زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

حق

حالا که فهمیدیم وزن اعمال به حق بودنشون هست راجع به حق صحبت کنیم.


حق - خدا

هو الله الحق ... (سوره 22 آیه 6) او خدای حق است.

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ  إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ (سوره کهف آیه 29) و بگو حق از طرف پروردگارتونه پس هر کسی میخواد مومن بشه بشه و هر کسی میخواد کافر بشه بشه برای ظالما آتشی آماده کردیم که اونا رو در بر بگیره ....


خدا همون حق هست و حق از خداست. هر جایی که انسان پیروی از حق میکنه پیروی از خدای تعالی کرده. هر جایی که به ناحق عملی رو مرتکب میشه همونجا مرتکب شرک شده و اونی رو که به خاطرش اون عمل رو کرده با خدا شریک کرده. این حق چنان هست که شیطان به خدا میگه پس به من مهلت بده تا روزی که برانگیخته میشن خدا میگه پس تو از مهلت یافتگانی تا روزی وقتی معلوم. شیطون میگه پس به عزتت قسم که همشونو گمراه میکنم به جز اونایی رو که مخلص هستن (خالصانه برای تو هستن). خدا هم میگه حقه و منم حق میگم که جهنم رو از تو و کسانی که ازت پیروی کردن همگی پر میکنم. (سوره ص آیه 75 تا 84) اگرچه خداوند کریم و رحمان و رحیم هست اما وقتی حقه که جهنم از کسانی که پیروی از ناحق میکنن بشه, صفت حقانیت خداست که پیشی میگیره.



حق در هر جایی میتونه باشه

در نوشته ها آمده که شمس تبریزی که مولانا عاشقش شده بود آدم شرابخوری بوده و حتی ظواهر دین رو هم رعایت نمیکرده. به قدری که حتی مردم هم چنین فردی رو شماتت میکردن. پس چطور ممکنه مولانا دنبال سر همچین فردی راه بیفته؟ اگر بخواهیم دقیق بشیم میبینیم که مولانا از عمل و حرف حق شمس پیروی میکنه (نه هر عملی) و پیروی از حق همون پیروی از خداست. 


دیده ای باید که باشد حق شناس 

تا شناسد شاه را در هر لباس


در واقع این خواست خدا بوده که هر جایی جلوه ای از حق باشه تا ببینه کی از حق پیروی میکنه و کی گمراه میشه. این وظیفه انسان هست که در هر شرایطی بتونه حق رو بشناسه و ازش پیروی کنه. حتی اگر یک شرابخوار حرف حقی رو میزنه باید از اون پیروی کرد, این نه پیروی کردن از اون شرابخواره, بلکه از حرف حق (خدا) پیروی کردنه. برعکسش هم ممکنه یه آدمی باشه از هر جهت انسان پاک و سالم و دینی به نظر برسه ولی یه کار ناحقی رو بگه انجام بدید, انجام همون عمل ناحق شرک به خدای تعالی است. مثالش هم همین آیه قرآن هست که عده ای گفتن ما از بزرگان خودمون پیروی کردیم (حتما اون بزرگان هم یه جنبه مثبتی داشتن که اینا پیروی کردند) ولی از حرف ناحقی پیروی کردند. امتحان انسان هم همینه که حق رو بشناسه و پیروی کنه تا جایی که به مقام درک توحید برسه. 


شرک و گمراهی

در قرآن آمده که هر گناهی رو خدا ممکنه ببخشه به غیر از شرک به خودش! هر کسی تا رسیدن به توحید (یکی از اصول دین) به یک نحوی شرک باهاش هست. در واقع حتی اینکه انسان خودش هم در عملی دخیل بدونه همینم شرک هست. پس اون چه شرکی هست که خدا نمی بخشه؟ جواب 1-کسی که شرک نظری داره و حق رو میفهمه و عناد داره که در موردش زیاد حرف زده شده. 2-کسی که شرک عملی داره و عمل ناحق انجام میده (چه حواسش باشه یا نباشه)

اگر کسی از حق پیروی نکنه و همون آنی که اون کار رو انجام میده مشرکه ولی اگر نفهمه مشرک نیست بلکه گمراه هست. چون راه حق رو نفهمیده و گمراه شده.


انجام ندادن عمل حق هم شرک هست

فقط این نیست که آدم باید عمل ناحق نباید انجام بده. بلکه باید عمل حق رو هم انجام بده که از ناحق جلوگیری بشه.

مثال: فرض کنیم که یک قاضی حکمی داده که منجر به کشته شدن چند تا بیگناه شده و حالا این قاضی محاکمه نشده. از یه مسئولش میپرسن چرا فلان قاضی که دستوراتش منجر به کشته شدن چند تا بیگناه شده محاکمه نمیشه. ایشون در جواب میگه چون اون قاضی خدمات دیگه ای انجام دادند و اگر ما با ایشون برخورد کنیم فردا دست قاضی های دیگه میلرزه که حکمی کنن. 

این حرف نشون میده که این فرد در این موضوع دچار شرک هست و گمراه هم نیست که نفهمه. حق حکم میکنه  اون قاضی محاکمه بشه چون خلافی مرتکب شده و ایشون هم میدونن که حکم حق اینه اما راضی به انجام عمل حق نیستن. نتیجه این شرک میتونه عملی ناحق باشه چرا چون اگر اون قاضی محاکمه نشه قضات دیگه هم دستشون نمیلرزه و چه بسا بیگناهان دیگری هم کشته بشن. اگر چنین اتفاقی بیفته حق روز قیامت گردن این آقا رو میگیره که آقا شما که رضایت داشتی اون قاضی محاکمه نشه, حالا جوابگوی ریخته شدن خون این بیگناهان باش. اگر به همچین فردی تذکر داده بشه و باز قبول نکنه, بدون شک مشرکه و عناد به انجام عمل حق داره. اینا مظهر واقعی شرک به خدا هستند که میفهمن حرف خدا چیه اما بری اجرای حرف خدا عذری ناحق دارند. حالا نه اینکه این آدم اگر نمیفهمه با یه حرف مشرک شد, بلکه حق الناسی اگر به گردنش میفته خطرناکه.


پیروی از بزرگان حق نمیاره!

یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ (66) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (سوره احزاب آیه 67)

روزی که صورتهاشونو توی آتیش زیر و رو میکنن میگن کاشکی اطاعت خدا و رسول رو میکردیم (66) و میگن خدای ما, ما فقط از سادات و بزرگانمون پیروی کردیم و اونا ما رو از راه گمراه کردن. از آیه دوم معلوم میشه که اطاعت از بزرگانشون باعث گمراهیشون شده و این بهونه قابل قبول نیست چونکه قیامت آتش برشون واجب شده. فکر کنم اگر فقط یه دلیل لازم باشه همین آیه کافیه تا آدم بدونه برای اینکه راه خدا و رسول رو بره باید خودش هم فکر داشته باشه و راه حق رو پیدا کنه. همچنین میشه نتیجه گرفت که اطاعت صرف بدون شناسایی حق ممکنه باعث گمراهی بشه, گمراهی ای که حتی باعث وارد شدن انسان به جهنم بشه.


چگونگی شناخت حق

خب حالا مسئله پیش میاد که چطور میشه حق رو شناخت. علمی هست به اسم علم فرقان که توی قرآن آمده که وسیله تمیز حق و باطل هست که در نهاد انسان قرارداده شده. وسیله کسب این علم هم تقوا هست (من یتق الله یجعل له فرقانا). که قبلا نوشته بودم. حالا هر چی تقوا بیشتر بشه فهم حق هم بیشتر میشه. این یک حلقه است که اگر کسی در جهت مثبتش حرکت کنه روز به روز ان شالله تقواش بیشتر میشه و حق رو بهتر میشناسه و کسی که در جهت عکسش حرکت کنه روز به روز بدتر میشه و تشخیص اش هم ضعیف تر میشه.


اگر نشد حق رو بشناسیم چی؟

اگر انسان حق رو نتونست تشخیص بده عقل حکم میکنه که کاری نکنه که حق الناسی به گردنش بیفته یا تبعاتی در آینده براش داشته باشه. در واقع انسان برای انجام کاری باید یقین داشته باشه درسته که انجام بده (إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا - گمان چیزی رو از حق بی نیاز نمیکنه). اگر انسان حق رو متوجه نشد و یا حتی اشتباه تشخیص داد و عملی رو مرتکب شد که ناحق بود و حق الناسی به گردنش افتاد دیگه هدایت شدنش به این سادگی ها نیست. توبه کسی که حق الناس به گردنشه تا اون حق الناس رو نده قبول نمیشه. بعد هم ممکنه سالها بگذره که انسان بفهمه کاری که کرده دقیقا ناحق بوده و نتونه اون کسانی رو که بهش ظلم کرده پیدا کنه. اگر یه نفر صدبار هم به این موضوع فکر کنه و نتیجه اش این بشه که هیچ کاری رو نکنه که فردا حق الناسی به گردنش بندازه ضرر نکرده. این حق الناس اونقدر مهمه که حافظ میگه "که در طریقت ما کافریست رنجاندن" که رنجوندن حق الناس دل مردم است.


نتیجه گیری کلی بحث

اینه که انسان در هر عملی رو میخواد انجام بده باید حق رو در نظر بگیره. اگر بیم اون داره که عملش ناحق باشه نباید انجام بده, مخصوصا اینکه عملش باعث بشه حق الناسی به گردنش بیفته. همزمان هم باید تقوا داشته باشه تا تشخیص حق و باطل براش میسر بشه. البته ان شالله خدا کسی رو که گمراه میشه هدایت میکنه ولی شرط داره که حق الناسی به گردنش نباشه. اگر کسی گمراه شد و این گمراهی سبب شد که حق الناسی به گردنش بیفته, مثلا فکر کرد که حق داره چوب برداره و دیگران رو بزنه یا مال دیگری رو بخوره, یا تهمتی به کسی بزنه, یا به کسی فحاشی کنه, اونوقت حق الناس به گردنش میفته. اونوقت باید اول حق الناس رو صاف کنه تا بعدا بخشیده بشه. البته حرف زدنش آسونه و عمل کردنش سخته.

الوزن یومئذ الحق

همیشه برام سئوال بود که اعمال انسان چطور در روز قیامت سنجیده میشن. فرض که دو کفه ترازو هم باشه و اعمال رو توی همین دو تا کفه هم بذارن. وزن اعمال چطوری معلوم میشه؟ به تعدادش که نیست مطمئنا. یه عمل خوبی ممکنه خیلی خوب باشه و یه عمل بدی خیلی بد. 


تا اینکه یک روز توی یکی از سخنرانی های آقای حقیقی متوجه این موضوع شدم که معیار سنجش اعمال انسان در روز قیامت حق هست. آیه قرآنش هم اینه "الوزن یومئذ الحق ..." (سوره احزاب آیه 8) یعنی وزن اعمال روز قیامت حق بودنشون هست. کلا معیار سنجش اعمال انسان به حق هست. 


ادامه آیه میگه پس "هر کسی" که ...

یعنی سوای اینکه برچسب یه نفر مسلمونه یا مسیحی یا شیعه است یا سنی یا هرچی, هر عملی که انسان میخواد انجام بده اگر برحق باشه پیروی از خدا کرده و اگر ناحق باشه پیروی از غیر خدا کرده. پیروی از غیرخدا همون شرک عملی هست. یعنی نظر غیرخدا (ناحق) رو بر نظر خدا (حق) ترجیح داده.

