زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

2 فوریه - ورزش جدید

امشب یه ورزش جدید کردیم و توی ورزش کلی با حامد حرف زدم. قوانینشو بلد نبودیم همینطوری میزدیم زیر توپ بره!




روز بعد از هالوین DIA DE LOS MUERTOS

یک روز بعد از هالوین یک جشن مکزیکی هست به اسم day of the death که اعتقاد دارن که روح مرده ها به زمین برمیگرده و باید چیزایی که اونا قبل از مرگ دوست داشتن رو جمع کرد و جشن کرد. چیزی که برای من عجیب بود این بود که مرده ها که برمیگردن که باید یه چیز ترسناکی باشه برای چی جشن میگیرن و خوشحالی میکنن!   

 

امشب دانشگاه باز جشن گذاشته بود. من کلی برگه داشتم که صحیح کنم و وقتی تموم شد دیدم که نزدیک ساعت 10 هست و قرار بود که ساعت 10 تموم بشه. رفتم تا خودمو برسونم اونجا ببینم چیزی از آخرش بهم میرسه یا نه.  

 

من که رسیدم دیدم که یه گروه ارکستر هست که دارن آهنگ اجرا میکنن. طرف گفت که دیگه میخواهیم بریم. بعد بچه ها یه کم اعتراض کردن و گفت خب یک آهنگ دیگه هم میخونم. آهنگ .... بعد صدای تشویق بلند شد.


  بعد یه آهنگ آروم رو شروع کرد و وقتی میخوند همه داشتن همراهی میکردند. انگار یکی مثلا آهنگ "مرغ سحر" یا "دلم میخواد به اصفهان برگردم" رو میخونه و همه باهاش همراهی میکنن.

وقتی که میخوند دلم گرفت. حس کردم که چقدر با اینا فاصله دارم. آهنگی که برای اینا خیلی جالب بود برای من هیچ حسی رو ایجاد نمیکرد. نه تنها هیچ حسی ایجاد نمیکرد بلکه حتی نمیفهمیدم که چی میخونه. حتی اون قسمت هایی هم که میفهمیدم, نمیفهمیدم که چیش قشنگه که اینا این همه براش شوق و ذوق میکنن.   

 

 

31 اکتبر - پارتی هالووین Rave of Death

امشب به مناسبت هالووین باز توی دانشگاه جشن بود. باز این دیسکو رو آورده بودند با آهنگ های سرسام آور. من خیلی دلم میخواست ببینم که چطور لباس هایی میپوشن. امشب به نسبت اون شبی که رقص ساکت بود خیلی خیلی خلوت بود. مشخص بود که خیلی ها ترجیح دادن که برنامه های بیرون از دانشگاه رو برن. با این حال بازم بد نبود.

 

 

  

میز ها رو خیلی قشنگ تزیین کرده بودند. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

31 اکتبر - جلسه در مورد هالووین

امروز هالووین بود و حال و هوای دانشگاه یه جورایی عوض شده بود. یه جلسه گذاشته بودند برای دانشجوهایی که جدید میان که در مورد هالووین براشون توضیح بدن.  

 

 

جالب بود که میگفت که خیلی از امریکایی ها هم فلسفه اشو نمیدونن و همینطوری جشن شو میگیرن. من قبلا در مورد هالووین خونده بودم اما چیزای جدید هم توی جلسه بود. میگفت که موقع هالوین امریکایی ها یه کارهایی میکنن. خونه هاشونو تزیین میکنن, کدو تنبل میتراشن یا تزیین میکنن, به بچه ها هدیه میدن و لباس های عجیب و غریب میپوشن. بچه ها راه میفتن میرن دم خونه ها میگنTrick or treating. یعنی یا بهمون یه چیزی بده یا مثلا براتون trick اجرا میکنیم. مثلا سطل آب بندازن دم در که در رو باز کرد یکی بیفته روش. قدیما Trick زیاد بوده اما الان دیگه فقط treating هست و به بچه ها شیرینی میدن. برای بزرگتر ها مرسومه که برای UNICEF پول جمع میکنن. یه جاهایی اما هنوز trick وجود داره و این یکی دو روز مردم آزاری میکنن! یه جاهایی هم هست به اسم haunted houses که خونه های وحشتناک درست کردند. یه بار هم خودش رفته بود و از ترس نزدیک بوده که سکته کنه برای همین توصیه میکرد فقط اگر خیلی شجاع هستید برید. من یه سرچی کردم دیدم نزدیکای ما نیست و منم که ماشین ندارم. بدم نمیامد اگر میشد یکیشو برم.


  بعد توی جلسه قرعه کشی کردن به بچه ها چیزای خنده دار دادن مثلا گوش پلاستیکی عجیب و غریب. میگفت که رسمه توی امریکا زن و شوهر ها لباس ها متشابه میپوشن. مثلا اگر یکی کابوی میشه اون یکی cowgirl میشه. معمولا هم خانما انتخاب میکنن که چی بپوشن! یه مادری هم با دخترش آمده بود بهش گفت که این تل پرنسس برای تو باشه. بعد به مامانش گفت اون امسال چه لباسی انتخاب کرده. مامانش هم گفت لباس جادوگری!!! اما وقتی میگفت یه کم خجالت هم توی صداش بود. برای من جالب بود که مامانش احساس راحتی نمیکرد که دختر کوچیکش لباس جادوگری رو به لباس پرنسسی ترجیح داده. اما جالب بود که اصلا این نبود که بچه رو مجبور کنن که لباسی رو که نمیخواد بپوشه.  

 

آخر جلسه یه یک ربعی آهنگ از مایکل جکسون گذاشتند. میگفت که این یکی از معروفترین آهنگ های هالووین هست و کلش یک موزیک ویدئو هست و فیلم نیست. اسم آهنگش هم thriller بود. به نظر من که مایکل جکسون هم به درد همین دیوانه بازی ها میخورد. 

 


----

اشتباه تایپی treating رفع شد.

29 اکتبر - بالن سواری توی دانشگاه

امروز توی دانشگاه بالن آورده بودند که بچه ها سوار بشن. من خیلی دلم میخواست که سوار بشم اما کلاس داشتم و به خاطر ماجرای اون استاده هم اعصابشو نداشتم. بعدشم دیدم که بالنه یه ذره بیشتر بالا نمیره و طنابش رو هم قطع نمیکنن برای همین علاقه امو از دست دادم. دوست داشتم میشد باهاش پرواز کرد وگرنه اینکه آدم یه ذره از سطح زمین بره بالا به چه دردی میخوره؟ آدم یه چیزی رو میخواد باید بهترینشو بخواد.