زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

1 فوریه - جمعه یکی از اون روزا

امروز صبح یکی از اون روزا بود. صبح میخواستم نون رو از توی فر در بیارم که دستم گرفت بالاشو سوخت. بعد میخواستم برم اجاره خونه رو بدم. رفتم تا والمارت تا هم خرید کنم و هم مانی اردر بگیرم چونکه دست چکم تموم شده بود و سفارش جدید نداده بودم. توی والمارت تمبر خریدم که برای دختر امریکاییم یه نامه بفرستم. تمبر رو همونجا گم کردم و هر چی گشتم هم دیگه پیدا نکردم. بعدش دستگاه والمارت هم کار نکرد و دیر رسیدم و اتوبوس رفت و 45 دقیقه هم علاف اتوبوس شدم. 


بعد آمدم خونه و یه چیزی خوردم گفتم برم این اجاره رو امروز درست کنم. دوباره برگشتم والمارت. باز دستگاهشون کار نکرد. اینبار پیاده راه افتادم باز اتوبوسو از دست دادم. دیگه پیاده تا نزدیکای دانشگاه رفتم. که نزدیک 1 ساعتی توی راه بودم. بعد یه کمی شطرنج بازی کردم و شب برگشتم خونه. کل روزم به هدر رفت که رفت که رفت.

نزدیکی به روز ولنتاین

اینجا فروشگاه ها از دو هفته قبل از ولنتاین یه قسمتی گذاشتن برای کادوهای این روز. مثل بقیه جشن ها و ایام.



شنیدم توی ایران واردات و فروش این چیزا ممنوع شده که نکنه یکی بخواد به یکی ابراز محبت کنه. جدا متاسف شدم. 

28 ژانویه تا 31 ژانویه - در مورد آمیندا

بعد از اون روز توی دانشگاه با آمیندا فکر کردم که برم از دل آمیندا در بیارم. گفتم حالا یکی از ما خوشش آمده فکر میکنه من دارم بهش بی محلی میکنم. آخر ساعت کلاس اولی باهاش راه افتادم به گپ زدن تا کلاس دومی و در مورد خودم و کارای قبلیم گفتم و ازش تعریف کردم که چقدر توی مدیریت خوبه. بهش گفتم این توانایی ای نیست که هر کسی داشته باشه ولی تو داری. به نظر من باید تقویتش کنی. اونم گفت آره بابا هم که مهندس عمران هست بهش همینه گفته و گفته که بعضی ها 30 سال هم سر کار کار کردن اما باز نمیتونن یه پروژه کوچیک رو هم مدیریت کنن. من خیلی راحتم که برم با دیگران حرف بزنم. راحت میتونم ارتباط برقرار کنم. مدتی که حرف میزدیم بیشتر وقتا نگاهشو از من میدزدید و وقتی داشت اینا رو میگفت توی دلم فکر میکردم پس چرا اینقدر با من خجالتی هستی؟ چرا حرف نمیزنی یا نگاهتو از من میدزدی. ازش در مورد درس اش پرسیدم و گفت که ترم آخر هست ولی از طریق fast-track (یعنی چون دانشجوی خیلی خوبی بوده بدون نیاز به ادمیشن) برای فوق لیسانس همینجا بهش پیشنهاد شده و میخواد فوق هم بخونه. پیش خودم گفتم بچه هم شاگرد زرنگ ها! 


کلاس هم که تموم شد باهاش آمدم بیرون ازش در مورد پروژه ام پرسیدم که آیا میتونه کمک کنه یا نه که گفت من بلد نیستم و این کار رو هم دوست ندارم. گفتم کس دیگه ای نمیشناسی که معرفی کنی؟ گفت نه. بیرون کلاس سریع میخواست بره و اصلا نمیخواست با من حرف بزنه. منم ازش خداحافظی کردم.


دو روز بعد برای پروژه درسمون ایمیل زده بود که من یه چیزایی رو آماده کنم. منم وقت نکرده بودم. بعد ایمیل زد که اگر تا ساعت 5 آماده نشد ما دیگه خودمون یه چیزی درست میکنیم تا این قسمت تموم بشه. دیگه اون روز نشستم درست کردم. یه ایمیل بهش زدم که بیاد دفترم در مورد پروژه صحبت کنیم که چکاری قراره کنیم. اونم جواب داده بود که من ساعت 5:30 با بچه ها قرار دارم که روی پروژه کار کنیم. من اینو نفهمیدم. یعنی به ایمیلش دقت نکردم چی نوشته و فکر کردم که منظورش با بچه های اون یکی گروهه و خواسته بهانه ای چیزی بیاره. شب یه ایمیل زده بود که ما این داکیومنت رو تموم کردیم یه چکی کنید من برگشتم و ایمیلشو دیدم و فهمیدم که عجب اشتباهی کردم و فهمیدم که میخواستن با بچه های تیم خودمون روی همین پروژه خودمون کار کنن و میتونستم برم و درواقع در کل اون ساعات هم من داشتم روی همون سند آنلاین کار میکردم. میتونستم برم سایت کنار اینا باشم.


این هفته سه شنبه که کلاس داشتیم آمیندا اصلا منو تحویل نگرفت که نگرفت. حتی رفتم صندلی کنار دستش هم نشستم برنگشت که من سلامش کنم یا اون بهم سلام کنه. تمام مدت هم با دختر کنار دست اونوریش حرف میزد بدون اینکه به من توجهی داشته باشه و بعدش هم گذاشت و رفت. دلم میخواست حداقل یه چیزی میگفت که نگفت.


از کلاس که آمدم گفتم ای بابا این دختره هم که پرید رفت و من بازم نفهمیدم که چی شد. این همه هم توی یوتیوب فیلم نگاه کردم ببینم اینا چطوری فکر میکنن آخرش نفهمیدم. تنها چیزی که از یوتیوب فهمیدم اینه که اولش از من خوشش میامد ولی الان دیگه خوشش نمیاد. شاید همون روز هم که حرف میزدم از من خوشش نیامد چون توی یوتیوب میگفت اگر یه دختری مستقیم نگاه نمیکنه یعنی خوشش نمیاد ولی میگفت برای دخترای خجالتی اینطوری نیست. چه میدونم؟ شاید فکر کرد که زبان من خوب نیست. یا شخصیتم براش جالب نیامد. یا اون روز که اون ایمیل ها اونطوری شد. یا عجله کردم باهاش حرف زدم یا نمیدونم. من خیلی دوست داشتم با آمیندا دوست میشدم ولی اینطوری شد.


فردا بازم باهاش کلاس دارم اما نمیدونم برم اونطرف کلاس بشینم یا باز برم کنارش بشینم یا برم باهاش حرف بزنم. یا سلامش کنم یا نکنم.

از صد چند؟ 120

امروز حامد آمد توی دفترم و حرف در مورد دوست امریکایی شد. در مورد آمیندا بهش گفتم. عکسش هم روی کامپیوترم بود بهش نشون دادم.


گفت خب این که خیلی خوشکله خوبه دیگه از این بهتر میخوای.

گفتم خوبه برای اینکه دوستم باشه و نه اینکه من باهاش زندگی کنم. استایل من برای ازدواج نیست.

گفت یعنی چی نیست. به نظر من که خیلی خوبه. بعد گفت که چند روز پیش با یه دختر چینی خیلی خوشکل آشنا شده که اتفاقا همسایه اشون بوده. بعد فیس بوکشو آورد. 

گفتم این که معمولیه. گفت نه خوبه. 

گفتم به نظر من که معمولیه اگرچه نسبت به بقیه چینی ها خب خیلی بهتره. 

یه دفعه حامد گفت این که خیلی خوبه مثلا از 100 به این چند میدی؟ 

توی دلم خنده ام گرفته بود چون خودم همیشه از صد حساب میکردم! گفتم 30.

گفت 30؟ نه بابا این خیلی بیشتر از ایناست. 

گفت خب یه دختری بیار که بهتر از این باشه. 

منم عکس یکی دیگه رو آوردم. 

یه نگاهی کرد و گفت خب اینم خوشکله. تو به این چند میدی؟

گفتم این 40.

گفت این 40؟؟؟

گفتم آره دیگه.

گفت خب آمیندا چند؟ 

گفتم اونم 40!!!

گفت آنجلینا جولی مثلا چند؟ اون که دیگه همه چیش خوبه.

گفتم اونم به نظر من در همین حدود 40-45 هست.

دیگه حامد قاطی کرده بود. گفت آنجلینا جولی یعنی به 50 هم نمیرسه!

گفتم نه.

گفت خب بریم اتاق من من توی ایران یه دختره رو میشناختم که دانشگاه با هم میرفتیم. اون به نظر من از همه خوشکلتره.

رفتیم اتاق حامد. اونم گفت عکس دختره رو آورد. گفت خب این چند؟

گفتم ناراحت نشیا این دیگه به زور به 25 میرسه, مثل اینکه کلا تو توی رنج 25-30 کار میکنیا! هر چی گفت گفتم من دیگه 30 به این بیشتر نمیدم.

گفت خب پس کی صد میشه؟

گفتم چند سال پیش اونی که بهت نشون دادم برام 100 بود اما از وقتی که یکی دیگه رو دیدم اون دیگه در نهایت 30-40 میگیره! 

اولش نمیخواستم چیزی در مورد تیلور خانم بهش بگم اما بعدش بهش گفتم. اولشم بهش گفتم که برای من خوشکلیش مهم نیست من هزار تا چیز رو در مورد این دختره دوست دارم. ولی بعدش تصمیم گرفتم که عکسشو هم بهش نشون بدم. یه عکس تیلور خانم رو نشونش دادم که خیلی واضح نباشه کی هست که اگر میشناسه چیزی نگم. 

گفت: اوه. خب اینم خیلی خوشکله ولی عکس اش از کناره و کوچیکه.

فهمیدم که نمیشناسدش. گفتم باشه یه عکس دیگه اشو میذارم. بعد یه عکس دیگه اشو گذاشتم که خودم خیلی دوست داشتم.

حامد که دید دهنش باز موند. گفت بگو باربی دیگه. این دیگه خیلی خوشکله. 

گفتم از صد من به این 100 میدم, نه 120 میدم. اصلا خیلی فراتر از استانداردهای من بود!

بعد یه کم در موردش پرسید و من بهش گفتم که آره چند سال پیش معروف نبود و الان خیلی معروف شده و دیگه ما رو تحویل نمیگیره. 

بعد حامد زد زیر خنده. اینقدر که دیگه نمیتونست حرف بزنه. منم هی میگفتم خب به چی میخندی. اونم فقط میگفت آی دلم آی دلم. وسط خنده ها گفت که اون لحظه ای رو تجسم کردم که داری بهش پیشنهاد میدی. 

از حرف حامد خنده ام گرفت و بعد اون گفت خودت داری به چی میخندی؟ گفتم چیزی رو که تو تجسم کردی رو تجسم کردم!

و کلی خندیدیم.

غلط کرده! حساب ریالی برای چی میخواد؟

حقوقی که از شرکت طلب داشتم (و دارم) هنوز به حسابم ریخته نشده بود. بعد برای اینکه چک کنم دردسر داشتم چون اینترنت بانکم فعال نبود و مدام میرفتم توی این سایت بنیاد کودک که ببینم اگر پول آمده توی حسابم بریزم برای این بچه. قبل از آمدنم یه 100 هزار تومن توی اون بی پولی دادم تا به مامانم و بابام وکالت جامع و کامل بدم که هر کاری رو نرسیدم کنم برای بانک و ... اونا بتونن به جام انجام بدن. حالا این وکالت ظاهرا اینطوریه که از نظر حقوقی شامل همه چیز میشه.


چند وقت پیش به بابام گفتم که بره این اینترنت بانک حسابم رو فعال کنه که بتونم راحتتر این موجودی رو چک کنم و از شرکت هم بتونم پیگیری کنم ببینم بالاخره میخوان این پول ما رو بدن یا نه. خلاصه بابای ما هم رفته اونجا و گفته بود پسر من این وکالت جامع و کامل رو داده ما اینجا براش اینترنت بانکشو فعال کنیم. کارمند بانک هم یه نگاهی به طومار وکالته میندازه و میگه اینکه توش اینترنت بانک ننوشته, ما نمیتونیم انجام بدیم. بگید خودش بیاد. بابای ما هم میگه خودش رفته امریکا نمیتونه بیاد برای همین به ما وکالت داده خب. اونم میگه ااا رفته امریکا؟ (غلط کرده!) آدمی که رفته خارج از کشور حساب ریالی میخواد چکار؟ من الان براش حسابشو میبندم هر وقت تشریفشونو آوردن بگید بیان براشون حساب باز میکنم.


خلاصه حسابی که شرکت قرار بود توش پول بریزه به این نحوه بسته شد. به این میگن یک کارمند پیش وظیفه شناس الگوی جامع و کامل جامعه ای که توش زندگی میکردم که realtime قانون وضع میکنه و اجرا میکنه. البته اینو به خدا و پیامبر نسبت نداد که دیگه تکمیل بشه. این وکالت جامع و کامل رو من داده بودم فقط و فقط برای همین کار که یه وقتی من میام اینجا اون بچه بدون پول نمونه. یکی نمیگه آخه به تو چه که من خارجم یا داخلم یا هر چی؟ طبق کدوم قانون حساب منو میبندی. این شد که آخرین امیدم هم برای ریختن پول به حساب این بچه از بین رفت. بانک پارسیان هم عینا با این بهانه که توی وکالت ننوشته اینترنت بانک این کار رو نکرد. 


چند وقت پیش یه بلیت برای داداشم خریدم که بره ایران به بابا اینا گفتم که نمیخواستم پولشو ازشون بگیرم اما حساب ایرانم به مشکل خورد و مجبورم الان هر ماه ازشون اون پول رو بگیرم تا این بچه اونجا بدون خرجی نمونه.