زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز هشتم - کشف Activity Center دانشگاه

بعد از اینکه نمازخونه رو کشف کردم کلاس داشتم و کلاسم رو رفتم و بعد شروع کردم توی دانشگاه به کشفیات بیشتر! که سالن ورزش دانشگاه رو کشف کردم. یه سری ورزش ها رو میشد اینجا توی سالن انجام داد مثل بدنسازی, اسکواش, بسکتبال و والیبال و شنا.  آدم تعجب میکنه از این همه دختر و پسر که دارن اینجا ورزش میکنن. فکر نمیکنم یه دقیقه این دستگاه ها خالی باشن! امریکایی ها کلا به ورزش خیلی اهمیت میدن.

 

 

 

 

 البته اینجا برای این ورزش ها مثل بیرون باید مشترک شد. مثلا برای ما که TA داریم ماهی 17  

دلاره. برای بقیه اش هم نپرسیدم. بعد کلاس های آموزشی هم دارن که آخرش مدرک هم میدن. مثلا آموزش شنا و ... اما هزینه اش زیاد نیست و نصف بیرون هست و بنابراین بچه ها هم شرکت میکنن.

اندر آداب صحبت کردن در امریکا

صبح که بلند شدیم منصور یه دو سه ساعتی رفت روی منبر که اینجا اینطوریه و چقدر خوبه و شرایط ایران اینطوری بود و منم بعضی وقتا تایید میکردم. من اصلا به اینطور صحبت کردن عادت ندارم. یه دفعه منصور نیم ساعت پشت سر هم صحبت میکنه و من اصلا هیچی نمیتونم وسطش بگم. راجع به امریکا که قبلا خونده بودم یه مقداری امریکایی ها هم مثل من هستن. یعنی هر چند دقیقه ای که صحبت میکنن بعد طرف مقابلشون چند دقیقه صحبت میکنه و باز چند دقیقه خودشون صحبت میکنن و ... در واقع صحبت ها تعاملی هستن. توی ایران چون عادت به منبر رفتن و منبر نشینی هست اینه که یه نفر یک ساعت و نیم یک کله صحبت میکنه و همه گوش میدن! اینطوری من یه کم معذب میشم و بعضی وقتا خوابم میگیره اما با خودم میگم فعلا بد نیست آدم کمتر احساس غربت میکنه.  

 

کلا این روزایی که خونه هستم همینطوری هست و منصور از هر فرصتی استفاده میکنه تا یکساعتی در مورد اینجا صحبت کنه. بعضی وقتا هم تجربیاتشو از اینجا میگه که از زاویه دید خودش هست. چون من زاویه دیدش رو خیلی دوست ندارم بعضی وقتا باهاش مخالفت میکنم. مثلا میگفت که کلا سیاهپوست ها همه اینجا بدبخت بیچاره هستند. این خانم سیاهپوسته هم که اینجا به ما خونه اجاره داد اینم بدبخت بیچاره بود! من بهش گفتم که به نظر من اینطوری هم نیست. اون خانمه هم خب اینجا بزنیس اجاره دادن آپارتمان داره. حالا اگر اونقدری که تو فکر میکنی پولدار نیست چرا فکر میکنی بدبخت بیچاره باشه؟ آخه آدم چطوری میتونه در مورد کسی که فقط یک یا دوبار دیده اینطوری قضاوت کنه.

روز چهارم - فعال کردن کارت ATM

از بانک که آمدم بیرون رفتم خونه. دیدم هیچ کسی نیست. یه کم خونه رو مرتب کردم و وسایلمو مرتب کردم و یه سری هم رفتم دانشگاه و بعد توی راه برگشت از دانشگاه یادم آمد که کارت دبیتم رو فعال نکردم. بانک اینجا یه کارت دبیت موقت میده که روش اسمت نیست. بعدش تا قبل از 30 روز کارت جدید رو میفرسته که روش اسم داره و وقتی فعالش کنی این کارت غیرفعال میشه. فعال کردنش هم اینطوریه که باید بزنی توی دستگاه ATM و موجودیشو چک کنی. Balance Review. 

  

 

کار با دستگاه هم جالب بود. کارت رو که میزدی همون موقع کارت رو پس میداد. اینطوری دیگه مطمئن بودی که کارتت گم نمیشه. بعد همه مانیتورش هم رنگی بود و تاچ بودند. نوشته ها هم خوانا و فونت بزرگ بودند. توی ایران من همیشه از اینکه این دستگاه های ATM تاچ نیستند تعجب میکردم اما اینجا وقتی زدم و دیدم کار میکنه سورپرایز شدم! خیلی خوبه. همه چیز منطقیه! همینجا میشه پول هم توی حساب ریخت یا برداشت. خوبه که خیلی کارها اینجا راحتتر انجام میشه.

تجربه عطسه توی بانک

همینطوری که داشتم مطالب رو میخوندم و انواع حساب هاشو میدیدم یه دفعه حس کردم عطسه ام گرفت و دستم رو گرفتم جلوی دهنمو عطسه کردم. البته عطسه ای نبود که حتی یه ذره آب دهنم روی دستم بریزه. همین که عطسه کردم متصدی ای که ایستاده بود برام یه جعبه دستمال کاغذی آورد و من برداشتم. بعد روشو کرد به سمت  دختری که روی صندلی اونطرفی نشسته بود و گفت hey mam, if you gonna sneezing, we have some tissues here. اینو که گفت من کلی خجالت کشیدم. اما بعدش خوشحال شدم که یکی از نکات مربوط به فرهنگ اینجا رو از نزدیک دیدم. تجربه اینکه وقتی یه چیزی در مورد یه نفر خیلی شخصی به نظر برسه به طور غیر مستقیم میگن. اون دختره اولش یه کم مات و مبهوت نگاه کرد که چرا داره بهش همچین حرفی رو میزنه اما  فقط گفت OK.


دیگه منصور ول نکرد ده بار گفت که تو یه عطسه کردی برات دستمال آورد ببین اینا چه فرهنگی دارن! شاید منصور هیچوقت نفهمید که بعد از اینکه دستمال آورد چی گفت و منم دیگه بهش نگفتم. شاید نفهمید که از فرهنگ اینا باید به چه چیزی توجه میکرد.

روی پله برقی Walk Left - Stand Right

توی فرودگاه امریکا که بودیم این تابلو رو بالای همه پله برقی ها زده بودن که Walk Left - Stand Right. یعنی از سمت چپ راه برید و سمت راست بایستید. 

من قبلش داشتم برای منصور که روی پله برقی کنار من ایستاده بود توضیح میدادم که توی امریکا مردم معمولا روی پله برقی سمت راست می ایستن و دو طرف پله رو گیر نمیندازن. توی اتریش یه بار من و دوستم کنار هم ایستاده بودیم که یه دفعه یکی که عجله داشت آمد از کنار ما رد بشه و نمیتونست. این بود که بهمون گفت Excuse me و دوستم رفت کنار که رد بشه. از اون به بعد فهمیدیم که روی پله برقی باید سمت راست بایستیم تا اگر کسی عجله داشت بتونه راحت رد بشه. جالب بود که اینو که من گفتم یکی آمد و گفت I am sorry به منصور اشاره کرد که میخواد رد بشه!  

 

   

(ببخشید عکس توی حرکت گرفته شده یه کم خراب شده!)

شاید به این دلیل این فرهنگ رو توی ایران نداریم که ما همیشه یه تعداد زیادی با هم سوار پله برقی میشیم شاید کم پیش بیاد که تنهایی روی پله باشیم.