زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

بیست سپتامبر - شبی با بچه های میکروسافت

چند روز پیش رفته بودم دانشکده مهندسی دیدم که توی بورد یک عکس چند تا بستنی خوشکل کشیده. کلی خوشحال شدم که یه جایی قراره بستنی مجانی بده. نگاه کردم دیدم که به به میکروسافت یه جلسه ای داره که بستنی هم میدن.  

  

 

امشب اون جلسه میکروسافت بود. بازم خیلی ناامید کننده بوده که بعضی حرفاشونو نمیفهمیدم. چیزی که متوجه شدم بچه ها اونایی بودند که توی غرفه نمایشگاه کار بودند و ظاهرا از بچه های همین دانشگاه بودند. از اونجا فهمیدم که یکیشون گفت ما بچه های همین دانشگاه هستیم و از خدامونه که بچه های بیشتری از این دانشگاه بیان توی میکروسافت. البته نماینده های میکروسافت بودند خب. من یه کم دیر رسیدم و نمیدونم اول جلسه چه خبر بوده باشه. 

  

 

من که رسیدم بچه ها داشتن در مورد خود شرکت و نحوه استخدام و ... سئوال میکردن. جالب بود که میگفت ما اصلا به معدل نگاه نمیکنیم. یه سری شرکت های بزرگ مثل آمازون و ... هستن که شرط معدل دارن اما میکروسافت اصلا براش مهم نیست. کار براش مهمه و تجربه اون کسی که میخواد استخدام بشه. چیز جالب دیگه ای که میگفت این بود که میگفت ما دنبال کسایی میگردیم که روحیه اشون میکروسافتی باشه. یعنی خودشونو از ما بدونن. نه اینکه حالا یکی چون اینجا بهش پول بیشتر میده بیاد. باید بدونه که اینجا ما چیکار داریم میکنیم و قراره چکار کنیم. 

  

خیلی سئوالات در مورد رزومه و نحوه گزینش و ... بود. در مورد رشته هایی که لازم دارن گفت ما فعلا بیشتر برنامه نویس میخواهیم اما از رشته های دیگه هم میگیریم. یکی پرسید که مدیریت چی؟ اونم گفت از مدیریت هم میگیریم اما خب در مقایسه با برنامه نویسی خیلی کمتره.  

 

با خودم فکر کردم ما که اینجا کاسب نیستیم بریم حداقل بستنی رو بگیریم. آمدم بیرون بستنیمو گرفتم. دو تا سطل فکر کنم 12 لیتری بستنی گذاشته بودند و به هر کسی یه مقداری توی ظرفش میریختن. تا حالا همچین بسته بندی ای برای بستنی ندیده بودم. یه ذره کنار بستنی ایم یه شربتی که گذاشته بودن ریختم که خیلی خیلی بدمزه بود. خلاصه بستنی هم کوفتم شد. اون آلبالوها هم فکر کردم که باید خیلی خوشمزه باشه اما هیچ مزه ای نمیدادن. خود بستنی اما خوشمزه بود.

 

 

 

همینطوری که بستنی ایمو میخوردم دیدم که قبلش هم پیتزا دادن و ما بی خبر موندیم باز.  

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
Wall-E دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ

مایکروسافت و میگی دیگه دکتر جان؟

آره دیگه میکروسافت خودمون

ن دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 ب.ظ

این اطلاعات در مورد سمینارها و غذای رایگان و... فقط روی برد دانشگاه میزنن؟ اگه توی یه سایت بود میشد بهتر برنامه ریزی کرد.

یه سایتی هست به اسم OrgSync که دانشگاه ما عضوش هست و همه اینا رو اونجا هم میزنن. منتهی چون تعدادشون خیلی خیلی زیاده شما فقط اونایی رو میبینی که توی گروه هاشون عضو هستی. اینه که یه دفعه مثلا میایی روی برد میبینی یه برنامه ای هست که مربوط به یک گروهیه که شما عضوش نیستی اما دوست داری که شرکت کنی. اینجا برای من که خیلی پیش آمده.

نرگس سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://kho0namo0n.bloogfa.com

دکتر وودی از این به بعد از چیزای جدید یه کوچولو بردار که اگه دوس نداشتی خدای نکرده بقیه ش بل به نسبتتون کوفت نشود

سروش سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ

می بخشید اینو میگم توهین نباشه اما انگار شما خیلی اهل شکم هستید درسته؟!
مهمترین مبحث از هر جلسه یا کنفرانس یا ... که حتما دوست دارید راجع بهش اشاره کنید خوردنه!
میشه بگید چند کیلو هستید ؟ چون تو مبحث دوچرخه گفته بودید 150 کیلو!! اما حتما شوخی بوده درسته؟ چون گفتید روزه هم می گیرید پس نباید خیلی هم شکمو باشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد