زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

یک شب قدر در شیراز

شب 19م نصف شب تصمیم گرفتم که برم مسجد برای احیا. ساعت نزدیک 1 شب بود. توی راه چهارراه زند هنوز دست فروش ها بساطشون پهن بود. داشتم فکر میکردم که حالا اینا دست فروشن اما ممکنه که مغازه ها هم باز باشن که دیدم یه مغازه لباس فروشی هم باز بود. توی راه چند تا ساندویچ فروشی و آبمیوه فروشی هم باز بودند.



مسجد که رسیدم دعای ابوحمزه بود. مسجد که پر شده بود و دیگه همه توی حیاط نشسته بودند. منم توی حیاط نشستم تا دعا تموم شد. بعد از دعا روضه اشون شروع شد و چون میخواستم نماز بخونم و اونجا جا نبود رفتم سمت شاهچراغ. اونجا نمازمو خوندم و بعد از زیارت حرم, تا ساعت حدود 4 قرآن خوندم تا مراسم تموم شد.



بعد برگشتم. توی راه دیگه تقریبا همه جا بسته بود. به جز آبمیوه فروشی سر چهارراه زند و یه گذری که داشت ساندویچ فلافل میفروخت. فکر کردم شاید به سحری نرسم و همونجا یه ساندویچ ازش گرفتمو خوردم. با توجه به اوضاع دندونام خیلی به زحمت خوردم اما خوشمزه بود.



صبح ساعت 9 باید میرفتم دندانپزشکی. این شد که نتونستم خیلی بخوابم. دندانپزشکی که رسیدم, گفت روکش ها هنوز آماده نشده. برگشتم خونه دیگه خوابم نمیامد.

نظرات 1 + ارسال نظر
Helen شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

چه عجب اپ شد

مسافرت بودم دیگه. هر روز که نمیتونم بیام بنویسم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد