زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

نمایشگاه بین المللی

امروز بهترین برنامه دانشگاه بود. از همه کشورها دانشجوها صنایع دستی و غذا آورده بودند و به نمایش گذاشته بودند. منم رفتم با همه اشون عکس گرفتم. برای اولین بار با بچه های نیجریه و کره جنوبی و ژاپن و ویتنام و ... آشنا شدم. از غذای چندتاشونم خوردم. از کره جنوبی یه چیزی چایی مانند اما یخ توش بود و شیرین بود آورده بودند که خیلی خوشمزه بود. با همه کشورها هم عکس گرفتم تا برای خانواده ام بفرستم.












یکی دو تا از هندی ها سراغ غرفه ایران رو از من گرفتن اما از ایران کسی نماینده نشده بود. فکر کنم بچه ها وقت نداشتن. همیشه آرزوم بود که توی یک محیطی باشم که از همه فرهنگ ها توشون باشن. همین نیم ساعتی که اینجا بودم خیلی بهم خوش گذشت.

سیزده بدر - قسمت آخر - در پارک

وقتی رسیدیم ایرانی های زیادی نبودند. چون دیروزم بارون آمده بود همه جا خیس شده بود و ظاهرا با سابقه ها میدونستند و صندلی آورده بودند. ما هم دو تا پتو برای زیر انداز آورده بودیم که نازک بودند و اولین جایی که پهن کردیم حسابی خیس شدند. رضا هم سر اینکه شلوارش خیس شده بود که نشسته بود کلی شوخی بازی در آورد.



بعد رفتیم یه جای دیگه پیدا کردیم و نشستیم. نزدیک یه جایی بود که صدای آهنگش بلند بود. از آهنگ های قدیمی و جدید هرچی بود میذاشت. کم کم بچه های دیگه ایرانی هم آمدند و دور هم جمع شدیم. کلا بچه های دانشگاه خیلی کم آمده بودند. از دخترا همین دو تایی که با ما آمده بودند و از پسرها هم دو تا سری 3-4 تایی بیشتر نیامده بودند. 



من یه دوری توی محوطه زدم و چند تایی عکس گرفتم. یه جایی بود که بچه ها داشتن سرسره بازی میکردند.



کنار دریاچه هم خیلی قشنگ بود و بعضی بچه ها داشتن اونجا شنا میکردند.




بعضی ها هم ترجیح داده بودند که قسمت های خلوت تر اون محوطه بشینن. اینطرف من چند تا خانواده غیر ایرانی هم دیدم. نمیدونم کجایی بودند اما در هر صورت داشت بهشون خوش میگذشت.





یه جایی هم برای بچه ها از این وسیله های بادی گذاشته بودند که بازی کنند. صدای یکی از مامانا رو شنیدم که میگفت "سارا سارا be careful" بچه ها اکثرا فارسی بلد نبودند و انگلیسی حرف میزدند. حتی ماماناشونم باهاشون انگلیسی حرف میزدند.




کم کم ابرا رفتن و آفتاب جاشو گرفت و هوا گرم شد. منم اشتباها لباس گرم پوشیده بودم. لباسم امروز کلا خیلی بد بود.




یه جایی بود که داشتن کباب درست میکردند.



ما ناهار آورده بودیم. برای همین ناهار رو خوردیم. خیلی هم خوب شده بود. دلم میخواست با اون دختر ایرانیه بیشتر حرف بزنم و ببینم داره چکار میکنه اما نشد. بعد از ناهار رفتیم برای والیبال بازی. نکته این بود که هیچ وسیله ای برای بازی نیاورده بودیم و مجبور شدیم به تفریحات سالم روی بیاریم.




بعد از سالها یه کم والیبال بازی کردم. بعد بچه ها گفتن وسطی بازی کنیم و یه مقداری هم وسطی بازی کردیم. یاد اون روزا افتادم که توی حیاط خونه همه بچه ها با هم وسطی بازی میکردیم. 




بعد از بازی من خسته شدم و رفتم ببینم اونجایی که آهنگ میذارن چه خبره. یه عده ای داشتن اون وسط خودشونو تکون میدادند.



فضای اونجا هم به نسبت ظهر شلوغ تر شده بود. بچه ها هم کم کم خسته شدند و از بازی برگشته بودند و من که رسیدم داشتن برای خودشون پانتومیم بازی میکردند. یکیشون منو صدا زد و گفت منم بازی کنم. بعد گفتن لغت "گریگوری" رو باید در بیاری. منم قبول نکردم. آخه لغت قحطی بوده!!! حامد گفت خب من در میارم و قسمت "گوری" رو با عملیات خاک برداری در آورد. البته که جرزنیه چون نباید لغت رو قسمت قسمت کنن اما خب بالاخره بچه ها حدس زدند. 




برگشتم لب آب و دیدم بچه ها دارن با هم انگلیسی حرف میزنن. با خودم فکر کردم اگر امریکا بمونم شاید یه روزی بچه ام فقط انگلیسی یاد بگیره و حتی فارسی هم بلد نشه.




دیگه هوا کم کم تاریک میشد و از بچه ها خداحافظی کردیم. من و رضا با هم برگشتیم.



سیزده بدر - قسمت اول در راه

اینجا سیزده بدر دو روز زودتر شروع شد چونکه دیگه تعطیلی نبود و همه میخواستن روز تعطیل برن سیزده. ما هم با بچه ها قرار گذاشتیم و شب رضا رفته بود خونه حامد اینا و عدس پلو درست کرده بودند. خرید هم به اندازه کافی کرده بودیم. صبح با رضا و حامد راه افتادیم و اول رفتیم سمت پلینو که دو تا از دخترهای ایرانی رو برداریم که همراهمون بیان. حامد یه کم شوخی بازی درآورد که من میخوام عقب بشینم که دخترا کنار دست من بشینن.



توی راه یک مزرعه هم دیدیم که توش گاو و گوسفند ها داشتند میچریدند.





دخترا یکیشون همونی بود که اون روز اتاق حامد بود و خیلی خوبم اسم من یادش مونده بود. یکی دیگه اشونو توی جشن نوروز دانشگاه دیده بودم. هر دو تاشون دخترای خیلی خوبی بودند. 


برای اولین بار هم اسکلت های چوبی خونه های اینجا رو دیدم.



توی راه توی ماشین بچه ها شعر میخوندند و دست میزدند. جالب اینکه هیچ کدوم هم هیچ شعری رو درست بلد نبودند. منم که بلد بودم روم نشد براشون بخونم. کلا همینطوری همشون تعریف میکردند و میخندیدند ولی من خیلی ساکت بودند. یک کم البته دلم گرفته بود اما نه اونقدری که نتونم باهاشون حرف بزنم. توی ماشین حس کردم که بر خلاف اونا برای من خیلی سخته که بتونم راحت با اینا ارتباط برقرار کنم.




کم کم رسیدیم به در پارکی که قرار بود همه اونجا باشن. پارک کنار یه دریاچه قشنگ دیگه بود که تا حالا نرفته بودیم. ماشین ها همینطوری قطار ایستاده بودند که ورودیه 5 دلاری رو بدن و وارد بشن.


جشن holi

امروز همینطوری که میرفتم جیراج رو دیدم که سر تا پا رنگی شده بود. گفتم این چه وضعیه. گفت جشن holi هست توی دانشگاه تو چرا نیومدی؟ گفتم من نمیدونستم. دیگه منو با خودش برد.



گفتم بخوان منو رنگی کنن من نمیام. گفت باشه حالا بیا ببین چطوریه. رفتیم دیگه آخراش بود. همینطوری آهنگ گذاشته بودند و بچه ها داشتن به طرف همدیگه رنگ پرتاب میکردن. اونطرف تر دست و پای یه نفر رو هم گرفته بودند که بندازنش توی گل (نمیدونم اینم جز جشن بود یا نه).



آخرش هم همه گروهی ایستادند و با همون اوضاع رنگی شده عکس گرفتن. دوست جیراج هم آمد گفت تو چرا رنگی نیستی. گفتم من نمیخوام. گفت مگه میشه holi یه و همه باید رنگی بشن و هر چی رنگ داشت روی صورت ما کشید.



توی راه برگشتن جیراج گفت که این مراسم توی هند خیلی بهتر و بزرگتره. اونجا رنگ ها خیلی قویتره و تا یک هفته پاک نمیشه و تازه آب هم جزو ملزوماتشه. بدون آب که اصلا هولی هولی نمیشه! شب هم رضا میگفت که توی هند اینا از دو ماه قبل آماده میشن که جشن بگیرن و کلا پیشواز میرن و هر کسی توی خیابون رد میشه ممکنه بزنن رنگیش کنن. خلاصه یه جورایی مثل چهارشنبه سوری که هنوز شروع نشده صدای ترقه میاد.




(اشتباه تایپی holi تصحیح شد)

امتحان گواهینامه دادم

این هفته یک روز با حامد رفتیم و امتحان آیین نامه رانندگی رو دادیم. امتحانش خیلی آسون بود و بهمون یه گواهینامه موقت دادن که تمرین کنیم و بعدا بریم شهری امتحان بدیم.



مسئول باجه که میخواست مدارک منو بگیره یه آدم سیاهپوستی بود و کلی معطل کرد اما آخرش کلی شوخی کرد و در کل آدم مشتی ای بود.


مدارکی که میخواستن اینا بود:


1- پاسپورت

2- فرم I-94 که توی پاس هست.

3- I-20

دو تا گواهی آدرس شامل یکی از این دو تا:

1- فرم قرارداد اجاره خونه

2- فرم W-2

3- قبض آب و ...

(توی سایتش لیست کامل هست)


یه سری ما نمیدونستیم مدارک نبردیم باز مجبور شدیم برگردیم و دوباره بریم.


یادم افتاد منصور حتی یکبار هم دفترچه رو نخوند و از همون نمونه سئوالا رفته بود و توی راه مدام از نیما میپرسید که این یعنی چی اون یعنی چی. واقعا نمیدونم خوندن یک دفترچه که چند ساعت بیشتر وقت نمیبره چه زحمتی داره که یکبار برای همه عمرش آدم انجام نده. مخصوصا اینکه اینجا قوانین سفت و سختی برای اتوبوس مدرسه داشتن که اصلا توی ایران نداریم.


کتاب آیین نامه

http://www.txdps.state.tx.us/DriverLicense/documents/DL-7.pdf


نمونه سئوال امتحانی

http://s1.picofile.com/file/7708615050/drive_test_computer_based_problem_.pdf.html

(جواب سئوال 1 فقط غلطه که همون 21 سال میشه)