انشاالله رفتید آمریکا، با توجه به احساسات و زمینه های فکری که دارید خدای ناکرده با بروز عقایدتون مورد سو استفاده سود جویان قرار نگیرید، چرا که اصلا ارزششو نداره.

در پناه حق

سلام

از تاریخ اسلام مثال نزدم, منطق براتون آوردم. هرچند که نرود میخ آهنین در سنگ. در مورد بحث هم همه نیستن که باید کله اشون به سنگ بخوره, یه عده خاصی هستن که امیدوارم شما جزوشون نباشید, چون اینجا دیگه بحث کله و سنگ نیست, آخرش چاه جهنمه.

من طرف حق هستم, میخواد گفتنش قانونی باشه یا غیرقانونی, چه اینجا و چه اونجا. هر جا بتونم حقی رو بگم میگم, اگرم نتونم سکوت میکنم.

کسی هم از آینده چیزی نمیدونه. تا قسمت چی باشه.

در پناه حق.

شاهین شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://gull.blogfa.com

من فقط چند توصیه برای "دوست" دارم:
سعی کن بیشتر و از منابع گسترده تر مطالعه کنی.
اگه اون چند ماهی که با حوصله تحقیق کردید، به جاش تلویزیون رو روشن می کردید، کافی می بود!
برو تحقیق اساسی بکن، نه از منابع ذی نفع، هیچ بقالی نمی گه ماست من ترشه!
در ضمن من نفهمیدم که اگه کسی با سربازی اجباری مشکل داشته باشه، چه ربطی به نظام داره؟

شاهین جان
مثالی که من زدم کافی بود. کسی که برحق باشه زبون مخالفش رو نمیبنده. این که دیگه تحقیق نمیخواد.
آره منم نفهمیدم, قضیه توهین و قانون رو هم نفهمیدم.

دریا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
من همین امشب با وبلاگ شما آشنا شدم..............
دلنوشته ها و مسائلتون رو دنبال کردم...............
هم ناراحت شدم.....هم خوشحال......
خوشحال از تلاشتون......
ناراحت از جفای روزگار.................
وقتی گفتید دلتنگ خونواده میشید.......
یه لحظه احساس کردم که برادر خودم داره ازم دور میشه.....
دلم تنگ شد................
کاش همینجا همه دلخوشیها و خواسته هاتون برقرار و مهیا بود.....کاش همینجا به هر چیز که میخواستید میرسیدید.....
میرفتید دور دنیا....اما برای مدتی کم.....میدونم میرید براغ تحصیل و تجربه بیشتر.......
اما باز نمیدونم چرا چنین احساسی به من دست داد......
یه لحظه با تموم وجودم همه چیز رو درک کردم......
همه ی جوونا دوست دارن به خواسته هاشون برسن.....شما.....من.....دیگرون.....من تازه ارشد قبول شدم به لطف خدا............
البته زبان هم می خونم ....فقط چون عاشق زبانم.....و مطالعات دیگه.....و............
نوشته های شمارو تا حدی خوندم .....زحمات شمارو تصور کردم........
و آرزو دارم که به هرچه که میخواین برسین.....چه اینجا....چه اونجا.....
من شاید الان توی این وبلاگ هنوز یه غریبه ی آشنا هستم.....
اما کاملا درک میکنم شرایط شمارو......
و مثل خونواده تون براتون دعا میکنم که هرجا که هستید چه اینجا و چه امریکا سلامت باشید....خدا لحظه به لحظه کنارتون باشه و دستاتون توی دستای گرم و پر مهر خدا آروم بگیره.....
و اون شمارو ببره هرجا که خودش صلاح میدونه......
براتون دعا میکنم.......
امیدوارم روزی غرق در رضایت خاطر باشید..........غرق در خوشبختی......غرق در آرامش........
امیدوارم با دست پر برگردید تا میوه های درختی رو که به باش زحمت کشیدید رو تقدیم خونواده و ایران بکنید.....
شاد؛بی اندوه،و سلامت باشید...................

سلام
هر چی خدا بخواد. ممنونم و موفق باشید.

یاس دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

حالا اونجایی که داری میری بهشته که مشکلاتش مینیمم هستن دیگه. نه؟
اینطور فکر میکنی؟
اینو از کانادا مینویسم برات
یه آدم معتقد مثل خودت
پی اچ دی توی یکی از بهترین دانشگاهاشون
که خودشون لیاقت ندارن برن بخونن!ا
یه وقتهایی میشه که فکر میکنی همه سختی هاش می ارزید به یه صدای اذانی که دم غروب از سر کوچه تون میشنیدی..
که معنیش زندگی توی کشوری بود که با قانون اسلام بنا شده بود نه مثه اینا...

ببخشید من خیلی نفهمیدم که میخواهید چی بگید. ایشالله یه کم ذهنتون رو جمع و جور کنید باز بیایید و نظر بذارید.

ببخشید قصد بدی ندارم فقط از یک زاویه دیگه به این نوشته نگاه کردم که چقدر شبیه این شعرهای رپ هست (از اونجایی که نوشتید اینو از کانادا ...). فکر کنم خیلی استعداد در ادبیات داشته باشید.

فقط توی پرانتز بگم که من از این اسلام دارم فرار میکنم. چیزی که فقط یک ظاهر هست و مغزش خراب شده. صبح که صدای اذان میاد هم مسجد نمیرم چون ندیدم مرد خدایی که اونجاها نماز بخونه. میبینی صبح میان مسجد به یاد خدا, تا شب ظلم میکنن به خلق خدا به اسم خدا. بعد حس میکنی توی مملکت اسلام و مسلمونی غریبه شدی کم کم و باید رختتو جمع کنی بری.

شاهین سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://gull.blogfa.com

در جواب خانم یاس:

http://www.asriran.com/fa/news/191806/%D9%86%D8%AA%DB%8C%D8%AC%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%86%DB%8C%D9%88%D8%B2%D9%84%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%B2%D8%A7%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%B1%DA%AF-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF

ممنون, خیلی مقاله جالبی بود. من سطحی نگاهش کردم
http://www.scribd.com/doc/71905048/How-Islamic-Are-Islamic-Countries

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد