زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

لپ تاپ جدیدم

این دو روزی که تعطیل بودیم کلی تمرین داشتیم که حل کنیم و برای همین من فقط درس خوندم و تمرین حل کردم. لپ تاپم رو هم باز کردم و واقعا عجب جنس و کیفیتی داشت. خیلی بهتر از چیزی بود که فکر میکردم. از اون بهتر اینکه الان میذارمش روی موکت و باهاش کار میکنم و یه ذره هم روش گرم نمیشه. البته هنوز روش بازی نذاشتم ببینم چطوری کار میکنه اما واقعا لپ تاپ خوبی هست. یه امکان خیلی جالب داره که میشه با اثر انگشت توی سایت هایی که پسوردشو ذخیره کردی لاگین کرد. Touch Pad اش هم با چند تا انگشت کارهای مختلفی میکنه که خیلی جالبه. تنها مشکلی که من میبینم اینکه خیلی خیلی سنگینه. به نظرم بالای 3 کیلو باشه. فکر نمیکردم اینقدر سنگین باشه. با اینحال مشکل خاصی نیست چونکه من آیپدم میرم دانشگاه و اینو بیشتر برای کارهای توی خونه و یه وقتی خواستم مسافرتی چیزی برم لازم دارم. 

 

 

 

روز دوازدهم - یک روز تعطیل

شب که آمدم خونه دیدم که یه برگه پست چسبونده دم در که یه بسته رسیده. فهمیدم که لپ تاپم آمده. صبح اول وقت رفتم و از صاحبخونه گرفتمش اما امروز دیگه بازش نکردم. صبح یه سری رفتم که سارینا رو ببینم اما نبودش. فقط ازشون پرسیدم که چک رو چطوری باید پر کنم و توی بانک یه خانم دیگه ای بود که بهم یاد داد. بعد از اون هم رفتم دانشگاه و تا دیروقت دانشگاه بود. آخه روز دوشنبه 3 سپتامبر روز کارگر بود (labour day) و اینجا همه جا تعطیل بود و برای این روز کلی تخفیف زده بودند. من از سایت دانشگاه یک موس و کیف از HP سفارش دادم که شد 53 دلار و 10 دلار تخفیف روز کارگر شد 43 دلار که دیگه واقعا مفت بود. از سایت CallingMart هم یه کارت شارژ 100 دلاری خریدم 95 دلار. جالب بود که اونروز فروشنده T-mobile میگفت آنلاین هم بخری مالیات میاد روش اما من اینو که خریدم مالیات هم از کارتم کم نشده بود.  

شب هم کلی خرید کردم و آمدم خونه. تا دیروقت هم نشستم این کوپن های تخفیف رو نگاه کردم. جالب بود که بعضی چیزایی که مثلا یه جا تخفیفی زده بود مثلا والمارت بدون تخفیف داشت با همون قیمت میداد. یعنی خیلی از تخفیف ها واقعا الکی بودند.کلی کوپن تخفیف رو بررسی کردم و آخرش هیچی به درد بخور توش پیدا نکردم. دنبال میز برای کامپیوترم میگشتم که نیافتم. 

 

جلسه بچه های دکترای گروه

امروز یه جلسه هم گذاشته بودند که بچه های دکترای گروه با هم آشنا بشن. اولش که کسی نیامده بود من خیلی خجالت میکشیدم که برم داخل چون فقط استادا بودند اما کم کم بچه ها آمدند.  

یه چند نفری بیشتر نبودیم. با یه پسری به اسم آرنولد آشنا شدم که اونم داشت رشته ما دکترا میخوند. اون اهل دالاس بود و کاملا قیافه و همه چیزش امریکایی بود. صداشم یه کم کلفت بود و خیلی جالب صحبت میکرد. در مورد ریسرچ هاش یه کم پرسیدم و اونم توضیح داد. یه جاهایی هم بهش گفتم میتونی این کار رو کنی و خیلی خوشش آمد. مشکلی بزرگی که بود این بود که بعضی حرفهایی که میزدم رو نمیفهمید و باید خیلی سعی میکرد که بفهمه. از این بابت خیلی ناراحتم. برعکسش هم بود. بعضی از جملات اونو من نمیفهمیدم. با وجود اینکه زبانم اونقدرا هم بد نیست اما برای کسی که امریکایی هست بازم حرف زدنم سخته. در مورد تز فوق لیسانسم با آرنولد صحبت کردم و اونم گفت که خیلی جالبه اما کجا پابلیشش کردی؟ گفتم راستش هنوز پابلیشش نکردم. میدونی وقتی توی یه کشوری مثل ایران میایی همچین کاری میکنی و میخوای ارائه بدی با خیلی مشکلات توی انتشارش مواجه میشی. اونم گفت درک میکنم.  

 

بعد گفت ما داریم روی یه پروژه ای کار میکنیم که مسائلی حل نشده ای که وجود داره رو یه جا بذاریم و بگیم هر کسی که میخواد ریسرچ کنه میتونه بیاد از اینجاها شروع کنه. منم با همون دست و پا شکسته حرف زدنم گفتم که آره منم یه طرحی دارم که نحوه انتشار جامعه آکادمیک رو تغییر بده و طرح شما میتونه زیرمجموعه اش باشه. گفت که همچین کاری خیلی سخته که اتاق یه کم شلوغ شد.  

 

بعد یه پسر مصری آمد و شروع کرد به صحبت با من. اونم مثل من استاد نداشت و تقریبا همه بچه های دیگه استاد داشتن. گفت نمیدونم چطوری بعضی جرات میکنن که آنلاین استاد میگیرن! همه میگن مثل ازدواج میمونه استاد داشتن. گفتم آره منم موندم والا. چطوری جرات میکنن ازدواج غیابی کنن که طلاق هم توش نیست! بعد زد توی فاز سیاست. یه کم در مورد سخنان محمد مرسی صحبت کرد توی ایران و میگفت من با وجود اینکه طرفدار مرسی نیستم اما این سخنرانی اش خیلی جالب بود. منم گفتم آره منم خوندم خیلی حال کردم. در کل میترسم که سرنوشت کشورتون مثل کشور ما بشه. اونم گفت آره منم همین نگرانی رو دارم. جالبه که همونطوری که قبلا شنیده بودم بچه هایی که خاورمیانه زندگی کردن سریع میرن سر مسائل سیاسی. قیافه پسره هم عین کاریکاتور بود. کلی جالب بود. نمیدونم اینا چرا میان دکترا میخونن. باور کن برن توی بازیگری بهترین بازیگر میشن. من که خیلی از قیافه اش خوشم آمد. بعد دیگه نیم ساعتی باهاش صحبت کردم. میگفت که خوابگاه گرفته توی دانشگاه. یه اتاق بهش دادن توی یه خونه سه خوابه که آشپزخونه هم نداره. ماهی 640 هم اجاره میده و مشکلی اصلی اش اینه که آشپزخونه نداره. منم بهش گفتم ما یه خونه یک خوابه با این قیمت گرفتیم البته بودن آب و برق و ... آشپزخونه هم داریم. یه کم هم در مورد امریکا صحبت کردیم و میگفت راضیه که آمده. بعدش خداحافظی کردیم. 

 

اولای جلسه یکی از استادا با دانشجوهاش آمد. بعد همه دختر بودند. یکیشون فقط پسر بود. بعد یکی از استادا بهش گفت تو چرا دانشجوهاتو فقط از دخترا انتخاب کردی! بعد نوبت معرفی ها که رسید گفت یه دختر دیگه هم انگار بود. بعد اون پسره آمد گفت نه فقط من موندم که پسرم! منم کلی خندیدم. توی جلسه یه دختر چینی خوشکل هم بود که دانشجوی همین استاده بود. جالب این بود که بعضی از این استادا رو من توی سایتشون دیده بودم و اینجا خیلی متعجب شدم که چقدر با عکس اشون فرق دارن

چکار میکنی وودی برو عروستو بدزد

امروز توی دانشگاه داشتم فکر میکردم که آخه وودی داری اینجا چکار میکنی. وقتی اونجا بودی خب نمیشد بری اما الان چی. مگه چقدر باهاش فاصله داری. برو دنبالش خب. این همه راه آمدی میخوای ولش کنی دستی دستی از دست بره؟ از اینجا که دیگه راهی نیست. بزن به راه برو. اصلا مگه نه اینکه قدیما یه دختری رو میخواستن میرفتن میدزدیدن. خب فقط یه اسب لازم هست. (نگاه به اینور و اونور) اصلا این بوزای گور به گور شده کدوم گوری رفته؟ از وقتی آمدم ندیدمش. پیاده هم که نمیتونم این همه راه برم.  

 

 

دیگه آخر هفته است و چند رو تعطیله. مگه یه بلیت هواپیما چند میشه؟ فوقش 100 دلار نه 500 دلار. خب برو دیگه. اما یه چیزی نذاشت که برم. اینکه دیگه شاید اون اونی که میخوام نیست. :(

اتوبوس برای معلولین

امروز توی راه رفتن به دانشگاه یه اتفاقی افتاد که واقعا تحسین منو برانگیخت. توی راه که بودیم یه نفر سوار صندلی چرخدار کنار ایستگاه وایساده بود. راننده که ایستاد رفتم به طرف در وسط و من فکر کردم خب الان کمکش میکنه که اون صندلی رو بذاره بالا. اما در کمال تعجب راننده یه دکمه رو زد و اتوبوس مایل شد و بعد یک پله ای باز شد و یه طوری شد که اون فرد سوار صندلی خیلی راحت وارد اتوبوس شد. من که دو تا شاخ در آورده بودم. یعنی همه اتوبوس هایی که ما سوار میشیم این قابلیت رو دارن که اینطوری کج بشن؟؟؟ بعد به دو نفری که روی صندلی های تاشوی اتوبوس نشسته بودند گفت که بلند شن و برن عقب بشینن (اینجا همه اتوبوس ها یه جاهایی برای اونایی که صندلی چرخدار دارن هست). بعد اون پله رو بست و اتوبوس رو به حالت اولیه اش برگردوند.

 

 

ظاهرا اون پسره شکایت داشت که چرا اون طرف خیابون هنوز راهی برای حرکت عابر پیاده نیست که بتونه با ویلچر اونجا بره و راننده هم براش توضیح داد که دانشگاه اون زمین ها رو داره خریداری میکنه که بتونه پیاده رو درست کنه. دقیقا راننده 4-5 دقیقه داشت با اون پسره صحبت میکرد و در تمام این مدت خیلی با آرامش بود. و بعد که صحبتش تمام شد راه افتاد. موقعی که رسیدیم هم باز همینطور بود و راننده اتوبوس رو برای اون پسره کج کرد و پله باز شد و اونم ازش خارج شد. واقعا شگفت انگیز بود برام. توی دانشگاه و شهر یه عالمه امکانات برای معلولین هست اما دیگه همچین چیزی رو فکر نمیکردم اتوبوس ها داشته باشن. بعدا در مورد تسهیلاتی که معلولین دارن اینجا مینویسم.