زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

یا من یعطی من سئل

یا من یعطی من سئل. ای کسی که میدهی هر کسی را که چیزی بخواهد.


بعضی ها به این حرف شریف ایمان ندارند. با وجود اینکه سن زیادی ندارم اما به یقین به این حرف ایمان دارم. از خدا هر چیزی رو که میخواهید بهتون میده. واقعیتش اینه که چیزهایی رو که امروز دارید اگر نگاه کنید میبینید که اینا همون خواسته های دیروز خودتون بوده. خدا آگاه هست به خواسته های بنده هاش و کریم هست. آخه میشه آدم خواسته اش رو به کریم بگه بعد کریم بخیل بشه؟؟؟

ممکنه بپرسید که تکلیف اون چیزهایی که نمیرسیم بهش چیه. به یقین میگم که 2 حالت داره. 1- یا شما لیاقتتون خیلی بیشتر از اینهاست. 2- یا خواسته هاتون در تضاد با هم هستن.
1- لیاقت شما.
انسان لیاقت خودش رو نمیدونه. خیلی ها واقعا لیاقت خودشون رو نمیدونن. برای همین چیزهای کمی میخوان. فکر کنید در وضعیت تنگدستی میخواهید در خونه کریم ترین آدم شهر برید. فرض کنیم که این آدم هم صد میلیون تومان از پولش رو گذاشته برای کمک در راه خدا. چقدر پول ازش میخواهید؟ مثلا 1000 تومان که برای چند روز نون بخرید و سیر بشید! خب شما خودتون رو جای اون کریم بذارید. اگر بهش بگید هزار تومان و اون هی تاخیر کنه در دادن این پول به شما علتش چیه؟ غیر از اینه که میخواد شما درخواست بیشتری داشته باشید؟ اصلا این یه جور بی ایمانیه که از خدا چیزی کمتر از اونی رو که میخواهید بخواهید. نکته مهم اینه که باید اینقدر ایمان داشته باشید که هر چیزی رو بخواهید خدا میده. وگرنه اصلا فایده نداره.
یه داستان بگم از یکی از دوستان. میگفت که یه شوهری داشتم که هر روز کتکم میزد و دیگه خسته شده بود اما جای دیگه ای هم برای رفتن نداشتم. هی میرفتم پیش خدا میگفتم خدایا شده یه سگدونی هم بهم بده تا از اینجا راحت بشم. هی دعا میکردم نمیشد. تا اینکه یک روز بعد از سالها یه جایی گیرم اومد که واقعا عین سگدونی بود. بعد فهمیدم تا اون روزی که بهم نمیداد به خاطر این بود که چیزی رو میخواستم که لیاقتم نبود. درسته که آخرش بهم داد اما بهم فهموند که همیشه باید چیزی رو بخوام که لایقشم. این دوست ما الان داره توی یکی از مجلل ترین خونه های تهران زندگی میکنه و اینقدر ثروت داره که خودش نمیتونه بشماره!
2- تضاد خواسته ها.
یه مثال میزنم همه چیز روشن شه. یک فقیری بود سالها بندگی خدا رو کرده بود. یه روز به خدا میگه خدایا این همه ما بندگیتو کردیم به ما یه ثروت درست و حسابی بده. خدا بهش نمیده. خلاصه شروع میکنه دعا کردن هر روز و هر شب دعا میکنه که خدا بهش ثروت بده. اما خدا بهش نمیده. یه روز شروع میکنه به ناسزا گفتن به خدا که خدایا تو اصلا هوای بنده ات رو نداری. دروغ میگی که خواسته های بنده ات رو برآورده میکنی و... اون روز خدا از دست بنده اش ناراحت میشه. بهش یه ثروتی میده که هیچ کس توی این شهر نداشته. اون شخص روزهای اول از خدا معذرت میخواد اما کم کم هر روزش به مهمونی و حساب و کتاب ثروتش میگذره تا اینکه خدا رو به طور کل فراموش میکنه و کم کم اون ثروت باعث میشه آلوده هر گناهی هم بشه. اینجاست که از آسمون ندا میاد که ای بنده من حالا فهمیدی چرا بهت ثروت نمیدادم. چون تو هم بهشت رو میخواستی و هم ثروت رو. دیدم تو کسی نیستی که بتونی این 2 تا رو با هم داشته باشی. خودم برات انتخاب کردم که بهت بهشت رو بدم. اما تو اصرار کردی. اصرار بعد از اصرار و من خواستم بهت نشون بدم که نتیجه خواسته ات چیه.
خیلی موقع ها حکایت ما همینه. اینجا عالم ماده هست. نمیشه همه چیز رو با هم داشت یا خواست. اگر چیزهایی رو که میخواهید در تضاد باشند خدا انتخاب میکنه. و بهترین رو براتون انتخاب میکنه. شما خودتون نمیدونید بهترین چیه اما اون خوب میدونه. پس آروم و راحت باشید. فقط بخواهید به زمان اجازه بدید که آماده کنه و بهتون بده!

حسادت خیلی زشته

همیشه دلم میخواست بفهمم حسادت یعنی چی. یکبار از خدا خواستم بهم نشون بده حسادت یعنی چی. یه چیزی توی دلم میگفت چرا میخوای بدونی. اما واقعا دلم میخواست این حسادت رو تجربه کنم. تا اینکه خدا خواست این تجربه رو بدست بیارم. داستانش رو برای شما تعریف میکنم.
چند سال پیش یه کسی رو میخواستم که منو نمی خواست. مدت ها طول کشید تا بفهمم علت اینکه منو نمیخواد اینه که دلش پیش یکی دیگه است. برای اولین بار و تنها بار توی زندگی ام چند ثانیه فقط و فقط چند ثانیه حسادت رو حس کردم. فکر کردم کاشکی من جای اون پسره بودم! باور کنید داغی آتش حسادت رو توی دلم حس کردم. وحشتناک بود. همون روز توبه کردم و از خدا تشکر کردم که بهم حسادت رو نشون داد. اون روز فکر میکردم اون دختره آخرین دختر دنیاست و از همه نظر برام خوبه. خلاصه گذشت و قسمت من با این خانم نبود. اما یه درس بزرگ از این ماجرا گرفتم.
نکته: دنیا خیلی خیلی بزرگتر از اونیه که بخواهید چیزی رو که دیگری داره بخواهید. این یکی از بزرگترین درس هایی هست که توی زندگی یاد گرفتم. حسادت وحشتناک ترین حسی بود که توی عمرم تجربه کردم. آخه فکرش رو بکنید. خدا شما رو آفریده. خودش بهتر از هر کسی میدونه چی میخواهید و هر چی که بخواهید بهتون میده. بعد گیر میدید به یه چیزی که اصلا مناسبتون نیست. به خدا و زمین و زمان ناسزا میگید که چرا نمیشه. بعد چند سال خجالت میکشید از کاری که کردید. آخه دنیای به این بزرگی این همه چیزی که میتونه مال شما باشه. چرا چیزی رو بخواهید که مال دیگران هست؟ این خودش آخر کفر نعمته. هر وقت به چیزی که خواستید نرسیدید مطمئن باشید که یا لیاقتتون بیشتر از این چیزاست یا اینکه با چیز دیگه ای که میخواهید در تضاد هست. توی پست بعدی اینو توضیح میدم. فقط اینقدر اینجا بگم که الان روزی هزار هزار بار شکر خدا رو میکنم که این دختره زنم نشد. توی این چند سال افرادی رو دیدم که هزار بار از نظر محاسن و اخلاق و هر چی بگید از این دختره بهتر بودن. اما دیگه خودم رو اسیر کسی نکردم. هر چی خدا بخواد راضی ام به رضاش.

