زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

30 دسامبر - سفری به آستین - در راه

صبح منصور گفت بریم آستین. منم که دیگه ماشین دارم راحت میتونیم بریم.


راه ها مثل راه های بین شهری ایران بود. یه جاهایی هم پر از کامیون شده بود و خطرناک بود. در کل اما مغازه بیشتر توی راه پیدا میشد.







27 دسامبر - NorthPark Mall

توی راه همینطوری که میرفتیم یه فروشگاه بزرگ دیدیم و قرار شد بریم اونجا. اسمش NorthPark Mall بود و پارکینگش خیلی جالب بود و عین پارکینگ توی فیلمای امریکایی بود! منصور میگفت توی تهران یه پارکینگ چند طبقه زده بودند هر کسی میخواست توش بپیچه میخورد به دیوار یا میخورد به یه ماشین دیگه. اینجا خیلی خوب و با فاصله درست شده.



بعد توی فروشگاه یه گشتی زدیم



از اون همه مغازه فقط یکیش به نظر من خوشکل آمد که طراحی اش رو چوبی درست کرده بود و لباس ها تگزاسی هم میفروخت.




فقط بگم که قیمت ها فضایی بودند واقعا. این پیرهن قرمزه که توی عکس میبینید که میدون ولیعصر در نهایت 10 هزار تومنه اینجا 498 دلار قیمت خورده بود!




از جلوی یکی از فروشگاه ها که رد میشدیم عکس تیلور خانم رو زده بود منصور یه نگاهی یه لحظه سرش رو برگردوند و یه نگاهی به عکس کرد و یک ثانیه نشد که سرش رو برگردوند, فهمیدم که براش جذابیتی نداشته!



اونجا با دو تا ایرانی همراه شدیم. یکیشون میگفت آره هر کسی میاد mall میاد که مردم رو دید بزنه خود امریکایی ها هم همینن. میان همدیگرو نگاه کنن! اونا هم مدام داشتن راجع به لباس و هیکل دخترایی که میدیدند نظر میدادند و دیگه داشت حالم از حرف زدنشون بد میشد. این شد که ازشون فاصله گرفتن که البته با خیال راحت هم بتونم عکس بگیرم. آخه یکی بگه آدم حق نداره خودشو ایرانی ندونه وقتی همچین کسانی ایرانی خودشونو معرفی میکنن؟



یه جاهایی هم برای کریسمس و سال نو تزیین شده بود که قشنگ بودند.





28 , 29 دسامبر - توی خونه موندم

امروز رو کامل توی خونه موندم. صبح منصور اینا میخواستن برن ماشین 2006 رو تعمیرگاه نشون بدن. بهش هم زنگ زدند و هماهنگ کردند ولی من گفتم که باهاشون نمیرم. آخه دیدم وقتم داره الکی تلف میشه. به جاش یه کم روی ایده ام کار کردم و یه کم هم نشستم فکر کردم و برنامه ریزی کنم برای ترم دیگه چکار کنم.


29 دسامبر - امروز رو کلا خیلی ناراحت و کم انرژی بودم. حس کردم کلی وقت تلف کردم برای هیچی. حتی روزم رو هم یه جورایی تلف کرده بودم.

شب منصور آمد و گفت ماشین 2008 رو خریدیم. گفت صبح رفتیم پیش این 2006 یه گفت که الان کار دارم عصر بیایید. دو ساعت بعد 2008یه زنگ زد و گفت من 8000 تا میدم و دیگه رفتیم اونو خریدیم. به منصور گفتم که باید بهمون شیرینی بدی. وقتی رفتیم بیرون کلا همه جا بسته بود. دیگه رفتیم مک دونالد و من یه ماهی سفارش دادم. شب از والمارت یه کم خرید کردیم و برگشتیم خونه.



برای حساب کردن یه سری دستگاه بود که خودت چیزایی که خریده بودی رو میذاشتی روش و حساب میکرد فقط آخرش یه نفر میامد محتوای پلاستیک هاتو چک میکرد. برای اونی چیز زیادی برنداشته بود خیلی خوب بود که معطل صف نشه. من تا حالا استفاده نکرده بودم و امشب نیما بهمون یاد داد که چکار کنیم.

27 دسامبر - ساندویچی Which wich


ناهار یادمون رفته بود که بخوریم, دیگه همونجا شام رو خوردیم. ساندویچی اش یه جوری جدید بود. Which wich مثل بقیه چیزا شعبه شعبه ای هست. سفارش دادنش یه پاکت بود که یه شماره روش بود که نوع ساندویچی بود که میخواستی (مثلا مرغ ماهی و ...) بعد دونه دونه میشد تیک زد که مثلا از این سس بزنه یا گوجه بذاره و... بعد همونو تحویل میدادی و عینا چیزایی رو که خواسته بودی برات میذاشت. من یه ساندویچ مدیترانه ای سفارش دادم که جدید هم باشه اما بعدش شدیدا پشیمون شدم چون هیچی توش نبود. انگار نون و خیار و گوجه و سس بود. یعنی شد ساندویچ سالاد! میشد ماهی سفارش بدما اما گفتم یه غذای جدید امتحان کنم. به نسبت قیمتش حجم غذاش خوب بود ولی نوشابه اش گازش خیلی کم بود.



منصور میگفت اینقدر غذای حلال میخوای بخوری هیچی از امریکا نمیفهمیا! از ما گفتن بود!

27 دسامبر - رفتن برای خرید ماشین منصور

منصور و نیما تا ساعت 2 ظهر هیچکاری نکردن. همینطوری منصور گیج بود که کدوم ماشینو برداره. خلاصه بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدن که اون ماشین 2008 بهتره. نیم ساعت هم با صاحبش چک و چونه زد که ماشینو بهش 8200 بده. ظهر بود که دیگه راه افتادیم سمت آرلینگتون که ماشینو به یه مکانیکی نشون بدیم و دیگه منصور همونو بخره.



خلاصه رفتیم مکانیکی. هزینه اش هم صبح زنگ زدند و گفت که 80-90 دلاری میشه. جالب بود که زنگ زدند همه اطلاعات رو از صفر تا صد از منصور گرفت. اونجا که رسیدیم طرف گفت که یه دو ساعتی کار داره. یه نگاهی کردم دیدم دو تا از ماشینایی که من میخوام ببینم همین نزدیکا هستند و اگر امروز نریم دیگه فردا نمی ارزه این همه راه تا آرلینگتون بیاییم برای این ماشینه. به نیما گفتم بیا تا این ماشینه تست میشه بریم یه ماشین هم برای من ببینیم اما نیما گفت حالا صبر کن ببینیم این چی میشه. خلاصه تقریبا دو ساعتی اونجا علاف نشستیم. من یه دوری توی محوطه اشون زدم و چند تایی هم عکس گرفتم. برای یه مکانیکی به نظر خیلی تمیز بود. با این حال آرزو میکردم که کاشکی یه روزی برسه این امریکایی ها هم شعورشون برسه که توی دستشویی هاشون آب بذارن که آدم با خیال راحت بتونه بره دستشویی.




توی سالن که نشسته بودیم رادیو آهنگ میذاشت. هر چند تا آهنگی یه دونه آهنگ های تیلور خانم بود. دیگه یک ساعتی که گذشت کم کم شک کردم که این چه موجیه که این همه آهنگ های تیلور خانم میذاره! همش هم مال این آلبوم جدیدش بود که من نشنیده بودم و برای همین فکر میکردم حالا شاید یه خواننده دیگه ای باشه. توی این فکرا بودم که شاگرد اونجا چند دقیقه ای آمده بود که اونجا رو تمیز کنه. بعد این آهنگ never ever ever رو شروع شد و اونم به طرز خنده داری صداشو نازک کرد و با دهنش ادا درآورد می آورد که اووو او او اوووو اوووو  ویییییی .... منم داشتم از خنده میمردم و خیلی خودمو کنترل کردم که نزنم زیر خنده. یه لحظه فکر کردم فرض کنیم تیلور خانم زن من شده بود و حالا اینم داشت اونطوری اداشو در میاورد, وقتی اون میفهمید چه قیافه ای میشد. بعد من شب میرفتم خونه و برای تیلور خانم تعریف میکردم و کلی میخندیدم. بعد دقت کردم دیدم ظاهرا این آهنگا روی سی دی هست و اینا برای خوشون گلچین کردن آخه وسطش گوینده ای هم نبود چیزی بگه.



بعد مکانیکه در حالی که انگاری که یه کشف مهمی کرده باشه آمد و گفت بیایید اینجا ببینید چی پیدا کردم!!! همه با هم رفتیم. یه جای زنگ زدگی بود که پیدا کرده بود و میگفت تصادف داشته که اینطوری شده. البته من صبح فهمیدم که از بغل تصادف داشته و به منصور هم گفتم. بعد گفت کمک جلوش خرابه و روغنش هم باید عوض بشه. خلاصه یه 1000 دلاری برامون فاکتور نوشت که ماشین خرج داره! اما در کل گفت که ماشین خیلی خیلی خوبیه و من باشم حتما میخرمش چون هیچ اشکال اساسی ای نداره.




نیما به منصور گفت که این 1000 دلار رو همینطوری میگه که نگن هیچ کاری نکرده وگرنه ماشین مشکلی نداره بیا برش دار دیگه بریم. منصور هم باز یه چیزی گیر آورده بود که با این پسره چونه بزنه. قرار شد برن مک دونالد که صحبت کنن. اونا هم برای خودش hot chocolate سفارش دادن. منم رفتم یه صندلی دورتر نشستم و یه بستنی سفارش دادم. تقریبا 3 ساعتی منصور داشت با این چونه میزد و من واقعا اعصابم به هم ریخته بود. طرف تا 8100 هم پایین آمده بود و منصور میگفت 7800. بعد مدام بهش میگفت بابا تو تحصیل کرده ای من انتظار دارم که شعورت بیشتر از این چیزا باشه. باید بفهمی که ماشینت خرج داره. تو از ما سو استفاده کردی که ماشینتو ببریم تعمیرگاه نشون بدیم. خلاصه بگم اگر من جای اون پسر کره ایه بودم حتی یک دقیقه هم حرفای منصور رو تحمل نمیکردم. به نظرم منصور خیلی توهین آمیز صحبت میکرد. چون مدام طرف رو به طور مستقیم خطاب قرار میداد و میگفت تو اینطوری هستی و تو اونطوری هستی و ... خلاصه هوا حسابی تاریک شده و دیگه اداره رجیستر هم بسته شد و طرف هم قبول نکرد که از 8100 کمتر بده. منصورم گفت با این قیمت نمیخوام.


توی تمام مدت داشتم فکر میکردم کم اگر جای این پسره بودم یک لحظه هم تحمل نمیکردم و میگفتم برو بابا. اما ظاهرا طرف خیلی به پول ماشینه احتیاج داشت و حالا هم که مشتری دست به نقد داشت نمیخواست از دست بده اما خب زیر قیمت هم براش سخت بود بده و برای همین میخواست باهاشون تا کنه. خوشم آمد که هر چیزی که من در مورد پسره فکر میکردم درست بود و نیما و منصور صد در صد در اشتباه بودند. چون بار اول که دیدنش گفتن این پسره یا خیلی اسکل هست یا خیلی مارمولکه. نیما هم گفت به نظر من که خیلی مارمولک بود! ولی من از همون اول فهمیدم که طرف مثل من فکر میکنه. چون همون شب تا منصور بهش گفت 7500 گفت باید راجع بهش فکر کنم و رفت فکر کرد و گفت زیر 8300 نمیتونم بدم. یعنی حتی نمیدونست که اینا که میگن 7500 منظورشون اینه که چونه بزنند وحالا یه قیمتی وسط این دو تا قیمت پیدا کنند. حالا هم 200 تا از چیزی که میخواست بده پایینتر آمده بود و دیگه حرفای منصور دیگه خیلی زور داشت که میخواست این ماشینو بهش 7800 بده. اونم تازه ماشین 2008 که اصلا با اون چند تای دیگه ای که دیده بودیم قابل مقایسه نبود.


خلاصه کارشون نشد و آمدیم بیرون. منم هیچی نگفتم تا یه وقتی مشکلی ایجاد نشه. از یه طرف منصور رو درک میکردم که پول نداره و میخواد هرچقدر شده ارزونتر ماشینو بخره و حالا 200 دلار هم 200 دلار و از یه طرف هم فکر میکردم آخه آدم چقدر میتونه غیرمنطقی باشه که بخواد همچین ماشینی رو برداره و سر 100-200 دلار 3-4 ساعت وقت طرف مقابلشو بگیره و این همه بهش توهین کنه و آخرشم بذاره بره. اون بیچاره که از اولش گفته بود از 8300 کمتر نمیدم و حالا هم داره میگه 8100. دیگه برای این ماشین واقعا قیمت خوبیه. 


توی ماشین که آمدیم منصور گفت وودی من دیگه حوصله ندارم بریم برای تو ماشین ببینیم دیگه شب و تاریکه اصلا ماشین دیدن فایده ای هم نداره. منم گفتم باشه اما خیلی ناراحت شدم. آخه من کل روزم به هدر رفته بود که چی؟ من که اصلا از اول حرفی نداشتم که برای من دنبال ماشین برن, خود نیما گفت. بعد هم من این همه وقت گذاشته بودم و دنبال ماشین گشته بودم میتونستم اصلا این وقتا رو نذارم. اما بیشتر از این ناراحت شدم که فهمیدم منصور خیلی آدم خودخواهیه و اگر هم دوستی میخواد برای این میخواد که کارهاشو پیش ببره. من توی طول ترم کلی براش وقت گذاشتم و توی درسا کمکش کردم و حتی خونه ای که توی شهر جدیدش میخواست چند ساعتی وقت گذاشتم و براش پیدا کردم حالا.... گفتم پس بریم یه جایی بگردیم و قبول کردند.