زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

11 اکتبر - استادی که کارآفرین بود

امروز یه جلسه ای توی دانشگاه بود با یه خانمی مسنی که دکترا داشت و خودش هم کارآفرین بود. آمده بود که در مورد تجربیاتش در زمینه کارآفرینی حرف بزنه. کسی که دعوتش کرده بود یه استادی بود که خودش همون ردیف جلو نشسته بود. انگاری که اصلا باورش نمیشد همچین آدمی دعوتشو قبول کرده و از شادی در پوست خودش نمی گنجید.


حرفای مهمی که زد این بود که خودش 10-12 سال پیش به ایده داشته که هر کسی بیاد حالت خودشو انتخاب کنه که مثلا الان غمگینه یا شاده بعد مناسب با خصوصیاتش براش آهنگ انتخاب کنه. بعد میگفت که اون زمان توی امریکا ثبت اختراع اجازه نمیداد که ایده های اینطوری ثبت بشه برای همین نتونسته بود ثبتش کنه. میگفت شرکت اپل از این ایده برای iTunes اش استفاده کرده بود و بهش هیچ پولی هم ندادن. میگفت حتی آمازون هم چندین جلسه ای در این زمینه ها باهاش صحبت کرده بود و فکر میکنه که شاید آمازون هم از ایده هاش استفاده کرده باشه اما اونم هیچوقت بهش هیچ پولی نداده. 

برای من خیلی جالب بود که نمیدونستم خیلی دور نبوده که توی امریکا هم ایده های اینطوری قابل ثبت نبودن. و از اون جالبتر این بود که میگفت این شرکت های بزرگ با وجود اینکه ازش خواستن بره اونجا براشون کار کنه ولی برای ایده هاش و استفاده از اونا بهش پول ندادن.


بعد گفت: من چون هم دکترا دارم و هم کارآفرینم یه جورایی برای خیلی عجیبه. روی کارت ویزیتم نگاه میکنن میبینن زده PhD فکر میکنن که از بزینس دیگه هیچی حالیم نمیشه. البته برای من یه جاهایی هم خوب میشه که اینطوری فکر کنن! به نظر من هرکسی که علاقه داره دکتراشو باید بخونه و اصلا توجه نکنه که حالا باید بره توی بزینس یا مدیریت تا موفق باشه. یه جورایی راضی شدم که منم دکترامو تموم کنم اینجا. 


بعد به نظرم گفت که یه مدت توی گوگل کار کرده بود. میگفت که توی گوگل وقتی میخوان یه چیز جدید روی جستجوی وب شون تست کنن نمیان یه تست جداگانه کنن. میان نصف کاربرها رو با سیستم جدید سرویس میدن و نصف رو با سیستم قبلی ببینن اونایی که با سیستم جدید کار میکنن راضی تر هستن یا اونایی که با سیستم قبلی کار میکنن و وقتی ببینن که مردم از سیستم جدید راضی تر هستن اونو جایگزین میکنن. هیچوقت همچین چیزی به ذهنم هم نمیرسید که میشه یه محصول رو همزمان تست و جایگزین کرد. بعد میگفت همه پیشنهاد کارهاشو رد کرده چون میخواسته شرکت خودش رو بزنه و تا حالا چندین شرکت هم زده و دونه دونه اسم برد ولی من یادم نمیاد دیگه چیا بودن.


فقط اینو بگم که اون استادی که این خانم رو دعوت کرده بود داشت اینو روی سر خودش حلوا حلوا میکرد. عین پروانه دورش میچرخید و خیلی خیلی سر کیف شده بود. حتی اوایل جلسه که رئیس دپارتمان هم آمد استاده از خوشحالی گفت ایشونم رئیس دپارتمان هستن! خانمه هم گفت خب من چکار کنم از اول شروع کنم؟!!! اونم گفت نه شما ادامه بدید. 


به نظر من اینجا هم به پول خیلی اهمیت میدن و هم به علم. حالا یکی اگر دو تا رو با هم داشته باشه دیگه براشون خدا ست. خیلی خیلی برام جالب بود که اون خانمه اول جلسه عذرخواهی کرد که لهجه درستی نداره و واقعا هم لهجه درستی نداشت با این حال اینقدر پیشرفت کرده بود توی امریکا. نکته دیگه ای که برام خیلی جالب بود که اینقدر خانم ها توی امریکا فعال هستن و به جاهای خیلی خیلی بالا میرسن. 


از جلسه که آمدم بیرون داشتم فکر میکردم که خانمی به سن این اگر توی ایران بود الان داشت چکار میکرد؟ واقعا چرا خانم ها توی جامعه ما پیشرفت نمیکنن؟ چرا سیستم این همه تبعیض براشون قائل میشه و توانایی هاشون رو محدود میکنه؟ بعد هم چرا اینجا دانشجوها اینقدر راحت به آدمای موفق جامعه اشون دسترسی دارن اما توی ایران ما حتی یک دونه از اینا رو توی دانشگاه ندیدیم؟ آیا جامعه ما آدم موفق درست و حسابی نداره؟ یا ....؟ و هزار تا سئوال دیگه.

