زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - در راه برگشت

بالاخره زمان به سر رسید و هوا هم کم کم داشت تاریک میشد و باید بر میگشتیم. 

 

 

  

این ساعته هم توی شب خیلی قشنگ شده بود. 

  

هنوز پشیمون نشدی؟

جواد گفت هنوزم از آمدن به امریکا پشیمون نشدی؟ من خیلی تعجب کردم گفتم برای چی؟ گفت که میبینی که چقدر مسخره است. هیچ چیز به درد بخوری توش نیست. من که خیلی خورد توی ذوقم و خیلی پشیمونم که آمدم اینجا. اینم مثلا نمایشگاه بود. گفتم یه جورایی شبیه نمایشگاه کتاب ایران بود. گفت نمایشگاه کتاب؟؟؟ نه بابا مثل جمعه بازار شهرستان ما بود. اصلا نمیشد اسمشو بذاری نمایشگاه که. به نظر من که جمعه بازار شهرستان ما از اینجا بهتر بود.  

با خودم فکر کردم من وقتی میخواستم بیام اینجا به تنها چیزایی که فکر نمیکردم همین چیزا بود که برای تو مسخره است و زده توی ذوقت. من اگر توی ایران آینده ای برای خودم میدیدم, اگر میدونستم که اونجا میتونم درست زندگی کنم و وقت کافی برای عبادت و زندگی ام داشته باشم شاید هیچوقت نمیامدم امریکا. اما حالا که آمدم هدفم خیلی فرق میکنه با اینکه بخوام توی یه جامعه فوق بشری زندگی کنم که حالا اینجا اینطوری نباشه و بخوره توی ذوقم. تازه یه جورایی سورپرایز شدم از اینکه اینجا چقدر مردم منطقی برخورد میکنن و چقدر احترام و ارزش های انسانی اینجا اینقدر مهم هستن. به قول منصور اینا از خر مذهبی ها ما مذهبی تر هستن. 

 

اینجا هر کسی میاد یه جورایی میگه عشق امریکا داشته و همه رو هم جمع میبنده با خودش. مثلا میگه حالا هممون آمدیم اینجا عشق امریکا بودیم دیگه. من اصلا درکشون نمیکنم. به نظر من ذهنیت هر کسی خیلی تاثیر داره توی احساسش. مثلا جواد با عشق امریکا آمده و چون فاند نداره باید کلی از جیب خودش خرج کنه و حالا میبینه که این همه خرج ارزششو نداشته و شاید برای خودش یه زندگی مافوق بشری رو توی امریکا تصور میکرده و حالا آمده و دیده اینجا زندگی خیلی هم معمولیه. مثلا من میگم چه جای قشنگی اون میگه چقدر مسخره است. با خودم فکرکردم من که جمعه بازار شهرستان اونا رو نرفتم شاید واقعا یه چیزی اونجا دیده که اینجا نیست. آدم هم میتونه هر چیزی رو که میبینه خوب ببینه و هم بد. منصور میگفت اگر جواد هم مثل تو فاند گرفته بود شاید خیلی بیشتر بهش خوش میگذشت. منم گفتم شاید.

نظرات 9 + ارسال نظر
فرهاد یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ

تو به هر کی که سفید و بلوند باشه میگی خوشگل؟
بابا دخترای ایران که خیلی خوشگل ترن
من 3تا از کشورای اروپا رو رفتم.درسته که قد و اندامشون خیلی توپ و میزونه ولی خدایی صورت دخترای ایرانی خیلی قشنگتر و ظریف تره

ببخشید نفهمیدم چه ربطی داره.

هما یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام
وقت بخیر
ممنون از مطالب و وقتی که میذاری
یه راهنمایی میخوام.من دانشجوی ترم اول ارشدم.تا 2 هفته دیگه استاد راهنمامو باید مشخص کنم.شنیدم که برای اپلای کردن یا حتی کار خوب پیدا کردن اسم استاد راهنمای پایان نامه خیلی مهمه.اگر نتونم پایان نامه مو با یه استاد خوب بگیرم ممکنه بعدا دردسر بشه؟
ممنون

سلام
ببینید اگر استادتون سرشناس باشه میتونه مهم بشه اما اگر سرشناس نباشه خیلی فرقی نمیکنه. معمولا پروفسور تمام ها برای ریکامندیشن ها بهتر هستن و توی پایان نامه هم کمتر گیر میدن.
موضوع پایان نامه هزار مرتبه مهمتر از استاد هست.
موفق باشید

شاهین یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ http://gull.blogfa.com

با این پولی که جواد اونجا خرج می کنه، با این قیمت دلار، باید خیلی مایه دار باشه. باید می رفت دبی عشق و حال.
خدایا، دست ما رو بگیر. امیدوارم همه ایرانی ها ثروتمند باشند!

نیما یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:01 ب.ظ

جالب و عجیبه
من فکر میکردم برم آمریکا با یه دنیای کاملأ مدرنتر و خیلى بیشرفته تر رو به رو میشم
واقعأ این جورى نیست؟یعنى ان قدر سادست که دوستت میکه مثل شهرستانشه

من خودم همیشه اینطوری فکر کردم که از یه شهری میرم یه شهر دیگه. فقط امیدوار بودم که خیلی بدتر از تهران نباشه که خوشبختانه نیست. حالا هر کسی انتظاراتش فرق میکنه. اون شهرهای مدرنیته فقط قسمت منهتن نیویورک (که خیلی هم بزرگ نیست) و بعضی قسمت های شهرهای بزرگی مثل شیکاگو پیدا میشه و بس.

نوید یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ

منصور نیمه فاند گرفته؟

نه نگرفته.

H یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ب.ظ

ههههههههههههه خدایا این منصور هم دری هست برا خودشا. قربون دهنش. گاهی حرفای خوب و باحالی میزنه. کلا نظرم نسبت به منصور نغییر کرد. حرفاش منطقیه. خدا حتمن یه چیزی میدونسته هم خونه ای کرده شما رو. مراقب همدیگه باشین

armita دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:28 ق.ظ

salam,shayad inike minevisam rabti be in post nadashte bashe,vali yo soal daram,shoma ehsase deltangi nemikoni?manam taghriban ham zaman ba shoma umadam,umadam california,vali inghadr delam tange ke mikham hamin term tamoom nashode bargardam,shoma che joori kenar miyay?

سلام
راستشو بخواهید بعضی وقتا مخصوصا وقتی که خیلی بارون بگیره دلم تنگ میشه. اینجا اول از همه دلم برای تیلور خانم تنگ میشه که طبیعیه! از ایران هم اولین کسی که دلم براش تنگ شد آوا خانم دختر همسایه امون بود. توی ماشین به سمت فرودگاه یادم آمد که فراموش کردم باهاش خداحافظی کنم. بعضی وقتا هم دلم برای پدر و مادر و خواهرم و کلا خانواده تنگ میشه. بعضی وقتای کم هم برای شیراز و مسجد.

واقعیتش سن خیلی تاثیر داره و منم از خیلی قبل میدونستم که دیگه باید روی پای خودم وایسم. اما با حقوقی که ایران میگرفتم نمیتونستم یه زندگی مستقل داشته باشم. بعد چون میدونستم که هیچ راه برگشتی هم ندارم دیگه خودمو برای این روزا آماده کرده بودم. الانم زندگی راحتتری نسبت به ایرانم دارم و از همه مهمتر آینده مشخص تری رو توی تحصیل اینجا میبینم. ویزام هم که یه طرفه است میدونم نمیتونم حالا حالا ها برگردم. درس ها هم اینقدر زیادن که نمیرسم خیلی به این چیزا فکر کنم.

شما هم به نظر من یه دوست خوب پیدا کنید و اگر ایرانی هم باشه بازم خوبه. همین که یه ساعاتی رو در کنار اون سپری کنید کلی خوبه. کتاب هم بهترین چیزه. یه کتاب خوب بردارید و شروع کنید و هر ساعتی که بیکار بودید اون کتاب رو بخونید. توی یوتیوب هم کلی فیلم های آموزشی خوب هست که میتونید نگاه کنید و بیکار نباشید. بقیه وقت اضافه رو هم میتونید لغت زبان حفظ کنید. اگر بیکار نباشید دلتون هم کمتر تنگ میشه.

موفق باشید

k.s.v سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:03 ق.ظ

خیلی وقته مطالبتونو میخونم ... همیشه فکر میکنم کسانی که مثل شما وقت میذارن و تجربیاتشونو انتقال میدن قابل ستایشن ، موفق و پایدار باشی دوست نا دیده و عزیز من.

ممنونم. لطف دارید.

هستی سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

من که فقط عکسهای نمایشگاه رو دیدم برام کلی جالب بود و دوست داشتم خودم از نزدیک میدیدم.

ولی دوستتون برام خیلی جای تعجبه!
شاید چون از اول آمریکا رو دوست نداشت چنین احساسی پیدا کرده و دلش یه جا دیگه گیره!

هر کسی یه جوریه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد