زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

؟

بعد از اون شب خیلی تلخ وقتی خوابیدم بازم خواب تیلور خانم رو دیدم. آمده بود دانشگاه ما. منم ایستاده بودم توی محوطه دانشگاه بودیم داشتم فکر میکردم که خوب شد که بچه ها نمیدونن وگرنه من نمیتونستم با تیلور خانم حرف بزنم. آمده بود و کنار من ایستاده بود. موهاشو همونطوری شونه کرده بود که صاف بود و من دوست ندارم. بهش گفتم خیلی دلم میخواست ببینمت. خیلی خوب شد که آمدی اینجا. با من خیلی حرف نمیزد ولی فقط من و اون بودیم. داشتم با خودم فکر میکردم که آخه برای چی میخوای بری با اون پسره ازدواج کنی. بهش گفتم تیلور خانم من خیلی شما رو دوست دارما. اما اون اصلا براش مهم نبود. راهشو گرفت و رفت. بهش گفتم حداقل قبل از اینکه خواستی ازدواج کنی به من بگو. توی دلش گفت آخه برای چی من باید به تو بگم؟ منم گفتم خواهش میکنم........ گوش کن........... ولی اون دیگه اینقدر دور شد که صدامو نمیشنید. 

 

صبح که بلند شدم با خودم فکر کردم خدایا آخه این چه خوابی بود که من دیدم. چرا اصلا با من حرف نزد؟ چرا رفت؟ بعد با خودم فکر کردم حداقل از اون حال دیشب بهتر بود که. شاید باید خوشحال باشم؟! چند روز بعد تعبیر خوابمو فهمیدم. تعبیرش خودش بود. واقعا رفت.