زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - نمایش پرنده ها

بالاخره رسیدیم به قسمتی که نمایش پرنده ها بود. یه محوطه باز که کلی آدم نشسته بودند. خیلی ها هم معلوم بود زودتر آمدند و ردیف های جلو نشستن. 

 

 

 

  

یه جای برنامه یه پرنده رو صدا زد با سوت و گفت اولین باره که داره توی این برنامه داره میاد. کلا توی برنامه 2-3 تا پرنده دیگه رو هم گفت اولین بارشون هست که میاد. و خیلی جالب بود که پرنده از یه فاصله خیلی خیلی دوری کم کم آمد و نزدیک شد و از بالای سر ما رفت روی دست مجری نشست. توی عکسی که گرفتم این پایین پرنده واقعا یه نقطه است و دیگه اصلا معلوم نیست کجاست. مجریه میگفت خوشحالم که این پرنده ها وقتی میرن باز انتخاب میکنن که پیش ما برگردن چون واقعا هیچ کاری نمیتونیم کنیم که اگر رفتن بخواهیم برشون گردونیم.

  

یه پرنده خیلی بزرگ هم آوردند که چندین بار دور سر همه کسانی که نشسته بودند پرواز کرد و بعد رفت توی خونه اش. میگفت اینم چون بار اولشه یه کم ترسیده چون رفت بالای سکوی پشت سر ما نشست و بعد یکیشون رفت بهش غذا داد و بعد اون پرواز کرد و رفت سمت خونه اش.

  

وسط نمایش یکی رو از جمعیت گفتن بیاد که برای حیوان بعدی داوطلب بشه, بعد که رفت روی صحنه یه دفعه یه شترمرغ بزرگ آمد طرف و اونم فرار کرد و افتاد توی آب. یه دفعه عوامل پشت صحنه هم آمدند و کمکش کردند و آوردنش بیرون. بعد رفت تو. جواد گفت الکی بود. گفتم نه بابا چیو الکی بود به نظر من که واقعی بود. گفت نه فکر نمیکنم. اما بازم شک داشت که الکی بود یا نه.

 

  

چند دقیقه بعد دوباره اون آقاهه که افتاده بود توی آب آمد و اینبار یه مرغ گذاشت دنبالش و من فهمیدم که اون قبلی هم نمایش خودشون بوده. جواد هم گفت دیدی گفتم الکیه. 

  

آخرین پرنده هم یه طوطی بود که قبلا توی یوتیوب دیده بودم. خیلی طوطی بامزه ای هست. اسمش یادم رفته اما همونیه که صدای همه حیوانات رو در میاره. اینجا صدای دو سه تا حیوان جدید رو که میگفت تازه یاد گرفته هم گفت و طوطیه در آورد. 

 

آخرای نمایش هم یه پرنده آوردند و یکی داوطلب شد که اسکناس داشته باشه. و اون پرنده هم پرید روی دستش و اسکناس رو ازش گرفت و بعد آورد و انداخت توی یه قلک برای جمع آوری پول. کسی که نمایش رو هم اجرا میکرد گفت هر کسی دوست داره که این پرنده پولشو بگیره و بندازه توی این صندوق که برای کمک به همین برنامه است بمونه.  

  

نمایش که تموم شد یه نگاهی به باغ چینیه انداختم ببینم توش چطوریه. دیدم توی این باغ هم یه سری چیزای دست ساز خودشون به شکل دایناسور و اژدها گذاشتن. حالا این قسمتی اش که از اینجا معلوم بود که اینطوری بود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد