زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

این روزا

این روزا توی آخرین هفته تعطیلات هستم. سرعت زندگی زیاد شده و روزام داره تند تند به بیهودگی میگذره. منصور هفت هشت روزی میشه که رفته و از روزی هم که رفته باز هم من هیچ کار مفیدی نکردم. این روزا خیلی دلم گرفته و حتی حوصله خودمو هم ندارم. مامانم چند بار زنگ زد و به بهانه اینکه کار دارم خیلی باهاش حرف نزدم که از حال و احوالم با خبر باشه و هر چی هم گفت گفتم که خوبم.


این روزا حال و هوام مثل اون روزای بلاتکلیفی بود که نمیدونستم برای دکترا اپلای کنم یا برم سربازی و باید تصمیم گیری میکردم + حال و هوای اون روزایی که هیچ انرژی ای نداشتم که اپلای کنم و با یه جون کندنی اپلای کردم. از یه طرف هم بی انرژی شدم و هم بی انگیزه.


پریروز برای اولین بار متوجه شدم که اگر امتحان کوالیفایینگ رو پاس نشم باز از نظر فاند به مشکل میخورم. در مورد معدل میدونستم و برای همین معدلم رو حفظ کردم اما در مورد این امتحانه نمیدونستم و حسابی هم بد نوشته بودم و چند تا سئوال هم نرسیدم بنویسم. اصلا دل و جرات نداشتم که ایمیل بزنم بپرسم که جواب امتحانم چی شده. دیگه دیشب با هر زحمتی که بود ایمیل زدم و امروز جواب دادن که تا 18م جواب امتحانا نمیاد. داشتم فکر میکردم که اگر اینو رد شده باشم بهتره که کلا انصراف بدم و یا به فکر تغییر ویزام باشم چون اگر این امتحان رو یه بار دیگه رد بشم دیگه نمیذارن که دکترا بخونم و ما رو بخیر و اینا رو به سلامت. 


این روزا کلی فکر کردم که برم ویزامو عوض کنم به ویزای کار یا نه. توی اینترنت کلی سرچ کردم که اگر بخوام این کارو کنم چطوری میشه و کی میتونم انجام بدم. دیدم اصلا به این سادگی ها هم نیست و از خود شرکت پیدا کردنش دردسر داره تا زمانبندی. تازه بعد هم سربازی به مشکل میخوردم و نمیتونم برگردم ایران. این یکی دو روز نشستم مصاحبه ها رو نگاه انداختم دیدم آمادگی مصاحبه رو هم ندارم. چه چیزای سخت سختی از آدم میخوان. بعد درس های لیسانسمو من 6-7 سال پیش پاس کردم و خیلی چیزاش به کل فراموشم شده. حالا چطوری مصاحبه کنم که ازم در مورد اونا میپرسن؟ برای کار هم هر چی سرچ کردم به جز 3-4 تا شرکت بزرگ گزینه های به درد بخور پیدا نکردم. رزومه ام رو هم میترسم بفرستم که همینا رو هم از دست بدم دیگه تابستون هم بیکار بمونم.

از اون طرف دکترا خوندنه هم اصلا با اهدافم جور در نمیاد. من اگر بخوام زندگی کنم باید حداقل آرامش فکری داشته باشم. سر یه امتحان کوالیفاینگ چقدر من اذیت شدم این ترم و آخرشم خراب شد. حالا باز بخواد فاندم قطع بشه یا ... واقعا اعصاب اینطوری زندگی کردن رو ندارم. از اون طرف بخوام شرکت خودمو داشته باشم بهتره زودتر برم گرین کارت بگیرم. اونم بدون ویزای کار نمیشه و تازه کلی هم طول میکشه. ممکنه مجبور بشم درسم رو هم ول کنم. همون مشکلات قدیمی.

دیروز با جیراج (همون پسر هندیه) کلی صحبت کردم. اون که خیلی زرنگ بود و با هر بدبختی ای بود از اینا فاند رو گرفت. میگفت همه بهم میگفتن امکان نداره به فوق لیسانس فاند کامل بدن. دیگه اینقدر سمج اینا شده بود که گرفته بود. بعد میگفت چرا تو زودتر نیامدی. میتونستی برای فوق لیسانس بیایی. دوباره همه داستان ها رو تعریف کردم که همینم ما با چه زحمتی آمدیم و هر چی هم درآوردیم تلاش خودمون بوده و چه میفهمه که حقوق چند ماه کارتو باید بدی که فقط اپلای کنی و بعد ریجکت شی! دیشب جیراج از عشق اش توی هند برام گفت که با هم توی یک مدرسه بودند و توی این ماشین های هندی که بهش میگن auto-rickshaw با هم مینشستن. و یه کم هم از خاطراتش گفت که دختره براش مسئله آورده حل کنه و وقتی این حل کرده خواهرش گفته این پسره واقعا نابغه است! میگفت که توی دانشگاه و مدرسه هم بعضی دخترا خیلی میخواستنش و این فقط همین دختره رو دوست داشته. از منم پرسید و منم یه کم خاطرات گذشته رو به یاد آوردم. بعد عکس کسایی که دوست داشتم رو ازم خواست و یه سرچی کردم توی اینترنت دیدم دو تاشون عکس هاشون هست. براش فرستادم و اونم گفت به خاطر انتخابات تحسینت میکنم. انصافا هم دختره چه عکسی از خودش گذشته بود و تغییر هم نکرده بود این همه سال. حواسم هم نبود همینطوری رفتم توی اکانت Linkedin اش و این سایته نگه میداره که کی پروفایل کیو نگاه کرده و خلاصه با هزار زحمت یه گزینه ای پیدا کردم که مخفی اش کنم اما نمیدونم که میشه یا نه. خدا کنه نفهمه. بعد بهش گفتم الان هم یه کسی رو دوست دارم ولی باید پول داشته باشم که باهاش ازدواج کنم, البته بهش نگفتم کی. اونم کلی سعی کرد راهنمایی ام کنه اما خیلی کوچیکتر از این حرفاست. بعدش برام یه آهنگ هندی هم فرستاد که نگاه کنم. میگفت توش میگه که درسته که پول نداریم اما یه روزی قرعه کشی برنده میشیم و ما هم پولدار میشیم! 


دیشب انگار همه زندگی گذشته ام از جلوی چشمام گذشت. همه خاطرات اون روزا. چیزایی که شاید ازشون فرار کرده بودم. جیراج هم سعی کرد روحیه بده. برام جالب بود که اونم این همه اعتقاد به خدا داشت و میگفت خودش من و تو رو اینجا آورده, خودش همه کارها رو درست میکنه. میگفت من هر چی دارم از خدا دارم و اون توی همه چیز کمکم کرده. همه به من میگفتن محاله بتونی فاند بگیری اما خدا برام درست کرد! هر چی میگفت من بیشتر تعجب میکردم که یه نفر که مسلمون نیست و حتی مسیحی هم نیست اینقدر اعتقاد محکمی به خدا داره, چیزی که من مسلمون بعضی وقتا یادم میره.


تنها کارهای مثبتی که توی این تعطیلات کردم همین یکی دو روزی بود که با منصور اینا رفتیم آستین و دالاس رو گشتیم و کاری که با وردپرس کردم که بیشتر از 1 روز طول نکشید. رزومه امو هم درست کردم. که برای تابستون چند جا اپلای کنم حداقل یه اینترنشیپی بگیرم. یه مقداری هم اون اوایل تعطیلات روی ایده ام کار کردم اما به این سادگی ها هم نیست. غیر از اینکه بدون گرین کارت نمیشه بزینس کرد, خود ایدهه هم تا بخواد راه بیفته. این ده روز گذشته اما هر چی نگاه میکنم نمیبینم کار به درد بخوری کرده باشم. به جز یک روز که تلف شد برای خریدن ماشین که آخرش هم مکانیکه گفت نخری بهتره و منم کلا بیخیال شدم. ساعات زیادی رو هم صرف پیدا کردن دوست امریکایی توی این سایت های دوست یابی کردم که با وجود اینکه چند نفری رو پیدا کردم اما وقتی پروژه خرید ماشین کنسل شد این پروژه هم خود به خود کنسل شد. همچنان هم دنبال ماشین گشتم اما چیزی پیدا نکردم و پیدا هم کنم کسی نیست بخوام باهاش برم ماشینو ببینم دیگه. آخه اینجا راه ها خیلی از هم دوره و با یکی هم دوست بشی چطوری میتونی بری باهاش حرف بزنی.

نظرات 21 + ارسال نظر
یاس پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ق.ظ


به نظرم توی همچین وضعیتی یه پولی سیو کرده داشته باشی خیلی
بهتره
بجای خریدن ماشین که خیلی هم ضروری نیست
راه های دیگه ای هم هست
شر کردن خونه یا....
هیچی به اندازه حساب بانکی خالی به آدم استرس نمیده!ا

یاس پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ق.ظ

البته بعد از توکل به خدا و همیشه اورا توی یاد داشتن!

سینا پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ق.ظ

برات ارزوی موفقیت میکنم

hamid reza dashti پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ

خودت بهتر از من میدونی مرد
که
بزرگترین گناه ناامیدیه

مژده پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ب.ظ

نباید امیدت را از دست بدی امیدوار باش و به تلاشت ادامه بده همیشه راههای بهتری پیدا میشه

احمد پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ب.ظ


وای پسر عجب, اگه پسر نبودم میشستم برات گریه میکردم.
واقعا خیلی سخته از یه طرف الان خونوادت پیشت نیست از یه طرف دوستاتم که دارن میرن حالا یه عالمه هم مشکلات مادی و معنوی.
ولی حالا که تنخا شدی خیلی بهتر تصمیم میگیری.بشین به آینده ای که پیش روته فک کن که حتمنم درخشان خواهد بود و یه برنامه ریزی کن که یه عالمه از مشکلاتت حل میشه.درضمن توکل به خدا رو هیچ وقت فراموش نکن و بدون که همیشه یکی هست که صداتو میشنوه و هیچ وقتم تنهات نمیذاره.اینجور موقه ها من نماز میخونم
همش در دل بودم دوستم.منم برات دعا میکنم

احسان پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام
اسمت رو متاسفانه نگفتی و برای همین یکم سخته برات نوشتن ولی چه میشه کرد؟ من احسانم و یه سالی میشه ارشد مکانیکم رو گرفتم!
نوشته هات( مخصوصا این پستت) خیلی با افکار این روزای من مشترکه، اینکه انرژی مو بذارم واسه اپلای یا همین جا بمونم و کار کنم؟
خیلی خوب می نویسی، خیلی با خوندن نوشته هات حال کردم. سعی کن همین طور بنویسی چون از این به بعد مشتری وبلاگت هستم(مادامیکه به روز باشه).

مهدی پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام
تقریبا دو ماهی میشه دارم وبلاگتو میخونم به دوستام هم گفتم بخونن،اونام دنبال می کنن . اینکه با وجود تمام این مشکلات به هدفت رسیدی به ما هم امید میده که با پشتکار میشه هر کاری رو انجام داد. هرچند که قبول دارم گاهی انسان دچار سردرگمی میشه، دودل میشه و خسته میشه اما کسایی مثل من که نوشته هات رو می خونن و با خوندنشون تشویق به ادامه تحصیل و تلاش برای رسیدن به اهدافشون میشن دوست ندارند که تو اصلا همچی تردیدهایی رو به دلت راه بدهی. ممکنه بگی وبلاگ شخصی و من هم احساساتمو می نویسم اما من فکر نمی کنم زیاد شخصی هم باشه! چون الان دیگه خیلی ها می خوننش!
(بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت)
سربلند و پایدار باشی.

سلام
اول اینکه به نظر من خیلی ها نمیخونن بلکه بعضی ها خیلی میخونن! دوم اینکه من اگر ننویسم بعد اینا از بین میرن. یه روزی برمیگردم میخوام ببینم این روزا توی چه حال و هوایی بودم دیگه نیست.
اون روزا یکی میگفت سر امتحان تافل ننویس منم امتحان دارم استرس میگیرم! اما حالا که نوشتم دیگران میان میبینن خب مشکلات اون روز من مشکلات خودشون هم هست. شاید یه روزی هم شما بیایی اینجا بعد برسی به چیزی که من میگم, اونروز میدونی که تو تنها همچین فکری نکردی.
زندگی این نیست که همیشه فراز داشته باشه. یه جاهایی نشیبه. مهم اینه که انسان خدا رو فراموش نکنه.

پارسا جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ

سلام
به این فکر کن که الان خیلی می خوان جای تو باشن! پس خودت رو دست کم نگیر و قدر موقعیت فعلیت رو بدون! فکر کن چقدر زحمت کشیدی تا به موقعیت الان برسی؟!
به نظر من، اجازه نده چنین فکرهایی در تو نفوذ کنه! با جدیت درسهات رو بخون تا دکتری رو بگیری. مطمئنا بعد از دکتری یا حتی قبل از اون، شرایط برای کار کردنت و تخقق رویاهات مهیا تر میشه.
البته قبول دارم که بخشی از این فکرها و حال و هوات طبیعی باشه! آدم با جون کندن دنبال چیزی می گرده بعد از اونکه بهش می رسه، یه کم دلسرد میشه! آدمیه دیگه! چه میشه کرد؟!
امیدوارم با توکل بر خدا بر تمامی این مشکلات غلبه کنی و به آرزوهات برسی. در ضمن، خیلی کار خوبی می کنی که مادرت رو بیخودی نگران نمی کنه. اون بنده خدا مطمئنا الان به خاطر دور بودن از تو به اندازه کافی نگران هست!
آرزوی سلامتی و موفقیت دارم برات.

حسن کچل جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ق.ظ

سلام وودی جون
ناامید نبینمت پسر
درس ها که شروع بشه روال عادی میشه نگران نباش
اما فکر این که درس ول کنی نباش
هدف اصلی اونه
تو واسه اون خیلی سختی کشیدی
اگه درسو ول کنی ما هم ناامید میشیم
با هر گرفتاری شده باید درس و تموم کنی
الته حال و هوای این روزات هم طبیعی
سعی کن زودتر از این شرایط بیرون بیایی
بای
راستی عکس ها عالی بود
اما آستین هیچ وقت به شمال نمی رسه
درست شمال یه ایرادهایی داره
اما طبیعت شمال رو هیچ جا نداره

احسان جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام
من احسان هستم، دیشب یه پیام گذاشتم براتون.یه سوال فنی داشتم که ممنون میشم جواب بدین. میخواستم بدونم من اگه واسه ارشد مجدد برای آمریکا اقدام کنم بهتره با برای دکترا؟ (با توجه به این که یه سال از ارشدم گذشته). خودم فکر می کنم که برای کار پیدا کردن داشتن ارشد راحت تر از دکتراست. میخواستم نظر شما رو هم بدونم. چون 2 سال بیشتر نیست و به کار کردن نزدیک تره. میخوام تو مکانیک واسه گرایشی اقدام کنم که بازار کارش خوبه (مثل مکاترونیک در مهندسی پزشکی).....ممنون میشم نظر شما رو هم بدونم....ممنون

بستگی به هدفتون داره. اگر استاد دانشگاه میخواهید بشید که ارشدتون رو تموم کنید با بهترین نمره و مقاله و بعد برای دکترا اقدام کنید. اینطوری فاند هم میگیرید انشالله ولی چند سالی بعد از فوق علاف میشید.
اگر که نه میخواهید کار پیدا کنید, ترجیح به اینه که دکترا رو نخونید و زودتر برید سر کار. البته اگر واقعا توی کار فکر میکنید که موفق هستید. اگر مشکل سربازی هم ندارید که خوبه اپلای کنید و برای فوق لیسانس برید خارج که زودتر هم تموم بشه. البته باید خرج تحصیلتونو هم یه جوری جور کنید چون فوق لیسانس فاند گرفتن خیلی سخته. (از من نشنیده بگیرید اما ممکنه بعضی واحدهای ایرانتون رو هم قبول کنن)

شاهین جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ب.ظ http://gull.blogfa.com

امیدوارم این دفعه هم از پس مشکلات سربلند بیرون بیای.

هر چی خدا بخواد.

test جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

پست الکترونیکی

m جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام
از دیشب تا حالا کلی از مطالبی که تو وبلاگتون گذاشتین از مراحل اپلای تا آنکارا و ... رو خوندم و جالب بود واسم... چون خودم هم مراحل مشابهی پشت سر گذاشتم و بعضی هاش رو پیش رو دارم
در هر صورت امیدوارم موفق باشین

ساسان جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:38 ب.ظ http://SAROS7.BLOGFA.COM

سلام عمو وودی خودم...
حال و احوالت چطوره؟
برادر الان از تهه دل برات دعا کردم تا هر جور شده امتحان کوالیفایینگت اوکی بشه و فاندتم به تبعش اوکی بشه...
ایشالله همه چی جور میشه......
فکر نکن تنهایی دادا، بچه هایی که کلی از مطالب وبلاگت استفاده کردن تک تکشون برات دعا میکنن تا با کمترین مشکل و استرس دکتراتو بگیری.....
امید و توکلت به خدا باشه و بس......
ارادتمند

نرگس شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://kho0namo0n.blogfa.com

تو دیگه چرا؟ اینجا کهدوستای به ظاهر موفق من یکی یکی دارن میرن سراغ روانشناس.

سح شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

واللا تو همین دانشگاه ایرانمون ما کم استرس و دل مشغولی نداریم..امتحان و نمره و ترس از خراب کردنشون که یه وقتی اپلای نپره...
همه میگیم اپلای کنیم راحت شیم و عشق و حال...
اما مثل این که اونجا داستانا تازه شرو میشه :(

از اول نخوندید دیگه:
http://zireasemanekhoda.blogsky.com/1389/06/31/post-17/

الان من رسیدم سر "ازدواج کنم با کسی که دوستش دارم راحت میشم."

س شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:32 ق.ظ

سلام
برای فوق لیسانس چه فاکتورهایی میتونه تاثیر گذار باشه برای فاند کامل گرفتن؟

از آمریکا میشه به ایران پول فرستاد؟

سلام
برای فوق لیسانس معدل بالا و نمره جی آر ای بالا.

نه, مگر صرافی آشنایی چیزی باشه.

Sharizonas شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ

نا امید نشید. ایشالا که بهترینها پیش میاد.

hamid reza dashti یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

سپاس

جلیل پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام خدمت شما دوست عزیز
ازینکه این بلاگ زیبا رو راه انداختی از طرف خودم و تمام دوستام که این بلاگ و می خونن ازت تشکر میکنم، فقط من موندم این همه خونسردی که تو مطالب هست در عین حالیکه داری از بدبختیات یا کلافگیت می نویسی رو چه جوری بدست اوردی؟

سلام
خونسردی من از اینه که خودمو از جنس مشکلات نمیدونم اونا برای خودشونن من برای خودمم. منم حلالشون نیستم خدا بخواد خودش حل میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد