زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

ناهار روز آخر

از سینما که آمدم بیرون انتهای سالن که رسیدم دیدم ای دل غافل اینجا هزار تا غذا فروشیه. دور تا دور مغازه های مختلف ساندویچ و پیتزا فروشی بود. اینقدر که انتخاب اینکه آدم از کدومش غذا بخره خیلی سخت بود. از مک دونالد و KFC گرفته تا مغازه هایی که ترکی بودن.



بعد از اینکه یه دوری زدم ترجیح دادم یه غذای ترکی انتخاب کنم. یه غذای ترکی گرفتم به اسم lahmacan که با دوغ شد کلا 6 لیره. (چطوری میخونن اسم اینو؟!)




میشه گفت جدید بود و خوشمزه. بعدش از همون مغازه یه بستنی قیفی هم گرفتم 1 لیره و به عنوان دسر خوردم.


یه دور کوچیکی توی آنکارا مال زدم و رفتم از همون شیرینی فروشی طبقه پایین یه نیم کیلویی شیرینی ترکی هم گرفتم. خیلی هم پشیمون شدم که چرا از ulus شیرینی نگرفتم. چون قیمت شیرینی های اونجا تقریبا نصف آنکارا مال بودن. نمیدونم همه چیز رو تخفیف زده بودن اما باز دو برابر ulus بود. گفتم شاید کیفیتش بهتر باشه. برای توی راهم هم یه آبمیوه خریدم 2.3 لیر که از بس خوشمزه بود توی اتوبوس همشو خوردم و دیگه به فرودگاه نرسید!

روز آخر در آنکارا - سینما در آنکارا مال

چندین ساعت توی آنکارامال بودم تا رسیدم طبقه آخر. همینطوری که داشتم رد میشدم دیدم که یه جا سینما است. نظرم رو اسم 3D جلب کرد و گفتم هر چقدر هم پولش باشه ارزش داره که برم ببینم فیلم سه بعدی چطوریه. دو تا فیلم سه بعدی بیشتر نداشت. یکی کارتون Beauty and the beast بود که قبلا دیده بودم و فکر کردم کامپیوتریش و سه بعدش چرا باید خیلی فرق کنه و یکی دیگه هم Men in Black 3 بود. با وجود اینکه میدونستم فیلم جالبی نباید باشه تصمیم گرفتم همینو برم. فیلم های دیگه ای هم بودن. ترجیحم این بود که یه کارتون جدید یا حداقل یه فیلم کمدی یا فیلم خوبی رو برم اما خب چیز به درد بخوری روی گیشه ندیدم. همین فیلم مردان سیاهپوش 3 رو رفتم. از صاحب گیشه پرسیدم که انگلیسیه و گفت بله. بلیتش نزدیک 15 لیر بود. گرفتم و آمدم توی سالن.



برخلاف سینماهای ایران اول اینکه خیلی خلوت بود. دوم اینکه صندلی اش خیلی راحت بود. صندلی های سینماهای ایران اول اینکه تا بلند میشی تا میشه و یک ربع میشینی دیگه از درد پشت نمیتونی بفهمی که فیلم چی شد. سینما خیلی خیلی تمیز بود. کیفیت صدای فیلم از همون اول که تبلیغاتش شروع شد فوق العاده خوب و واضح بود. حس میکردی صداش همه بدنتو میلرزونه. توی سینماهای ایران باید خوب گوشاتو تیز کنی که شاید بفهمی میخواد چی بگه! اولش نگران بودم که من که عینک دارم نتونم فیلم رو ببینم اما خوشبختانه عینک سه بعدی به اندازه کافی بزرگ بود و من تونستم خوب بذارم جلوی عینک خودم. تصویر فیلم عالی بود. عینک رو که میزدی انگار که کل فیلم رو آوردن جلوی چشمات. اولش که عادت نداشتم به تصویر سه بعدی, توی یه تصویر حس کردم یه چیزی داره میخوره بهم و دستمو آوردم جلوی صورتم که یکباره متوجه شدم فیلم بوده! اینقدر به نظر واقعی میآمد! همونطوری که حدس میزدم فیلم خیلی یخ و مسخره ای بود اما واقعا تکنولوژی سه بعدی فیلم ها خیلی باحال بود. من اگر ترکیه بودم که حتما مشتری این سینماها میشدم و اصلا حاضر نبودم حتی یک فیلم رو هم توی تلویزیونم نگاه کنم. 


(عکسش خراب نیست  سه بعدیه!)


اولای فیلم که واقعا متعجب بودم از این همه حالی که یه سینما میتونه داشته باشه. من خودم آخرین فیلمی که توی سینما دیده بودم و واقعا لذت برده بودم کلاه قرمزی و پسرخاله بود. واقعا فکر نمیکنم بعد از انقلاب هیچ فیلمی به خوبی و باحالی این فیلم ساخته شده باشه. اما بعد از اون هیچوقت از سینما لذت نبرده بودم و هر بار هم که سینما رفتم از قبل پشیمون تر شده بودم. یا موضوعات الکی این میخواد با اون ازدواج کنه, یا مفاهیم مزخرفی مثل فیلم کافه ستاره که از اول تا آخر توهین به شعور بیننده است و ... خلاصه سالها بود که سینما نرفته بودم. با وجود اینکه داستان این فیلم هم خیلی مزخرف بود اما کیفیت تصویر و صدا واقعا لذت بخش بود. همینجا بگم اگر کلاه قرمزی سه بعدی ساخته بشه حتما بازم میرم! دوستانی که بعدا میان ترکیه حتما توصیه میکنم یه فیلم سه بعدی برن ببینن تا تازه بفهمن حال دیدن فیلم چیه.

درسته که قیمت سینما تقریبا 3 برابر ایران بود اما نسبت به کیفیتش واقعا 6 برابر ارزش داشت. از اون مهمتر, توی ایران هیچ وقت نمیتونی فیلم روی پرده امریکا رو با زبان اصلی به صورت سه بعدی ببینی. چیزی که برای ما حکم آرزو رو داره, اینجا اینقدر عادیه که هیچ کسی حتی توجهی نمیکنه. سالن ما تقریبا خالی بود و شاید فقط 20 نفر توی سالن بودیم. شاید همین فیلم با این کیفیت توی ایران میبود زیر 30 هزار تومن بلیتش نبود و سالن کیپ تا کیپ پر میشد.

روز آخر در آنکارا - بازار ulus و آنکارا مال

چون میخواستم شب رو توی فرودگاه بگذرونم, صبح که بلند شدم دیگه باید هتل رو تحویل میدادم. بعد از خوردن صبحانه در هتل, توی اینترنت گشتم که کجاها میتونم برم. آدرس AnkaraMal رو پیدا کردم و دیدم تا هتل 20 دقیقه بیشتر پیاده فاصله نداره. یه ایمیل هم زدم به دانشگاه که جواب اون سئوال آخر رو بده. ساعت 12 بود که هتل رو تحویل دادم و راه افتادم سمت آنکارا مال. اما اولش گفتم یه چند تا عکس از بازار ulus بگیرم که دیروز رفته بودم.






بوی ماهی سرخکرده خوشمزه از یه گوشه بازار میآمد اما چون من تازه صبحانه خورده بودم گرسنه نبودم. ترکیه اگر کسی میره این ماهی هاشون که تازه سرخ میکنن خیلی خیلی خوشمزه است. لب دریای استامبول که خیلی باحال بود مستقیم ماهیگیر ها میگرفتن, همونجا کباب میکردن و به صورت ساندویچ میفروختن.


رسیدم آنکارامال داشتن اذان میگفتن. همونجا گلدسته یه مسجدی پیدا بود. رفتم مسجد و نمازم رو خوندم و برگشتم و داخل آنکارا مال رفتم.




یه مکان چند طبقه بزرگ پر از مغازه های رنگارنگ با جنس های مارک دار و بدون مارک مختلف. میخواستم برای مامان اینا یه کم شیرینی ترکی بخرم و ببرم اما قیمت ها تقریبا 2-3 برابر ulus بود! تنها چیزی که نیاز داشتم کیف کولی بود که بتونم وسایلم رو توش بذارم که اونجا با قیمت مناسب پیدا نکردم. 


من و کفش سفرم

تنها چیزی که توی این سفر بد بود کفشم بود که خیلی اذیت میکرد. از دلسوزی های مامانم که میخوای بری سفارت باید کفش نو داشته باشی. این چه کفشیه که دو ساله داری میپوشی خیلی زشته و ... رفتیم یه کفش خریدیم که به گفته فروشنده هم جنبه رسمی داشت و هم میشد باهاش کلی پیاده روی کرد! همون روز هم من کلی به فروشنده تاکید کرده بودم که من عادت دارم خیلی راه میرم و اگر میدونی نمیشه با این زیاد راه رفت بگو اصلا یه کفش دیگه ای میخرم و اونم گفت خیالت راحت... بالاخره بعد از چندین سال رضایت دادم تا یه کفشی غیر از کفش راحتی بخرم و هم من راضی بودم و هم مامانم! توی راه کلی پا درد گرفتم فقط به خاطر همین کفشه. از اون خنده دار تر که مصاحبه سفارت هم کاملا ایستاده بود و اصلا اون دختره کفش منو هم نمیدید!
توی راه برگشتن از سفارت دیگه طاقت نیاوردم و رفتم یه بازار نزدیک همین ulus و یه مغازه پیدا کردم که کفش های ارزون و ورزشی داشت. یه دونه کفش خریدم 15 لیره.

با وجود اینکه بارها تجربه داشتم که توی سفر مهمترین چیز همین کفشه اما باز به خاطر مامانم دو روز پا درد کشیدم. (الان که چندین روزه از سفر هم برگشتم بازم پاهام درد میکنن)

بعد از مصاحبه سفارت

نگاهش که کردم دیگه به من توجهی نداشت. توی دلم گفتم وای یعنی تموم شد؟ همین بود؟ بعدش چی؟ به جای خوشحالی یه حس غربتی وجودم رو گرفت. آمدم بیرون و وسایلم رو گرفتم و توی پارک کنار سفارت نشستم. داشتم فکر میکردم که چی شد. واقعا همین بود؟ ویزام کی میاد؟ اصلا بیاد واقعا من میخوام برم امریکا؟ باورم نمیشد که مصاحبه به این سادگی بوده باشه. بعدشم یه حس عجیبی داشتم که یعنی باید دیگه خاک کشورم رو ترک کنم؟
یه نیم ساعتی گیج بودم و بعد با خودم فکر کردم که هر چی بود تموم شد. پس راه افتادم و چاره دیگه ای نداشتم.

کفش فروشی ها رو میدیدم قیمت ها همه فضایی بود و زیر 70-80 لیر کفش نبود. با خودم فکر کردم که نزدیک ulus که بازار سنتی شون هست احتمالا کفش ارزونتر پیدا کنم. نزدیکای کیزلای یه جایی پیدا کردم که کباب ترکی (با مرغ) و یه دوغ رو میداد 3 لیره. همونجا نشستم و ناهار و شاید عصرانه رو خوردم. سعی میکردم به چیزای خوب فکر کنم. مثلا اینکه دیگه دارم میرم امریکا. حداقلش خوب شد از تیلور  چیزی نپرسید وگرنه چی باید بهش میگفتم! یا اینکه میتونم یه بار دیگه برگردم ترکیه.


توی راه یه کم هم توی پارک نزدیک ulus نشستم و بعد هم از بازار یه کفش خریدم 15 لیر. از همون بازار به اندازه 1 لیر توت فرنگی (کیلویی 2.5 لیر بود) و 1 لیر هم زردآلود (کیلویی 2 لیر بود) خریدم و آمدم هتل. 



شب توی هتل, با مامانم اینا صحبت کردم. یک ساعتی هم با داداشم توی ایتالیا حرف زدم و از اینترنت پر سرعت بدون فیلتر هم لذت بردم و کلی فیلم های دانشگاهمو از توی YouTube نگاه کردم. هزار هزار بار هم خدا رو شکر کردم که نمیخوام شهریه دانشگاه بدم و میتونم پولی رو که پس انداز کردم اونجا یه ماشینی بخرم یا یه لب تاب بهتر و... بخرم.