ایده آل بر اساس زمان و شرایط تغییر میکند

خب اینکه ممکنه آدم ایده آل های مختلفی داشته باشه طبیعیه. توی سن های مختلف و شرایط مختلف هم ایده آل هاش فرق میکنن. خودم رو به عنوان یه نفر مثال میزنم. شش سال پیش ایده آلم توی زندگی مادی یه آپارتمان 25 متری توی یه جای پایین شهر شیراز با یه ماشین مینی ماینر بود. همینطور یه دختر خیلی خیلی معمولی برای اینکه همسرم باشه. یه شرکت کوچیک که خودم مدیرش باشم و توش برنامه ریزی کنم. با حقوق ماهی 400 هزار تومن (اون موقع یه کم زیاد بود!)
اما حالا دلم میخواد یه خونه خوشکل 100 متری داشته باشم وسط شهر لس آنجلس که توش راحت باشم و به راحتی بتونم برم پارک و یا جاهای دیگه شهر رو ببینم. یه خونه ای مثل این:


میشه الان توی سایت rent.com ببینید.

بعد دلم یه ماشین شورلت کوروت میخواد. مثل این یکی:



میشه توی سایت cars.com ببینید.

یه همسر خوشکل هم میخوام که اخلاق و رفتارش unique باشه. یکی شبیه این:



دلم هم میخواد یه جایی کار کنم که از همه نظر خوب باشه حالا خودم هم مدیر نبودم نبودم. اما حقوق خوبی داشته باشم که هر قدر خواستم برم مسافرت! مثل اینجاها:



بقیه عکس ها رو هم میتونید توی این دو لینک ببینید.

http://www.techxav.com/2009/08/15/take-a-peek-inside-facebooks-new-really-cool-office/

http://www.technobuzz.net/inside-google-offices-photos/

یکیش مال فیس بوکه یکیش مال گوگل. البته نه اینکه حتما بخوام برم این شرکت ها بلکه شاید شرکت های مشابه یا یه همسر مشابه. فقط مهم اینه که توی ذهنم چی دارم.


کاملا واضحه که ایده آل های زندگی مادی 5 سال پیشم با الان خیلی خیلی فرق کرده. باید هم اینطوری باشه. اون موقع اون تصور رو داشتم از زندگی حالا اینو دارم. ممکنه چند سال دیگه هم فرق کنن.البته نه اینکه بزرگتر بشن. خودم فکر میکنم که کوچیکتر بشن. الان در اوج جوانی و بلندپروازی هستم. حتما چند سال دیگه که پخته تر بشم چیزهایی که میخوام فرق میکنن.


چیزی رو که میخوام تاکید کنم اینه که تصویر ذهنی از چیزی که میخواهید باید دقیق دقیق باشه. نمیتونید بگید یه خونه خوب می خوام. یا یه ماشین خوب میخوام. باید بدونید دقیقا چه خونه ای میخواهید. روش من اینه که میرم اون چیزی رو که میخوام پیدا میکنم. قیمتش رو. امکاناتش رو. همه چیزش رو بررسی میکنم. اینطوری نیاز به تخیل خیلی قوی هم نیست. میتونید همون چیزی رو که میبینید بخواهید. حالا ممکنه کمتر گیرتون بیاد که قبلا بحث کردیم. مهم اینه که بدونید چی میخواهید. توی پست بعدی یه مقدار در مورد چیزی رو که نباید بخواهید توضیح میدم.

مثالی طبق الگوی از ایده آل تا عمل

راه خداایده آل: رسیدن به خدا. مشخصه که هیچ کس به خدا نمی رسه. ما مثل قوانین حد ریاضی فقط به سمت خدا میل میکنیم. یعنی نزدیک میشیم و هرگز نمیرسیم. این ایده آل بهترین ایده آل زندگی هر کسی میتونه باشه

هدف: بهترین بنده بودن. (چون خود خدا گفته که دلیل آفرینش شما همین بنده بودن هست) درسته که آدم نمیتونه به خدا برسه اما میتونه بهترین بنده بشه. ممکنه بهم بگید که این که نشد هدف این که خیلی با ایده آل فرق میکنه. باید بگم که درسته. وقتی ایده آل شما توی آسمون باشه هدفتون خیلی کوچیکتر میشه. هدف باید قابل دسترس باشه. حالا این رابطه هست: شما هر چی بنده بهتری باشید به خدا نزدیک تر هستید. هرچند که بین بنده بودن و به خدا رسیدن خیلی فرق هست.
استراتژی: عمل به دستورات قرآن, کمک به دیگران, ایجاد موسسه خیریه, و... چون هدف خیلی خیلی بزرگه باید استراتژی های مختلفی برای رسیدن بهش داشته باشید. ممکنه بگید ما که از هزار تا راه نمیریم. از یه راه میریم. باید بگم که اینا همش همون یه راه هست. یعنی جهت مهمه. حالا ممکنه شما دو سه تا استراتژی هم بیشتر نداشته باشید.
قوانین: چون خدا میخواسته شما بهش برسید خودش یه سری قانون داده میتونید از همونا استفاده کنید. همیشه باید نمازهای یومیه سر وقت خوانده شود. روزه در ماه رمضان و... حالا ممکنه شما هم خودتون بهش اضافه کنید. اگر گناه کنیم چی میشه؟ میشه همون انحراف از مسیر.
اعمال: نماز خواندن, روزه گرفتن و ... حالا اگر واجبات رو انجام میدید و از محرمات پرهیز میکنید میشه همون راه رفتن. اینجا دیگه خدا اجازه ایست و استراحت نداده. آخه نیازی به تغییر مسیر ندارید. خودش مسیر رو معین کرده که اینطوری باشه قوانینش رو هم داده. لقمه حاضر و آماده فقط کافیه شما بجویدش. برای بقیه اعمال زندگی خودتون باید همه اینها رو پیدا کنید.

الگوی از ایده آل تا عمل برای طی کردن مسیر زندگی

امروز یه الگویی رو معرفی میکنم که خودم توی زندگی ازش استفاده میکنم. اسمش رو هم همینطوری گذاشتم الگوی ایده آل تا عمل.

اول به اونایی که به کلمه "ایده آل" حساسیت دارن بگم که من واقعا این کلمه رو دوست دارم. بعضی ها فکر میکنن وقتی شما در مورد ایده آلتون صحبت میکنید به این معنی هست که این همون هدفتون هست. ایده آل با هدف فرق میکنه. هدف معمولا یه پله پایین تر از ایده آل هست. شما ایده آل دارید. برای حرکت در جهت ایده آل هدف گذاری میکنید. برای رسیدن به اهدافتون استراتژی (مسیر رسیدن به هدف) تعیین میکنید. برای انجام استراتژی قوانین و کارهایی را مشخص میکنید و انجام میدید. در واقع "ایده آل" رسیدنی نیست. یعنی شما اگر به ایده آل هم برسید اون وقت اون دیگه ایده آل نیست! این یه واقعیته. یه چیزی توی این دنیا خوبه و اون اینه که یک در هزار ممکنه که به ایده آل برسید. یعنی ممکنه با هدف گذاری ای که کرده اید به ایده آل هم برسید اما در مورد عوالم ماورای طبیعت مطمئنا این مطلب نمی تونه صحیح باشه.

ایده آل
فرض کنیم شما ایده آل تون این هست که یه زندگی خوب داشته باشید. حالا این زندگی خوب یه سری تعاریف داره. که میتونید تعریف کنید مثلا یه خونه خوب. یه ماشین خوب. یه همسر خوب... بعد هر کدوم از اینا تعریف دارن. خونه خوب خونه ای هست که توی شهر خوبی باشه. بزرگ باشه. نزدیکش مرکز خرید باشه. و... همینطوری میتونید اینها رو ادامه بدید تا اینکه به ریزترین چیزی که براتون مهمه برسید. مثلا برای من خونه بزرگ از 200 متر به بالا هست ممکنه برای یکی از 1000 متر به بالا باشه. اما وقتی دیگه این بزرگی معلوم شد دیگه نمیتونید بگید هزار متر یعنی چی؟
هدف
برای رسیدن به ایده آل هاتون نیاز به هدفگذاری دارید. مهمترین قسمت تبدیل ایده آل به هدف است. در اینجا ایده آل هم کم کم تعدیل میشن و کوچیک میشن. برای هر کدوم از ایده آل ها باید مثال پیدا کنید. مثال پیدا کردن مهمترین بخش کار هست. بعضی چنان قوه تخیل قوی ای دارند که نیازی به پیدا کردن مثال ندارند و میتونند اون چیزی رو که میخوان توی ذهنشون دقیق دقیق ترسیم کنن. خوب ما که اینطوری نیستیم مجبوریم بگردیم توی عالم ماده ببینیم که چه چیزی شبیه ایده آل ما پیدا میشه. دیدن اون چیز و داشتن تصویری از اون میتونه خیلی خیلی در رسیدن بهش کمک کنه. مثلا هدف شما میتونه یه آپارتمان 120 متری توی محله زعفرانیه تهران باشه. حالا ممکنه این از ایده آلتون کوچیکتر باشه اما مهم اینه که بتونید بپذیرید که این دست یافتنی هست. تمرین کنید تا مثال هایی که پیدا میکنید شبیه تر باشند. هر چی چیزی که براتون ایده آل هست و دلتون میخواد داشته باشید بزرگتر باشه ممکنه چیزی مثالی که براش پیدا می کنید کوچیکتر بشه. حالا این یه قسمتی اش به ایمان شما هم بر میگرده. کسی که ایمان بسیار بالایی داشته باشه میدونه که همه چیز دست خدا هست و اگر بخواد میده و از ایده آلش کوتاه نمیاد. و این ممکن هست اما خب خیلی از ما یه پای ایمانمون می لنگه. خوبه آدم اینجاها بفهمه که ایمانش چقدره و چقدر باید باشه.
استراتژی
خوب اهداف رو مشخص کردید. حالا وقتش هست که راه رسیدن به اون اهداف رو مشخص کنید. به این مسیر میگن استراتژی. مثلا همون خونه رو در نظر بگیرید. برای رسیدن به اون خونه چه چیزی لازم دارید. ممکنه بگید پول. ممکنه یه راه های دیگه ای هم پیدا بشه. مثلا یه دختری اونجا زندگی میکنه و شما با ازدواج با اون به خونه تون میرسید! (شوخی کردم چیز دیگه ای به ذهنم نیومد.) خب باید تصمیم بگیرید از کدوم راه برسید به این هدف. مثلا شما راه پولدار شدن رو انتخاب میکنید. دقت کنید که استراتژی مسیر هست نه مثل هدف یک نقطه. یعنی اینکه شما باید توانایی داشته باشید که نقاط رو به هم وصل کنید تا به هدف برسید. خوب پولدار شدن. برای پولدار شدن چکار باید بکنید. میشه ادامه تحصیل داد. میشه یه شرکت درست کرد. میشه رفت توی کارخونه یه نفر کار کرد. و... می بینید که هر چی از هدف پایینتر میایید شرایط خیلی مهم میشن. مثلا یه آدم بیسواد ممکنه شانسش برای ادامه تحصیل کم باشه. یا اینکه یه نفر باباش کارخونه دار باشه و براش بهتر اینه که از کار کردن کنار دست باباش یه چیزی در بیاره. باید در کشیدن مسیر ( تعیین استراتژی) خیلی دقت کرد و شرایط رو در نظر گرفت. اگر تونستید نقاط رو وصل کنید به شرایط فعلی تون موفق هستید. اگر نه یا هدف مناسبی انتخاب نکردید و یا مهارت کافی رو ندارید. یه هدف کوچکتر بگیرید تا مهارتتون بیشتر بشه بعد ادامه بدید.
قوانین
خب حالا که معلوم شد شما از چه مسیری قرار شد به اهداف برسید باید یه سری قوانین برای خوتون وضع کنید و یه سری اعمال رو انجام بدید. قوانین کمک میکنند که از مرز خارج نشید. یعنی در مسیر تعیین شده باقی بمونید. شاید دیده باشید افرادی رو که مدام توی زندگی تغییر جهت میدند. اینها کسانی هستند که بلد نیستند قانون تعریف کنن برای خودشون. حرکت میکنند اما نه در جهت هدف. میفتن توی یه راه دیگه بعد میبینن دیگه جلوشون اون چیزی که میخواستن نیست مجبور میشن هدفشون رو عوض کنند. مثلا فرض کنید یکی میخواد بره مشهد. راهش رو کج میکنه و کج میکنه از کرمان سر در میاره. بعد میبینه که حالا مشهد خیلی دور شده میگه میریم شیراز! چرا؟ چون از جاده ای که قرار بوده بره خارج میشه. اگر مسیر رو درست تعریف نکرده باشید هم همینطوری میشه. مثلا فرض کنید میخواهید برید مشهد. مسیر رو از سیستان و بلوچستان تعریف کردید. خوب معلومه که هیچوقت نمیرسید! حالا بحث قوانین هست. قوانین رو خودتون وضع میکنید. مثلا من نباید بیشتر از 8 ساعت در شب بخوابم. یا در هفته باید حداقل 10 ساعت درس بخونم. سئوال: اگر 10 ساعت شد 9 ساعت چی میشه؟ هیچی شما یه مقدار کج شدید. حالا اگر این کج شدن رو جبران کردید درست میشه. اگر نکردید تا ثریا میرود دیوار کج.
اعمال
خوب همه اینها بدون عمل اصلا به درد نمیخورن. فکر کنید همه این کارها رو کردید و حالا نشستید توی خونه و منتظر هستید. هیچی نمیشه. هزار سال هم بشینید هیچی نمیشه. دیگه موقع عمل هست. شما باید در جهت هدفتون از مسیر تعیین شده قدم بردارید. حالا این قدم برداشتن ها آروم آروم میشه. دویدنی هم میشه. بستگی به خودتون داره اما تجربه من ثابت کرده که رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. اگر بدوید خسته میشید اما سریعتر رفته اید. چیزی که میگم هیچ فرقی با حرکت فیزیکی نمیکنه. ممکنه بگید من که میخوام درس بخونم چطوری میشه. اگر شما 17 ساعت درس بخونید دارید میدوید. اگر 1 ساعت درس میخونید دارید سینه خیز حرکت میکنید. اگر روزی 6-7 ساعت درس میخونید دارید آهسته و پیوسته حرکت میکنید. سئوال: اگر خسته شدم چکار کنم. جواب: شما معمولا یه کار رو انجام نمیدید سعی کنید کارهای راحتتر در اون جهت رو انتخاب کنید. یا اینکه استراحت کنید. بله استراحت دقیقا معادل ایستادن هست. اما بعضی وقت ها لازم هست. شما در استراحت میتوانید به بازنگری هم بپردازید. شاید راه جدیدی با توجه به تغییرات به وجود آمده پیدا شده باشد که شما بتوانید سریعتر برسید. فرض کنید میخواهید برید مشهد. توی راه ماشین جوش میاره. خسته میشید. توی یه شهری توقف میکنید و شروع به بازنگری میکنید. بعد با خودتون میگید میتونستم از هواپیما هم استفاده کنم. بررسی میکنید که اگر زیاد دور نشدید برگردید و از هواپیما استفاده کنید. بنابراین نگران ایستادن ها و استراحت ها نباشید. اینها لازم هستند. شما گام به گام با عملتون به سمت هدف برید. میرسید.


توی پست بعدی یه مثال میزنم که روشن تر بشه.