داستان قرآن در مورد دو مردی که باغ داشتند

یه سری مطلب خیلی وقت پیش که اینجا بحث حق و شرک شد نوشته بودم که فرصت نمیشد اینجا بذارم. البته میخواستم بهترش کنم اما وقت نشد. دیگه چون وقت تموم شده گفتم همینطوری که هست بذارم.

قرآن یه داستان تکاندهنده ای داره.(سوره کهف آیه 32 به بعد) میگه دو نفر بودند و هر کدوم یه باغ داشتند که کنار همدیگه بوده. یکیشون به اون یکی میگه من از تو مال بیشتری دارم و فرزندانم بیشتره. فکر نکنم دیگه معادی هم در کار باشه و تازه اگرم باشه خدا بیشتر از اینا بهم میده! اون دوستش میگه ااااا تو چرا به خدا کافر میشی و مشرک شدی؟ اگر نه چرا وقتی آمدی توی باغت نگفتی هیچ نیروی جز نیروی خدا تعالی نیست؟ فردا اگر آب بیاد باغتو ببره چکار میکنی؟ امیدوارم که آب بیاد و باغتو ببره. اتفاقا همین اتفاق هم میفته و اون فرد پشیمون میشه و میگه عجب اشتباهی کردم به خدا کافر شدم.


این داستان رو که من خوندم به اونجایی که رسید که دوستش میگه تو چرا به خدا کافر شدی, گفتم ا مگه این بدبخت چی گفت که سریع بهش گفت به خدا کافر شدی و مشرک شدی؟!!! اول گفتم شاید از اول مسلمون نبوده اینطوری بهش گفته یا شاید از حرفش ناراحت شده حالا یه چیزی گفته!! اما بعد دیدم میگه تو چرا نگفتی نیرویی جز خدا نیست, بعدشم عذاب بر اون فرد نازل میشه و آخر داستان خود این فرد هم اذعان میکنه که آره من کافر و مشرک شده بودم و اشتباه کردم. اینجا شد که برگشتم ببینم چه چیزی باعث شد که به این روز بیفته و چطور شد یه مسلمونی به یه چشم بهم زدنی یه دفعه مشرک و کافر شد. چند تا موضوع به ذهنم رسید: اول اینکه خدا رو فراموش کرد و یه جورایی خودشو شریک دونست که آره اینا همش مال منه. بعدشم یکی از اصول دین که معاد باشه رو اینقدر راحت فراموش کرد (کفر). آخر سر هم روی همین خیال باطل شروع کرده بود به فخر فروشی یعنی عملی رو انجام داده بود که گناه هست, شاید اگر طرف مقابلش هم ناراحت کرده حق الناسی هم به گردنش افتاده.

نادیده گرفتن اصول دین
یک نکته ای که آدم باید توجه کنه اینه که نادیده گرفتن اصول دین به طرز وحشتناکی میتونه توی سرنوشت انسان تاثیر داشته باشه. یکی از مشکلات اصلی امروز ما مسلمونا اینه که اصول دین که نه یک امر تقلیدیه و همه باید خودشون بفهمن  به طور کلی نادیده گرفته شده و در عوض فروع دین چنان پررنگ و مهم شده که کلا بعضی فکر میکنن دیگه دین همین فروعشه (همین چیزایی که مراجع تقلید میگن و روش فتوا میدن) و چون اشهدشونو گفتن و اینارو رعایت میکنن دیگه مسلمان وارسته شدند و وارد یک قلعه محکمی شدند که هیچ خللی هم بهش وارد نیست. هر چی هم توی قرآن نوشته مشرکین و کافرین, منظورش مشرکین و کافرین مکه بوده و مربوط به زمان بت پرستا میشده و الان دیگه این دوران سپری شده و ازین خبرا نیست یا اگرم هست اینجاها نیست بلکه توی امریکا و انگلیس و کشورهای دیگه است!

یکی از اصول دین (که به اذعان اکثریت مهمترین اصل هم هست) همین اصل توحید هست. که مطالبی که در ادامه در مورد حق و شرک مینویسم مربوط به این اصل میشه و اینکه چقدر راحت کنار گذاشته شده.

صحبت با منصور

چند وقت پیش داشتم با منصور حرف میزدم.


- سلام مهندس. سال نو ات مبارک چه خبرا؟

- سلام دکتر. سال نو شما هم مبارک. هیچی سلامتی. شما چه خبر؟

- ما هم هیچی درس و مشق و ... آخر این ترم امتحان جامع دارم موندم چکارش کنم. کلی هم پروژه و تکلیف ریخته سرم. شما چه خبر؟ کار ریسرچت چطوری پیش میره؟

- کار ریسرچم خیلی خوب شده. این مدت خیلی پیشرفت کردم. دستتم درد نکنه خیلی کمک کردی. این مدت خودمم کلی یاد گرفتم و دیگه راه افتادم.

- به سلامتی. استادت چطوریه؟

- استادم خیلی خوش اخلاق نیست اما راضی ام. فیلد کاریشو خیلی دوست دارم و کم کم دارم پیشرفت میکنم. تو چه خبر؟ ازدواج نکردی؟

- ازدواج؟؟؟ نه بابا. موندم امتحانامو چکار کنم. کلی کار سرم ریخته. نه تابستون کار گیر آوردم و نه برای ریسرچ هنوز میدونم میخوام چکار کنم. تو چی؟

- منم هیچی. اصلا آدم مناسبی پیدا نمیشه.

- تو که داشتی با اون دختره ازدواج میکردی؟ اون چی شد؟

- هیچی بابا. داشت برای من فیلم بازی میکرد. چند بار روانشناسی ای تستش کردم, دروغ میگفت. ولش کردم. دوستم دوست دختر امریکایی داره, نمیدونی چقدر خوبه دختره. حداقل اینوری ها همینی هستن که نشون میدن. ایرانی ها یه جوری هستن و خودشونو یه جور دیگه نشون میدن. اون دختره هم همینطوری بود.

.....


تلفن که تموم شد داشتم فکر میکردم شاید بد نباشه بعضی وقتا یادم بیاد که از کجا آمدم. جایی که هیچ کسی خودش نبود. هر کسی یه تصویری خیالی از تجسمات خوشایندهای دیگران بود. کسی هم که میخواست خودش باشه عجیب غریب و محکوم حساب میشد و سزاوار سرزنش. جامعه ای که ریا توش ارزش شده بود و... 

کاشکی یه روزی بیاد که هیچ کسی مجبور نباشه به هیچ دلیلی یکی دیگه باشه و هر کسی خودش باشه. و هر کسی هم که خودش بد هست بفهمه و خودشو اصلاح کنه و خوب بشه.

صحبت با یه ایرانی

امروز با یه پسر ایرانی صحبت کردم که داشت دنبال مشاور دانشگاه میگشت که ببینه چطوری میتونه ادامه تحصیل بده!


گفت که من الان 40 و خردی سالمه و دو سال پیش با گرین کارت آمدیم امریکا. این مدتی که اینجا بودم خیلی اتفاقای بدی برام افتاد. از زنم طلاق گرفتم و یه چند ماهی افسردگی خیلی شدید گرفتم. هشت ماه هر جا رزومه فرستادم و اینترویو گرفتم نتونستم کار پیدا کنم. اولین چیزی که میخوان مدرک از دانشگاه های اینجاست و دومین چیزی که میخوان سابقه کار اینجاست. من ایران 12 سال سابقه کار دارم اما اینا قبول نمیکنن و تا حالا حتی یه دونه کار هم نگرفتم. دارم دنبال این میگردم که بتونم یه مدرکی چیزی از دانشگاه بگیرم بتونم راحتتر کار پیدا کنم. ولی خرج تحصیلمو ندارم تازه یه پسر هم دارم که باید خرج اونو بدم. تقریبا یک ساعت و نیم تمام راهنماییش کردم که چطوری میتونه ادمیشن بگیره و یا اصلا درس بخونه یا نخونه و با فاند و بدون فاند و ... چطوریه.


واقعا متاسفم برای این آدمایی که نمونه واقعی آدمایی هستن که توی جامعه ایران زندگی میکردن. همینطوری که حرف میزد یه چیزایی به ذهنم میرسید که میدونم شنیدنش هم براش دردناک بود


1- آدم بی هدف: اینو میگم چون فکر میکنم که لاتری برنده شده بود چون اینجا بدون کار آمده بود و تحصیلات اینجایی هم نداشت. آدمای بی هدف بی برنامه که به عشق امریکا بدون اینکه هیچی بدونن سرشونو میندازن پایین و هر جایی میرن ببینن چی میشه. حتی الانم بدون اینکه یکبار سایت دانشگاه رو نگاه کنه آمده بود توی دانشگاه ببینه چی میشه.


2- آدمهای بی جنبه با آرزوهای واهی: نمیدونم علت طلاقش چی بوده اما هر چی که بوده سالها بوده که با هم زندگی کردن که یه پسر بزرگ داره و آمدن اینجا طلاق گرفتن. کسانی که همون بی برنامگی رو با بی جنبگی همراه هم دارن. نه فکر اینکه این بچه بدون مادر چطوری بزرگ میشه و نه فکر اینکه این همه سال زندگی چی شده؟ تا رسیدن امریکا و موقعیتشون عوض شده خودشونو گم کردن. متاسفانه خانم های ایرانی بی جنبه کم نداریم. البته در مشکلات و دعواها همیشه دو طرف مقصر هستن حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. در هر صورت نتونستن بعد از این همه سال یه زندگی رو اداره کنن.


3- از این شاخه به اون شاخه: حتی نمیدونست که چی میخواد بخونه اگر بخواد درس بخونه. حتی نمیدونست که به چی علاقه داره. حتی نمیدونست که فقط توی کاری موفق میشه که بهش علاقه داشته باشه و توش تجربه داشته باشه. راجع به یه رشته هایی از من میپرسید که هیییییییچی ازش نمیدونست. کلی براش توضیح دادم که بابا جان تو که الان نمیدونی این چیه چطوری میخوای با کسی که پنج سال توی این رشته کار کرده رقابت کنی.


4- پرتوقع و بی زحمت: آدمایی که توقعشون سقف آسمون رو پاره میکنه و حتی حاضر نیستن برای موفق شدن یه زحمت کوچیک به خودشون بدن. اینو از اینجا میگم که خونه اش توی گرونترین منطقه اینجا بود و اجاره خونه اش حداقل دو برابر چیزی بود که من میدادم اما وقتی گفتم که آرلینگون هم دانشگاه ارزونتره و هم خونه ارزونتر, ناراحت شده بود که چرا باید از اینجای شهر بره اونور. هر چیزی بهایی داره. میخوان بدون پرداخت بها ارزششو بدست بیارن.


5- بدون اتکا به نفس: میگم که میتونی خرج تحصیلتو که برای فوق لیسانس حدود 20 هزار دلار میشه خودت بدی. میگه من که اینجا ندارم. اگر بخوام باید به مامانم بگم که از ایران برام بفرسته. با این اوضاع دلار هم که توی ایران  که خودت میدونی .... نه فکر نکنم بشه ...

یعنی میخواستم خودمو بکشم. با خودم فکر کردم که آخه مردک 40 سالته, بلند شدی یه کاره آمدی امریکا, هنوز توی این فکری که مامانت پول برات جور کنه؟ یعنی اینطوریه اتکا به نفس این آدما که اولین مشکلی که میخورن هنوز مامانشون راه حله.


6- زمینش کجه.  میگه اصلا به خاطر اینکه ما ایرانی هستیم بهمون کار نمیدن. میگم شما که گرین کارت دارید دیگه مقیم اینجا حساب میشید, چه ربطی داره؟ یه فکری میکنه میگه خب مدرک اینجا رو میخوان یا سابقه کار اینجا رو میخوان. 

میگم خب عزیز من تو باید یه چیزت از بقیه بهتر باشه که بهت کار بدن یا نه. آخه روی چه حسابی باید به شما کار بدن؟ یعنی حاضر نیستن یکبار فکر کنن کجای کارشون اشتباهه یا راه رسیدن به این هدف چیه.


6- عالم و آدم بیاین که من میخوام بزایم. میگم اون شرکت بیچاره ای که میخواد شما رو استخدام کنه از کجا باید بدونه که دانشگاه ... فلان شهر ایران که اینجا کسی هم اسمشو نشنیده چه دانشگاهیه یا این شرکت های X و Y و Z ای که نوشتی توی رزومه ات چطور شرکت هایی هستن که بخواد به شما اعتماد کنه و کار بده؟ میگه شرکت ها باید یه پروسه ای داشته باشن که اینا رو ارزیابی کنن. باید بفهمن که یکی که از ایران از فلان دانشگاه میاد و معدلش اینه و ... چطوریه. 

بهش میگم آخه اون شرکت نیازی نداره همچین کاری کنه. چرا باید همچین کاری کنه وقتی هزار تا متقاضی برای کارش وجود داره و میتونه به یکیش اعتماد کنه. این شما هستی که باید خودتو بهشون ثابت کنی.  نه اینکه اونا شما رو کشف کنن. این آدما به جای اینکه قوانین محیطشونو یاد بگیرن انتظار دارن که محیطشون با اونا وفق پیدا کنه!


7- همه چی همینیه که من فکر میکنم. میگه اینجا پارتی بازی 5000 برابر ایرانه. همین والمارت بخوای کار پیدا کنی هم پارتی بازیه. من چهار ماه تموم سر میزدم که کاری بود به منم بدن اما یه روز رفتم دیدم یه سیاهپوست ببخشیدا از اینایی که شلوارشون داره از پاشون میفته و بوی گند میده رو استخدام کردن. نمیفهمن که ... 

گفتم آخه اون کسی که میخواد یکیو استخدام کنه باید یه شناختی داشته باشه. معرف هم توی امریکا خیلی با پارتی ایران فرق میکنه. پارتی یعنی یکیو به یه کاری معرفی میکنن که اون کاره نیست و سر همین رابطه بازیها میره سر اون کار. معرف اینجا یعنی یه کسیو به کاری معرفی میکنن که میدونن از عهده اش بر میاد فقط میخوان شناس باشه. فرض کن شما رئیس والمارت بودی و میخواستی یکیو استخدام کنی. یکی یه معرفی داره که مورد اعتماد شماست و میگه این آدم آدم درستیه و دزد نیست و ... یکی هم هیچ معرفی نداره. در شرایطی که مطمئنی هر دو از پس این کار برمیان شما حاضری ریسک کنی کسی رو بگیری که نمیدونی فردا دزد از آب درمیاد یا نه؟


8- خاک تو سر اون - مورد 8 شمایی هستید که دارید این مطلب رو میخونید و تا اینجا فکر میکنین که هر چی من نوشتم محنصر به این آدم هستن و در هیچ کس دیگه ای به جز ایشون یافت نمیشه. درست اگر نگاه کنید میبینید که از این نمونه طرز تفکرات فراوان یافت میشه و لازم نیست تخیل کنید یکی توی امریکا یه روزی داشته چی میگفته. همین دور و برتون رو نگاه کنید شاید بتونید چند تاشو پیدا کنید. بعضی ها هم بد نیست به آیینه یه نگاهی بندازن.