زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز چهارم - جلسه TA ها و بعد آشنایی با کریسیدا

امروز صبح آمدم دانشگاه تا برای چهارمین روز متوالی جلسه های معارفه دانشگاه رو شرکت کنم. امروز مطالب در مورد TA ها بود و وظایفشون و ... چون مطالب خیلی طولانیه و اگر بخوام بگم داستان جلو نمیره بعدا تا جایی که بتونم مینویسم. 

  

 

 توی جلسه بازم اون دختره رفته بود همونجا نشسته بود. ایندفعه من اصلا روم رو طرفش نکردم. یه چند ساعتی که گذشت نگاهش کردم دیدم اونم داره نگاه میکنه. یه چند ثانیه ای گذشت و نگاهش رو برگردوند. چند دقیقه بعد از سالن خارج شد و بعد اینبار پشت سر یه پسره نشست به طوری که دیگه نه من میدیدمش و نه اون منو میدید! با خودم فکر کردم احتمالا سوء تفاهم شده اون فکر میکرده که من نگاهش میکردم و من فکر میکردم که اون منو نگاه میکرده! به هر حال خوشبختانه دیگه ندیدمش.  

 

چون جلسه طولانی بود وسطش بهمون ناهار دادن. ناهار رو کلاس گذاشتن و رفتیم توی اتاق غذاخوری اساتید خوردیم. خوشبختانه همیشه اینجا گزینه برای گیاهخوارها هست و این مدت هم که ما کلا گیاهخوار شدیم.

 

 

امروز دو نوع پیتزای دیگه رو امتحان کردم. تا حالا 3 نوع پیتزای مختلف بدون گوشت رو امتحان کردم. فکر نمیکردم این همه مدل پیتزا وجود داشته باشه. تا یادم نرفته بگم که اینجا ظرف شویی های غذاخوری ها همه مکانیزه شده. غذا که خوردی ظرفتو (قابل شستن ها رو) میذاری روی دستگاه و میره (نمیدونم اون طرف چه بلایی سرش میاد)  

 

 

بعد از جلسه عمومی TA هم و ناهار رفتیم برای جلسه دانشکده. اونجا هم یه سری مفاهیم رو برامون توضیح دادن که احتمالا وقت بشه بعدا بنویسم. 

 

اول جلسه که نشسته بودم یه دختر مو بور نشسته بود که به نظر نمیآمد که خارجی باشه. یکی از اساتید هم توی جلسه بود که از همون اول این دختره باهاش خوش و بش میکرد. جلسه هم که تموم شد یه چند دقیقه ای باهاش خوش و بش میکرد و به نظر میرسید که این دختره دانشجوی اون استاده باشه و یا اینکه حداقل بشناسدش. بنابراین مثل ما نمیتونست جدید باشه. این شد که فکر کردم شاید خوب باشه که باهاش آشنا بشم و از تجربیاتش استفاده کنم. البته در نگاه اول به نظرم آمد از اوناییه که خودشو به استاد میچسبونه که نمره بگیره. اما در هر صورت خصوصیات اون به من هیچ ربطی نداره.

 

رفتم جلو و بهش گفتم که شما سال قبل هم اینجا TA بودید و بعد گفت نه. بهش گفتم که من خیلی نگرانم و اصلا نمیدونم چکاری قراره بهم بدن و نمیدونم اگر یه وقتی بهم کلاس دادن چکار باید کنم. اونم گفت که خیلی نگران نباش بچه های اینجا خیلی خوبن. من خودم اینجا لیسانسمو خوندم و الان فوق لیسانس دارم میخونم و TA گرفتم. از طرز صحبتش معلوم بود که امریکایی باشه. با خودم فکر کردم که شاید خوب باشه که باهاش دوست بشم. برای همین یه کم دیگه در مورد دانشگاه و استادا ازش پرسیدم. بعد ازش پرسیدم که اگر یه وقتی لازم شد میتونه به من کمک کنه و اونم گفت حتما. آخرشم بهش گفتم که میتونم از شما اطلاعات تماسی داشته باشم و اونم گفت بله و ایمیلشو بهم داد. یکی دیگه از بچه ها هم کنار ما ایستاده بود و اونم ایمیلشو پرسید. ایمیلشو که مینوشت اسمشو هم متوجه شدم که کریسیدا هست. بعد ازش خداحافظی کردم. 

 

آمدم بیرون با خودم فکر کردم که واقعا به همین راحتی بود؟؟؟ من هیچ وقت تا حالا همچین کاری رو نکرده بودم. واقعا همین بهش گفتم و راحت ایمیلشو بهم داد؟ اگر ایران بودم چی میشد؟ همینطوری میشد یا با صحنه ناخوشایندی مواجه میشدم؟

نظرات 5 + ارسال نظر
س پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ق.ظ

سلام و ممنون از اطلاعاتی که در اختیارمون قرار میدین. راستش من که تا چند ماه دیگه دارم از ایران میرم خیلی از مسایل برام سوال بود که شما جواباشونو دارین میدین و استرس و نگرانی من داره کمتر میشه. بازم ممنون

در مورد اینکه تو ایران اگه بود چی اتفاق میافتاد. من بارها شده تو سمینار یا کارگاه آموزشی شرکت کردم که بعدش اومدن یکسری ازم خواستن که بتونن بعدا باهام تماس بگیرن برای مسایل درسی یا تحقیقاتی!!!! خوب قاعدتا من ایمیلمو دادم ! ولی متاسفانه ایمیلی که گرفتم ازشون در رابطه با مسایل تحقیقاتی نبوده و اظهار عشقهای عجیب غریب که نمیدونم واقعا مگه میشه 3 ساعت تو یک کارگاه بشینی و بعد بگی بی تو نمیتونم زندگی کنم. اینه که تو ایران ما دخترا نمیدیم یا شاید فکرای عجیب بکنیم. ولی اگه طرف مقابل درست برخورد کنه چرا نباید بدیم ! کار از دو طرف مشکل داره اینجا. البته توهین به کسی نشه همه اینجوری نیستن. ولی وقتی یک دفعه چیزی برات پیش بیاد مسلما قدمهای بعدی رو با احتیاط بر میداری

نوید پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

3 ساعت که چیزی نیست عشق در نگاه اول هست. در نگاه آخر هم هست.

نوید پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:27 ب.ظ

اینجور ی ها هم دیگه در ایران نیست. زمان ما که بچه ها Id yahoo رد بدل میکردن الآن Facebook کار میکنن. ولی هنوز فرهنگمون عجیبه که خیلی ها حتی با همکلاسی جنش مخالف سلام علیک هم نمی کنن.

just جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ

in axe hamon dokhtre ke nist?

من اینجا عکس آدما رو مستقیم نمیذارم اما سعی میکنم شبیه شونو بذارم که شما که میخونی نخوای همه رو خیالپردازی کنی

محبوب جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ

من نمیدونم چرا تو ایران نمیشه برا رابطه ها مرز تعیین کرد
مثلا این خارجیا یکی رو به عنوان دوست دارن یکی رو دوست دختر یا پسر اما ایران انگار نمیشه با جنس مخالف دوست بود و یه رابطه عادی داشت
واقعا جامعه بدی داریم که همه رابطه هامون باید به یه چیز ختم شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد