امروز رو کامل توی خونه موندم. صبح منصور اینا میخواستن برن ماشین 2006 رو تعمیرگاه نشون بدن. بهش هم زنگ زدند و هماهنگ کردند ولی من گفتم که باهاشون نمیرم. آخه دیدم وقتم داره الکی تلف میشه. به جاش یه کم روی ایده ام کار کردم و یه کم هم نشستم فکر کردم و برنامه ریزی کنم برای ترم دیگه چکار کنم.
29 دسامبر - امروز رو کلا خیلی ناراحت و کم انرژی بودم. حس کردم کلی وقت تلف کردم برای هیچی. حتی روزم رو هم یه جورایی تلف کرده بودم.
شب منصور آمد و گفت ماشین 2008 رو خریدیم. گفت صبح رفتیم پیش این 2006 یه گفت که الان کار دارم عصر بیایید. دو ساعت بعد 2008یه زنگ زد و گفت من 8000 تا میدم و دیگه رفتیم اونو خریدیم. به منصور گفتم که باید بهمون شیرینی بدی. وقتی رفتیم بیرون کلا همه جا بسته بود. دیگه رفتیم مک دونالد و من یه ماهی سفارش دادم. شب از والمارت یه کم خرید کردیم و برگشتیم خونه.
برای حساب کردن یه سری دستگاه بود که خودت چیزایی که خریده بودی رو میذاشتی روش و حساب میکرد فقط آخرش یه نفر میامد محتوای پلاستیک هاتو چک میکرد. برای اونی چیز زیادی برنداشته بود خیلی خوب بود که معطل صف نشه. من تا حالا استفاده نکرده بودم و امشب نیما بهمون یاد داد که چکار کنیم.
خداروشکر بالاخره این منصور ماشینشو خرید!