هر وقت خواستی از کلاس بزن بیرون

وسط اون جلسه حس کردم که دیگه خیلی من عنصر عجیب غریبی هستم و دیگه هیچی نمیفهمم. این شد که کلاس رو ترک کردم.  

 

اینجا یه چیزی که خوبه اینه که دانشجو هروقت دلش خواست از کلاس بزنه بیرون بدون اینکه بخواد از استاد اجازه بگیره. کلا فرهنگ اینه و استاد هم ناراحت نمیشه. درهای کلاس هم معمولا آخر کلاس هست که اونایی که دیر میان بدون مزاحمت بیان و بشینن. درها هم خودشون اتوماتیک بسته میشن. بچه هایی که زود میان میرن ردیف های اول تا اونایی که دیر میان بتونن ردیف های آخر بشینن. اون روز هم سر یکی از کلاسای خودمون دل درد گرفته بودم که آمدم بیرون بدون اینکه بخوام اجازه ای چیزی از استادش بگیرم. 

 

توی ایران من یادمه که همیشه درها جلوی کلاس بود و یکی میخواست بره بیرون تابلو میشد و استاده هم با چشم دنبالش میکرد و وقتی هم میرفت بیرون به طرز تحقیر آمیزی میگفت درو هم ببند.

بانک غذا - Food Bank

یه چیزی که هیچوقت نشنیده بودم بانک غذا بود که تازگی شنیدم. سر همین مسابقه اریکسون قراره که مثلا کارهای این بانک غذا رو بهبود بدن.  

 

 یه چیزی توی امریکا هست به اسم بانک غذا (Food Bank) که کارشون اینه که فقط برای گرسنه ها غذا فراهم میکنن. یکی از این بانک های غذا اسمش North Texas Food Bank هست. مردم میتونن به روش های مختلف به این بانک غذا برسونن مثلا پول بدن و یا برن غذاها رو مستقیم تحویل بدن. اینا هم به طور عمده از تولیدکننده ها میخرن و برای همین غذاها براشون ارزونتر در میاد و توزیع میکنن بین گرسنه ها و بیکارهای تگزاس. الان 30 سال هست که دارن فعالیت میکنن و روزانه 700-800 نفر فقط داوطلب میرن که توی دسته بندی غذاها بهشون کمک کنن.  

  

 

یه چیزی خیلی خوبی که توی امریکا هست اینه که دولت خیلی توی کار مردم دخالت نمیکنه. مثلا یه عده ای میرن یه موسسه غیرانتفاعی راه میندازن اسمشو میذارن بانک غذا و بعد فعالیت میکنن و رشد میکنن و هیچوقت دولت نمیاد گیر بده که مجوز باید بگیرید و ... 

 

 

فکر کنم توی ایران همچین چیزی نداریم و چه خوب میشد اگر کسی راه مینداخت. فکر نمیکنم گرسنه های ایران از گرسنه های تگزاس کمتر باشن. به امید روزی که هیچ گرسنه ای توی دنیا نباشه.

28 سپتامبر - نمایشگاه تگزاس Texas Fair - در راه شهر بازی

بعد باز توی محوطه راه افتادیم و به سمت شهربازی رفتیم. هر جایی نگاه میکردی بالاخره یه سطح زباله نزدیک پیدا میکردی و هیچ جایی رو من ندیدم که حتی یه آشغال روی زمین افتاده باشه و حتی هیچ بچه ای هیچ اشغالی روی زمین نمیانداخت. این دختره خیلی تپلی و خوشکل بود حیف شد نتونستم صورتشو بندازم چیزی که میخورد تموم شد آشغالشو انداخت توی سطح آشغال.

 

 

  

یادم آمد به نمایشگاه کتاب پارسال که رفته بودیم و روی چمن ها هر گوشه کناری پر از آشغال شده بود.

توی امریکا خاک توی مسیرها نیست

توی دانشگاه ما و کلا اکثر جاهایی که من تا حالا دیدم خاک نیست که همینطوری باز باشه و مردم بخوان یه وقتی از روش رد بشن یا اینکه باد بزنه پخش بشه. دالاس در کل خیلی خوب باد میاد و به قول من کولر خدا روشنه. امروز دقت کردم دیدم که جاهایی که خاک بوده و احتمال پخش شدن خاک هست رو اینا با سنگ پر میکنن.  

 

 

 تا حالا چندین جا رو دیدم که همینطوری کردن. بقیه جاها هم همه چمن یا بتون هست. اینه که خاکی که همینطوری بخواد پخش بشه اینجاها ندیدم. شاید علت این همه چمن کاری هم همین باشه.