زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

کجا؟ اینجا؟

یه خاطره یادم آمد از اون روزی که رفته بودم مدارک سوشیال سکیوریتی رو تحویل بدم. یه عالمه برگه گذاشت جلوم تا امضا کنم.    

 

خانمه گفت: Now, sign here 

من گفتم: OK 

باز یه برگه دیگه در آورد و گفت: Now, here. You should sign the bottom 

من (با اشاره دستم) گفتم: کجا؟ اینجا؟ 

یه دفعه خانمه گفت: yes! 

 من یه لحظه توی دلم فکر کردم اااااا مگه تو هم فارسی بلدی؟ بعد فهمیدم که عجب اشتباهی کردم. به جای here فارسی پرسیدم اینجا؟!! اونم جالب که فهمید و گفت yes!  

 

تا مدت ها داشتم به این موضوع می خندیدم. هنوزم یادم میاد خنده ام میگیره. 

 

اینجا یه وقتایی پیش میاد که دارم با یکی انگلیسی حرف میزنم بعد وسطش یه چیزایی رو کلا فارسی میگم! بعد جالبه که طرف هم میفهمه . اون روزم داشتم برای یکی توضیح میدادم گفتم: "This is chon we are going to..." بعد طرف اصلا تعجب هم نکرد و فهمید منظورم از "چون" همون because بوده.

بیست سپتامبر - uncle bill

توی جلسه میکروسافت یکی پرسید من رشته ام فلان چیزه که توی کارهایی که شرکت میکروسافت میخواد نیست, به نظرتون بازم میتونم اینجا کار پیدا کنم. اون پسر سیاه پوسته هم بهش گفت مگه اینکه uncle bill بخواد از جیبش به شما یه چیزی بده وگرنه ما اینجا در ازای کاری که میخواهیم به کارمندا پول میدیم. 

اول بگم که اونی که پرسید من نبودم. بعدشم بگم که خیلی برام خنده دار بود که شنیده بودم توی ایران به بیل گیتز میگن عمو بیلی اما نمیدونستم که توی امریکا هم بهش همینو میگن. اون شب کلی خندیدم سر همین.

بیست سپتامبر - شبی با بچه های میکروسافت

چند روز پیش رفته بودم دانشکده مهندسی دیدم که توی بورد یک عکس چند تا بستنی خوشکل کشیده. کلی خوشحال شدم که یه جایی قراره بستنی مجانی بده. نگاه کردم دیدم که به به میکروسافت یه جلسه ای داره که بستنی هم میدن.  

  

 

امشب اون جلسه میکروسافت بود. بازم خیلی ناامید کننده بوده که بعضی حرفاشونو نمیفهمیدم. چیزی که متوجه شدم بچه ها اونایی بودند که توی غرفه نمایشگاه کار بودند و ظاهرا از بچه های همین دانشگاه بودند. از اونجا فهمیدم که یکیشون گفت ما بچه های همین دانشگاه هستیم و از خدامونه که بچه های بیشتری از این دانشگاه بیان توی میکروسافت. البته نماینده های میکروسافت بودند خب. من یه کم دیر رسیدم و نمیدونم اول جلسه چه خبر بوده باشه. 

  

 

من که رسیدم بچه ها داشتن در مورد خود شرکت و نحوه استخدام و ... سئوال میکردن. جالب بود که میگفت ما اصلا به معدل نگاه نمیکنیم. یه سری شرکت های بزرگ مثل آمازون و ... هستن که شرط معدل دارن اما میکروسافت اصلا براش مهم نیست. کار براش مهمه و تجربه اون کسی که میخواد استخدام بشه. چیز جالب دیگه ای که میگفت این بود که میگفت ما دنبال کسایی میگردیم که روحیه اشون میکروسافتی باشه. یعنی خودشونو از ما بدونن. نه اینکه حالا یکی چون اینجا بهش پول بیشتر میده بیاد. باید بدونه که اینجا ما چیکار داریم میکنیم و قراره چکار کنیم. 

  

خیلی سئوالات در مورد رزومه و نحوه گزینش و ... بود. در مورد رشته هایی که لازم دارن گفت ما فعلا بیشتر برنامه نویس میخواهیم اما از رشته های دیگه هم میگیریم. یکی پرسید که مدیریت چی؟ اونم گفت از مدیریت هم میگیریم اما خب در مقایسه با برنامه نویسی خیلی کمتره.  

 

با خودم فکر کردم ما که اینجا کاسب نیستیم بریم حداقل بستنی رو بگیریم. آمدم بیرون بستنیمو گرفتم. دو تا سطل فکر کنم 12 لیتری بستنی گذاشته بودند و به هر کسی یه مقداری توی ظرفش میریختن. تا حالا همچین بسته بندی ای برای بستنی ندیده بودم. یه ذره کنار بستنی ایم یه شربتی که گذاشته بودن ریختم که خیلی خیلی بدمزه بود. خلاصه بستنی هم کوفتم شد. اون آلبالوها هم فکر کردم که باید خیلی خوشمزه باشه اما هیچ مزه ای نمیدادن. خود بستنی اما خوشمزه بود.

 

 

 

همینطوری که بستنی ایمو میخوردم دیدم که قبلش هم پیتزا دادن و ما بی خبر موندیم باز.  

 

 

فروشگاه Staples

این مدت میخواستم که میز و صندلی آنلاین سفارش بدم که بیارن دم خونه. آخه اگر از فروشگاه بخری باید خودت بیاری اما معمولا اینجا فروشگاه ها آنلاین که از یه مبلغی بیشتر باشه رایگان میارن تا دم خونه. یکی از صندلی ها خیلی تخفیف خورده بود و میخواستم اونو بخرم. همینطوری که رد میشدم گفتم حالا برم توی مغازه اش ببینم که صندلی اش چطوریه. 

 

  

فروشگاه Staples مخصوصا لوازم اداری هست. قیمت هاش خب از والمارت و ... به نظرم گرونتر بود. با این حال تنوع جنسی که مثلا برای صندلی داره اصلا قابل مقایسه با والمارت نبود. برای بقیه چیزا ها کمابیش همینطور. صندلی ای که توی والمارت بود خیلی ناجور بود و نمیخواستم اون همه پول بدم و یه صندلی به درد نخور بخرم. 

  

  

 

اولش نمیدونستم میتونم روی صندلی ها بشینم یا نه. همینطوری که داشتم نگاه میکردم یه امریکاییه با خانمش آمد و رفتن صندلی های 300-400 دلاری رو امتحان کردن. منم روی تک تک صندلی ها نشستم. اونی که خیلی تخفیف خورده بود و شده بود 60 دلار رو هم پیدا کردم و روش نشستم واقعا فاجعه بود. اندازه نشستنش کوچیک بود و مطمئنم بعد از کمتر از دو ساعت آدم پا درد میگیره. بالاخره یه صندلی 100 دلاری پیدا کردم که به درد بخوره.   

 

 

بعد رفتم صندلی های 300-400 دلاری رو هم امتحان کردم. بعضی هاش واقعا فوق العاده باحال بودند. روشون که مینشستم فکر میکردم که حالا مثلا مدیر یه سفینه فضایی شدم! همینطوری داخل صندلی فرو میرفتم انگار که دشک هست! البته نمیخواستم که بخرم ولی میخواستم ببینم واقعا چه فرقی میکنه که اون 100 دلاره و این 400 دلار!  

  

 

چیز مسخره ای که بود این بود که صندلی رو که سر هم کرده بودند باید پول اضافه میدادی که بخری. یعنی پول assemble رو هم ازت میگرفتن. ولی اگر توی کارتون میخریدی و میآوردی خونه خودت سر هم میکردی هزینه اضافه نمیدادی. 

 

 

 

 

بعد به فروشنده گفتم که توی سایتتون نوشته که مجانی میارید تا خونه. من اینجا پولشو بدم برام میارید یا میفرستید؟ گفت نه. باید حتما از سایت بخری که برات بیارن. اونم تازه با پست UPS میفرستن. گفتم مگه از مغازه شما نمیفرستن؟ گفت نه فکر نمیکنم. جالبه که بزینس وب سایتشون با مغازه هاشون فرق میکنه.

بیست سپتامبر - اولین روز توی اتاقم

امروز اولین روز بود که توی اتاقم بودم. چون هفته دیگه سه شنبه امتحان داشتم نشستم و امتحانم رو خوندم. هر وقتی یه صدای پایی می آمد همینطوری دلشوره داشتم که وای الان یکی از دانشجوها میاد و سئوال داره. همینطوری اون دو ساعت ساعت کاری ام رو دلشوره داشتم تا اینکه بالاخره تموم شد و هیچ کسی نیامد. با خودم فکر کردم که چه خوب میشد اگر هیچوقت هیچکسی نمیامد منم راحت درسم رو میخوندم.