زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

28 سپتامبر - در راه نمایشگاه تگزاس Texas Fair

 یه گروه تقریبا 40 تایی شدیم و به سمت نمایشگاه حرکت کردیم. با اتوبوس دانشگاه آمدیم تا قطار شهری و بعد منتظر ترن شدیم.

 

  

سوار قطار که شدیم یه پلیس آمد و بلیت هامونو چک کرد. خوشبختانه کل سیستم حمل و نقل شهری برای دانشجوها رایگانه و ما هم کارت هامونو نشان دادیم. یه چیز جالب در مورد پلیس های اینجا اینه که همه از نظر هیکل نسبت به مردم خیلی نیرومندتر هستن. ظاهرا این نیست که هر کسی رو پلیس کنن یا کسانی که یه هیکل خاصی دارن فقط دوست دارن که پلیس بشن. ما هر چی پلیس تا حالا توی امریکا دیدیم یکی اینکه یه عالمه وسیله همراهشون بوده و دوم اینکه خیلی هیکلی بودن.

  

توی قطار که نشسته بودیم مناظر شهر دالاس رو نگاه میکردم. مثل این بود که داریم یه مسافرت بین شهری میریم.

 

    

توی یکی از ایستگاه ها یک نفر با دوچرخه اش آمد. اینجا مردم اجازه دارن که دوچرخه رو وارد ترن کنن. همچنین جلوی اتوبوس ها یه جایی هستن که میتونن دوچرخه رو بهش وصل کنن و با اتوبوس جا به جا کنن اما اون یه کم سخته. 

  

توی مسیر یه ساختمان طلایی رنگ بود. من گفت چه ساختمان قشنگیه. جواد گفت چه ساختمون خزیی هست. خیلی زشته. حالم ازش بهم خورد. من گفتم به نظر من که خیلی قشنگه. برق میزنه. 

  

غیر از اینکه هر جایی هزار تا پارکینگ دیده میشد که اکثرا هم خالی بودند, خیابون های شهر هم اکثرا خلوت به نظر میرسیدن. 

  

برای اولین بار اینجا ساختمان های بلند هم دیدم. اما زیاد نبودن

  

28 سپتامبر - قبل از حرکت به سمت نمایشگاه تگزاس Texas Fair

این مدت خیلی روحیه ام خراب شده بود چون جواب کوییز اون هفته آمده بود و من C+ گرفته بودم که خیلی خیلی نمره بدی هست. وضعیت دلار هم که توی ایران شدیدا به هم ریخته بود و من همش داشتم فکر میکردم که اگر معدلم کم بشه و فاندم قطع بشه چکار باید کنم. از یه طرف هم خب اینجا جدید بودیم و هنوز با شرایط دانشگاه کنار نیامده بودم. جکی هم امتحانشو C+ گرفته بود اما دوستش A گرفته بود. اینجا امتحانا همه توی نمره نهایی حساب میشه و یه نمره بد نمره نهایی رو هم خراب میکنه. ما هم که معدلمون کم بشه فاندمون قطع میشه.

 

امروز قرار بود که از طرف دانشگاه ببرنمون نمایشگاه تگزاس. یه نمایشگاه که سالیانه برگزار میشه و دلم نمیخواست که از دستش بدم. از طرفی یک ماه میشد که آمدیم دالاس و من هیچوقت فرصت نکرده بودم که برم مرکز شهر ببینم چطوریه. امروز یه پسر ایرانی هم با من همراه شد که اسمشو میذارم جواد. جواد آمده اینجا فوق لیسانس بخونه و فاند هم نداره و باید از جیب خودش مخارجشو بده. جواد سن اش کمتر از منه و اصلا از اینکه آمده امریکا راضی نیست و میگه که خیلی توی ذوقش خورده و امریکا از شهرستانی که توی ایران زندگی میکنه بدتره. (من اسم شهرستان رو نمیبرم که خدایی نکرده اسائه ادبی به مردم اونجا نشه). توی ادامه داستان یه کم در مورد جواد بیشتر صحبت میکنیم. جواد با من همراه میشه که چند تا عکس ازش بگیرم که بذار روی فیس بوکش چون دوست دخترهای ایرانش منتظرن!

 

قبل از اینکه بچه ها جمع بشن چند تا سنجاب خوشکل داشتن توی دانشگاه بازی میکردن. من رفتم نزدیک یکیشون که ازش عکس بگیرم. یکیشون رفته بود بالای درخت و چند لحظه من داشتم نگاهش میکردم و اونم چشم دوخته بود توی چشمای من. جواد گفت مواظب باش اینا خیلی وحشی هستنا یه دفعه دیدی پریدن روت. گفتم جدی؟ به نظر من که خیلی ناز هستن. توی دلم هم از خدام بود که بپره روم! ولی خب از من میترسید. 

 

درمان درد عشق

گذر کردی درویشی به راهی
        بدیدی عاشقی اندر هوایی
سخن راندی به نخوت از برایش
         که دردت دانم و دارم دوایش
نگه کردی به رویش طعنه جویان
         نگاه عاقلان اندر سفیهان
که کل را گر همی باشد دوایی
        سر خود را مگر درمان نمایی
رها کن عاشقان را در هواشان
        چه خواهی تو مگر از جان ایشان

بیست و ششم سپتامبر - بورد مشاوره دانشگاه

امروز همینطوری که رد میشدم دیدم یه بورد بزرگ یه عالمه کاغذ چسبوندن و بچه ها روش مشکلاتشونو نوشتن. این بورد برای تبلیغ خدمات مشاوره دانشگاه بود. اینجا هر دانشجو میتونه ماهی 3 بار خدمات مشاوره ای مجانی از دانشگاه بگیره. هر کسی هر مشکلی داشته باشه مثل یه مشاوره حرفه ای راهنمایی میکنن.  

 

 

 نحوه معرفی اشون برام جالب بود. چون مشکل یکی ممکنه مشکل خیلی های دیگه هم باشه و ممکنه با خوندن این بورد مثلا ببینه که یکی دیگه هم همچین مشکلی رو داره. برای منم جالب بود که بدونم مشکلات ملت چیه اینجا. بعضی ها مشکل درسی داشتن, بعضی مشکل خانوادگی, بعضی مشکلات شخصی و ...  

 

 

چون عکس ها خوانا نیست (که امیدوارم هم نباشه!) یه چند تاشو خودم اینجا بنویسم:

 

I cry myself to sleep every night

I want to travel the world

I have scuicide tendecies

I want a pony

I hate every 1!!! I hate you too

I wish I wasn't a twin

I resent everything

I want a boyfriend

I really dislike my roommate


 یه نگاهی کردم ببینم کسی درد مشترکی با من داره که اگر داره منم یه سری برم مشاوره ببینم چی میگن. بعد با خودم فکر کردم که آخه من برم مشاوره چی بگم. ببخشید کسی که دوستش داشتم داره با یکی دیگه قرار میذاره! اصلا نمیدونه که من دوستش دارم. اصلا بدونه هم براش مهم نیست. بعدشم این مدتی که ازش خبر نداشتم اونقدر عوض شده.... دیدم هیچ کسی همچین مشکلاتی نداره دیگه ولش کردم.

بیست و ششم سپتامبر - جلسات علمی دانشگاه

امروز صبح رفتم یه جلسه ای در مورد یکی از مباحث رشته خودمون بود. یه خانمی آمده بود و ارائه میداد و من واقعا لذت بردم که اینا اینقدر خوب تحقیق میکنن.  

 

یه سری جلسات اینطوری مربوط به رشته خودمون و رشته های دیگه هست که میشه شرکت کرد. معمولا از دانشگاه های دیگه یا افراد سرشناس رو دعوت میکنن که بیان در مورد کارهاشون صحبت کنن. هر هفته حداقل یکی دو تا از اینا رو میبینم که توی سایت دانشگاه زده یا اینکه برامون ایمیل میاد یا از بچه های دیگه میشنوم. چند روز پیش هم منصور میگفت برای رشته اونا یکی رو دعوت کردن و بدم نمیامد برم ببینم موضوع اونم چطوریه. من دیگه میخوام از این هفته حداقل یکی دو تا رو برم حتی برای رشته های دیگه هم شده برم. آخه آدم کلی چیزای خوب یاد میگیره.