امشب داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم اینا رو بهش گفتم. گفتم شاید بد نباشه توی وبلاگم هم بذارم.
قضیه سفال باقی و طلای فانی رو شنیدی؟
میگه اگر آخرت سفالی باقی و دنیا طلای باقی بود. بر عاقل واجب بودی که سفال باقی را به طلای فانی ترجیح دهد. حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است. دنیا به اندازه لذت بردن از اونچه که بد نیست. رو دوست دارم. اما بیشترش چه فایده ای داره. . شنیدی چند سال پیش پسر شیخ عرب خودکشی کرد؟. نامه خودکشی رو پیدا کردن. نوشته بود من توی این دنیا همه لذتی بردم. هر غذایی که خواستم آماده بود و خوردم. هر شربت و نوشیدنی ای بود خوردم. از هر ماده مخدری کشیدم. با هر دختری که خواستم خوابیدم. و هر ماشینی که خواستم سوار شدم. توی قصری زندگی کردم که برام بهترین بود. فقط یه لذت مونده که نچشیده ام. اونم لذت خودکشی هست. برای همین خودم رو میکشم تا آخرین لذت دنیا رو هم تجربه کنم. ای بابا اون که اونقدر پول داشت و همه حالی توی دنیا کرد. آخرش خودشو کشت. حالا ما که هیچ حالی نکردیم. ما که اصلا نمیتونیم این لذت ها رو هم داشته باشیم. بیایم خودمونو بکشیم. بیایم آخرت هم نداشته باشیم. من خودمو میگم. از دنیا مگه چه خیری دیدم که بخوام بهش فکر کنم. ؟؟؟؟؟؟؟؟. هیچ وقت میتونم مثل پسر اون شیخ لذت ببرم؟. نه. تازه فرض محال که بشه. آخرش مجبورم خودمو بکشم. تا لذت خودکشی رو بچشم که ....
پس این شد که آخرت رو انتخاب کردم. حالا زحمت داره برام. چه میدونم. از روزه گرفتنش هست. همه چیز نخوردنش. نماز خوندنش. و..... اما واقعیتش رو بخوای. اولش زحمت بود. بعد چند سال خودش شد رحمت. اینقدر که الان مشکلم اینه که پایان نامه نمیذاره درست نماز بخونم. اون لذت خوندم نماز رو ببرم. همش حواسم پرته. خیلی وقته. چند ماهی میشه. چه میدونم. حتی نمیتونم کار کنم. پولش رو ببخشم. از اون ببخشش یه لذتی ببرم. خاک تو سر این درس کنن. اما چاره ای ندارم. توی این فکرم که شاید یه روزی به دردم بخوره. بتونم یه موقعیت بهتر پیدا کنم. بعد. راحتتر زندگی کنم. دیگه فکر نون نباشم. و.... تصمیمم این بود. فکر هم میکنم درسته. امیدوارم هم که بتونم به اونچیزایی که میخوام برسم. یه چیزی هم هست. اون اینکه دنیا زود تموم میشه. ایستادنی هم نیست. یعنی نمیشه بگم دنیا یه چند سالی وایسا. من فکرم رو کنم. بعد ببینم چی میشه. یه چیز دیگه هم هست. اونم اینکه. من تجربه ام این بود. یعنی. دنیای واقعی رو کسانی دارن. که دنیا رو نمیخوان. به 2 دلیل. یکی اینکه نمی خوان. خود دنیا میره دنبالشون. یکی اینکه خدا بهشون بده. راستش رو بگم. در مورد من یکی. و حتی خونواده ام. خیلی موردها پیش آمده که در حد معجزه بوده. یکیش همین کنکور ارشد بود. اینو میگم چون میدونی چطوری بود. قبلش اعلام کردن یه ماه زودتر برگزار میشه. من مجبور شدم زود همشو بخونم. با اون وضعیت که دوره نکرده بودم. صد در صد رد میشدم. بعد دوباره عقب افتاد. رسیدم 4 بار دوره کنم. وگرنه اگر تموم نکرده بودم دوره نمیتونستم کنم. بعد وقت امتحان نیم ساعت کم شد. من تمام تست آسونها رو زدم. گفت 5 دقیقه مونده. برگشتم دو تا ریاضی حل کردم. اگر وقت امتحان نیم ساعت کم نشده بود. هیچوقت نمیتونستم. بیشتر از 3-4 تا سئوال ریاضی حل کنم. چون خیلی توی حل ها کند هستم. و احتمالا این رتبه رو از دست میدادم. بعد مدیریت. یه سئوالایی آمد که توی هیچ کدوم از منابعی که خونده بودم نبود. از روی حسی که از خوندن. اون منابع به دست آورده بودم دزم. زدم. شدم 64 درصد. خیلی ها به زود 30 گرفته بودن. چون سئوالاش هیچ نمونه ای توی سالهای قبل نداشت. اینم باعث شد بتونم رتبه بالا بگیرم. تا هر جایی خواستم برم و روزانه باشم. حداقل این 2 سال رو پول ندم. حالا این معجزه نیست؟. اگر نیست چیه؟. من تلاش هم کردم. اما خدا هم روش گذاشت. تلاش من در حدی نبوود که رتبه 7 بشم. فلانی چند برابر من خونده بود. خودت که میدونی. البته جای خوب قبول شد. اما معجزه لازم نداشت. قضیه اون دختره هم که تا آخرش معجزه بود. فکر کن اگر ازدواج کرده بودم. بدبخت شده بودم. اصلا نمیتونستم تحملش کنم. خیلی چیزهایی در موردش بود که برام قابل تحمل نبود. اما با همه اصرار من. خدا نذاشت. دنیا اینه. اینه که خدا راضی باشه. بده. به یکی زیادتر. یکی کمتر. اونیه که راضیه. خدا هم راضیه. اونی که ناراضیه. خدا هم ناراضیه ازش. ما هم همینیم. من خودم وقتی فکر میکنم شرمنده میشم. که لطف خدا اینقدر بوده. در موردم. من نمیدیدم. کور بودم. بعد نتونستم اصلا تشکر کنم. نه سلامتی ام رو دیدم. نه خانواده خوبی که دارم. نه جایی که زندگی میکنم. نه موقعیتی که منو قرار داده. بعد توقع هم از خدا دارم. خوب که میبینم. میبینم همش بدهکارم. جایی برای طلب نمیمونه. اما بازم آدمه. چشم امید داره. حکایت دنیا. از نظر اهل دل اینه. که به اندازه ای که لازمه. یه خوراکی که بخوری. یه پوشاکی که بپوشی. یه سقفی بالا سرت باشه. یه همسری کنارت باشه. و بچه هایی که بتونن بعد تو شکر خدا رو بکنن. تا اینقدر دنیا نیست. بلکه لازمه. از اینجا به بعد میشه زیاده خواهی و دنیا طلبی. به جای 1 خونه هزار تا داشته باشم. 1000000 دست لباس. یه زن عقدی و 3000000000 تا صیغه. و................ من که نمیخواخم. نمیخوام. خوبه که همین مینیمم رو داشته باشم. بقیه اشو هم توشه جمع کنم برای آخرت. یه شکر خدا رو کنم. یه نماز خوبی بخونم. یه سجده خوبی کنم. یه دعای خوبی داشته باشم. به چیزایی که گفته عمل کنم. و کار خوب کنم. کافیه. نه از گشنگی بمیرم و نه دستم جلوی کسی دراز. نه اینکه انتظار بیهوده ای داشتم.
این پستتت یکی از شاهکاراته !
سلام جالب بود
شاید همون دختر پلی بود برای خوشبختی تو...با همه خصوصیات خوبی که تو داری و من ندارم ولی حدالقل ی چیز من از تو بهتره ...راجع به آدما قضاوت نمی کنم....
بنظر من دنیا هم به اندازه آخرت مهمه
اصلا قبول ندارم که به یه مقدار کافی قانع باشم میخوام تمام تلاشمو هر ثانیه برای بهتر و بیشتر داشتن داشته باشم ولی از طرف دیگه داشته باشم که به کسی کمک کنم
منی که موقعیت و درک و توانایی اینو دارم که پول بیشتری از فرد فقیری که نه میتونه وشاید نه فکرش نمیکشه که بخواد بهتر بشه
من باید بیشتر تلاش کنم که دست به نفر بیشتری رو بگیرم
دل یه بچه دیگه ای رو شاد کنم
من همیشه از خدا خییییلییی میخوام واین مرز نداره