زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

عید نوروز توی دانشگاه

بچه های دانشگاه هم برای عید برنامه داشتند. هر کسی یه چیزی آورده بود برای شام و یه هفت سینی هم انداخته بودند. بعد از شام آهنگ گذاشتند و بعضی ها آمدند وسط به رقصیدن. بچه ها اکثرا زن و شوهری آمده بودند.




بعدش با بچه ها رفتیم بیلیارد بازی کردیم که خوش گذشت. من برای اولین بار بود که بازی میکردم اما دوست داشتم. خوب بود.



آخر شب هم با چند تا از بچه های اصفهانی بودیم و کلی گفتند و خندیدیم.


پاشو عید شده بریم خرید - شب عید نوروز 92

رضا که چند روزی بود رفته بود هوستون برای یه کنفرانس پریروز برگشت. بعد گفت که آماده شو بریم خرید شب عید. گفتم چی؟ گفت پاشو دیگه عید شده بریم خرید. یه نگاهی کردم دیدم ای وای ما 8 ماهه که اینجا هستیم و اصلا نفهمیدیم که چطوری گذشته و حالا عید شده. یه دفعه حال و هوای عیدهای ایران یادم آمد و خیلی دلم گرفت. اما بعدش با رضا رفتیم خرید.


مدل های لباس و کیف و کفش و ... اینجا خیلی خیلی بد هستن. اصلا همه بی کلاس هستن. با رضا بحث میکردیم که اینجا اینطوری و حتی ترکیه هم از اینا خوش لباس تر هستن و رضا گفت اتفاقا توی نیویورک ما یه دوست داشتیم که اون از اروپا آمده بود سال های اول همینو میگفت. اما بعد که یه سفر رفته بود اروپا و برگشته بود میگفت همین امریکا بهتره که همه لباس های خیلی معمولی میپوشن و توی فشن نیستن. اینجا راحتتر میشه لباس پوشید.



من که هر چی گشتم هیچ چیز به درد بخور خودم پیدا نکردم. یه کفش بود که نسبتا خوب بود اما 200 دلار پولش بود. کفش های 50-60 دلاری هم تقریبا آشغال بودن. توی کفش های 90-120 دلاری هم جنس خوب پیدا میشد اما مدلی که من میخواستم اصلا نبود. پیرهن و شلوار و ... هم به همین منوال. منم چون دیگه چیزی رو که دوست نداشته باشم نمیخرم هیچی برای عید نخریدم. البته خیلی هم دیر رفته بودیم و دیگه داشتن تعطیل میشدند.


شب رفتیم خونه حامد اینا برای اینکه با هفت سین اشون عکس بگیریم. میگفت که ایرانی ها همه ماهی گلی های پلینو رو خریده بودند و دیگه هیچی گیر نمیامده و همین یکی هم به زور گیر آوردند. اینجا ماهی گلی ها به اسم Goldfish هست و میدن گربه ها بخورن! در هر صورت هفت سین شون کامل بود. یه چند ساعتی عکس گرفتیم و صحبت کردیم. از اینترنت هم آهنگ سال نو زمستونو بهار کرد رو گذاشتیم و کلی خندیدیم. 



حامد روی تخم مرغ هاش شعرهای حافظ و مولوی رو نوشته بود. یه تخم مرغ هم من رنگ کردم که خیلی با استقبال دوستان مواجه نشد و حامد همش میذاشتیش کنار که توی عکس ها نیفته! 



شب چهارشنبه سوری

شب چهارشنبه سوری قرار بود یه مهمانی برای ایرانی ها باشه. ما هم رفتیم برای اون برنامه. منتهی مهمونی رو یه جایی گرفته بودند که قبل از ورود کارت شناسایی میخواست و ما نداشتیم و بنابراین ما رو راه ندادند. از بیرون صدای آهنگ های ایرانی میامد که بلند بلند همه جا رو گرفته بود.



دم در هر چند دقیقه یکبار تا ساعت 1 نصف شب همینطوری ماشین های آخرین مدل بودند که میامدند و چند نفر رو پیاده میکردند. بعضی ها سوییچ رو میدادند کسی که دم در ایستاده بود بره ماشین رو براشون پارک کنه و بعضی میرفتن دنبال جا پارک بگردند. رضا میگفت که ایرانی جماعت امریکا اینطوریه که نون شب هم نداشته باشه میره ماشین آخرین مدل قسطی بر میداره که کم نیاره. ما که از لکسوس کمتر ندیدیم. یه ماشین هایی هم بودند که من اسمشونو هم نشنیده بودم و از ظاهر اسپورت و لوکس اشون فکر میکنم که خیلی گرون باشن.




قیافه ها کسانی هم که آمده بودند اکثرا شبیه تازه به دوران رسیده ها بود. چه دخترشون و چه پسرشون. بعضی ها هم معلوم بود برای پیدا کردن جفت مناسب تشریف فرما شدند. یه تاکسی لیموزین هم بود که اونایی که موفق شدن یکی رو پیدا کنن رو برسونه!



وقتی راهمون ندادند ما هم گفتیم توی اون خیابون که نسبتا قشنگ هم بود یه قدمی بزنیم. اونجا یه مجتمعی بود که جلوش گل لاله کاشته بودند و ما رفتیم ازش عکس گرفتیم. هوا فوق العاده بود و نسیم بهار جان رو نوازش میداد. با حامد یه قدمی زدیم و ساعت نزدیک 1 بود که دیگه برگشتیم.






هر چند قدمی که یه کافی شاپ بود صدای آهنگ فضای جلوشو پر کرده بود اما اکثرا فقط یکی دو نفری توش نشسته بودند.




عید شده و دلم تنگ شده

برای اولین بار در هفت ماه گذشته که آمدم اینجا دلم برای خانواده تنگ شد. پریشب رضا آمد و گفت که چند روز دیگه عیده و بریم خرید. یه دفعه یادم آمد ای بابا هفت ماه شد که من اینجا هستم. 


اینجا نزدیک عید هست و خبری نیست. زنگ زدم خونه مامان اینا داشتن خونه تکونی میکردند و برای عید آماده میشدند. یاد اون عیدهایی افتادم که میرفتیم شیراز و هر روز خونه یکی عید دیدنی بودیم. اما اینجا هیچ کسی نیست که بشه خونه اش رفت و تازه همه سر کار هستن و انگار نه انگار که عیده. 


فقط درختا و گلها میدونن که بهار شده و شکوفه کردند. عید همگی مبارک

Chinese Gang

رضا میگفت توی دانشگاهشون یه گروه های چینی بودند که بهشون میگفتن Chinese Gang. نه که چینی ها نسل اندر نسل توی این دانشگاه ها درس خوندن, هر ترم سئوالای استادا رو جمع میکردن و به نسل بعدی منتقل میکردن. این بوده که یه سری دانشجوها تا ده سال سئوالای یه استاد رو قبل از امتحان داشتن و نمره میگرفتن. گفتم کاشکی ما ازین شانس ها داشتیم!