زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز دوم - در ماشین نیما و ناهار

همینطوری که داشتم توی دانشگاه میگشتم منصور رو دیدم. گفتم بریم زودتر قرارداد خونه رو ببندیم که امشب رو دیگه مزاحم اصغر نشیم. منصور گفت اما صبر کن که منتظر یکی از دوستام هستم که داره از هوستون میاد و ماشین داره. من نگران بودم که دیر برسیم و باز نباشن و نتونیم امشب بریم توی خونه اما بالاخره دوستش آمد. اسمشو بذارم نیما.

 

نیما چند سالی بود که آمده بود امریکا و حتی گرین کارت هم گرفته بود. خودش توی یه دانشگاه نزدیک هوستون درس میخوند. از هوستون تا اینجا رو با ماشین آمده بود و میگفت حدود سه ساعت و نیم راه هست. سوار ماشین نیما شدیم. گفتن بریم ناهار بخوریم من گفتم ممکنه نتونیم خونه رو امروز بگیریم بهتره اول بریم خونه رو بگیریم بعد میریم یه چیزی میخوریم.

 

توی راه نیما تعریف میکرد: وای من تا حالا دالاس نیامده بودم. چقدر قشنگه. من این همه مدت تگزاس بودم همه میگفتن تگزاس خیلی خوبه من میگفتم بابا تگزاس چیه اما اینجا واقعا قشنگه. چقدر خیابونا خلوت و خوب هستن. واقعا همه جا خیلی قشنگ هست. من راحت دانشگاهتون رو پیدا کردم. دانشگاهتون خیلی قشنگه. من چند تا دانشگاه رفتم. اینجا ساختمونا خیلی جدید و تمیز هستن. اون دانشگاهی که من رفتم مخروبه بود همه دیوارها داشت میریخت پایین. البته دانشگاه A هم رفتم که هم خیلی بزرگتر از دانشگاه شماست و هم خیلی قشنگتره. این دانشگاه هنوز داره ساخته میشه. به نظر من چند سال دیگه خیلی بهتر میشه. بازم اینجا خیابونها یه ذره بالا و پایین داره هوستن که صاف صافه!!! آب و هوای اینجا هم از هوستون خیلی بهتره. اونجا دیگه خیلی شرجیه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد