از کلاس که آمدم گفتم یه دوری بزنم ببینم توی دانشگاه ببینم چه خبره. قرار بود شروع یکی از جلسات دیگه دانشگاه باشه. رفتم سمت زمین های ورزش دانشگاه. دیدم بازم یه سری وسیله بادی آوردن که بچه ها باشون بازی کنن.
منم دیگه دل رو زدم به دریا و گفتم آخه چقدر هی وسیله بیارن و من بازی نکنم. این شد که دیگه شروع کردم تک تک بازی ها رو یکی یکی رفتم.
اینجا دو نفر با هم مسابقه میدادند که هر کسی زودتر برسه. من که رسیدم کسی نبود که باهاش مسابقه بدم. یه پسر هندیه بود و میگفت دو بار من رفتم دیگه همشو بلدم. خودت تنهایی هم بری حال میده. منم گفتم بهتر برم و چند تا عکس هم بگیرم.
اینم یه عکس از داخلش
آخرش هم یه سرسره بود که دیگه نشد عکسشو بگیرم. آمدم بیرون نفسم گرفته بود. فکر کنم سالها بود که اینطوری بازی نکرده بودم.
اینجا هم یه بازی بود که دور تا دور یه عده ای می ایستادن و کسی رو که میخواست از وسط رد بشه با توپ میزدن.
منم رفتم تو و دو تا توپ رو رد کردم که چهارمیش محکم خورد توی صورتم و نقش زمین شدم! اما خب بالاخره جون سالم به در بردم و از اون ور آمدم بیرون.
دیگه خر سواری رو گفتم کار من نیست! این یکی رو دیگه صرف نظر کردم. ترسیدم بوزای هم حسودیش بشه.
توی یکی از این توپ ها هم رفتم و تا آخرش برگشتم. حس جالبی بود. تا حالا توی توپ راه نرفته بودم.
در کل خوش گذشت. یه کم ورزش و تفریح هم بود.
دانشگاه که آمدم کلی کار باید میکردم. رفتم و یه سری از مدارک کپی گرفتم و بعد آمدم پیش مسئول گروه. کارت سوشیالمو بهش نشون دادم. گفت خب بیا امضاش کن. خودکار رو که برداشتم گفت با این که نه. باید با خودکار ضد آب امضاش کنی و یه خودکار دیگه بهم داد که با اون امضاش کردم. گفتم خوب شد که عقلم رسید و سر خود امضاش نکردم. یه عالمه برگه دیگه هم داد که باید امضا میکردم. اینقدر که یک ساعت توی دفترش بودم و به کلاسم دیر رسیدم.
امروز صبح رفتم پیش سارینا تا برام کارت اعتباری رو باز کنه. دقیقا دو ساعت طول کشید تا بالاخره شد. چون من تازه سوشیال گرفته بودم و شش ماه هم نبود که توی امریکا بودم گرفتن کارت اعتباری یه مراحل دیگه ای داشت که سارینا هم بلد نبود. برای همین باز کلی طول کشید تا یه کارشناسی آمد و اونم یه جاهایی رو دست کاری کرد. چند بار هم سیستم سارینا گیر کرد که ریستش کرد و درست شد. میگفت که دیروز هم سیستمش خیلی مشکل داشته.
بعد ازش پرسیدم که تعطیلات این هفته رو چکار کرده و اونم گفت که با شوهرم رفته دریا. یه دریایی نزدیک هوستون که با ماشین خودمون رفتیم. ازش پرسیدم خودت رانندگی کردی؟ گفت نیم ساعتشو من رانندگی کردم اما جاده که ترسناک شد دیگه بقیه اشو شوهرم رانندگی کرد. میدونی که کامیون که رد میشد من میترسیدم! گفت که خیلی بهش خوش گذشته. یه کم در مورد هوای دالاس با هم حرف زدیم که این روزا گرم شده و من بدون ماشین خیلی سختمه و درخت خیلی اینجاها نیست. میگفت آره بدون ماشین که میایی بیرون قدم بزنی میمیری من خودم میدونم. من دیگه باید میرفتم دانشگاه چون عصر هم کلاس داشتم. دیگه ازش خداحافظی کردم.
توی امریکا تقریبا همه چیز بر پایه شرکت های خصوصی میگرده. معمولا این نیست که دولت یه چیزی رو بگه و برای همه لازم الاجرا بشه. یه سری لایحه های دولتی هم فقط به این دلیل که دخالت توی کار مردم هست اجازه تصویب پیدا نمیکنن و یا خیلی مخالف پیدا میکنن.
ویزا و مستر شرکت های بزرگی هستند که کارت های اعتباری به مردم میدن. بانکها هم از خدمات همین شرکت ها استفاده میکنند. شرکت های ویزا و مستر به دلیل گستردگی استفادشون بیشتر شناخته شده هستن. با این حال توی امریکا شرکت های دیگه ای هم هستن که کارت اعتباری میدن ولی کمتر شناخته شده هستن. شاید مثلا American Express توی اینا بیشتر شناخته شده باشه. بنابراین ویزا و مستر دو تا شرکت کاملا متفاوت هستن که خدمات کاملا مشابه میدن. تقریبا میتونم بگم که هیچ فرقی نمیکنه که کارت شما ویزا باشه یا مستر. اکثر جاهایی که کارت های ویزا رو قبول میکنه کارت های مستر رو هم قبول میکنه.
یه چیز جالب دیگه اینه که معمولا توی امریکا که یه شرکت بزرگ به وجود میاد یه شرکت رقیب هم داره. در واقع اینا با همدیگه رشد میکنن. یه خدمتی اون یکی ارائه میده که از رقیبش جلو بیفته, بعد رقیبش میاد همون کار رو میکنه و یه خدمت جدیدی ارائه میده و همینطوری تقویت میشن و میرن بالا.
در مورد کارت اعتباری که توضیح دادم و نحوه درست کردن تاریخچه اعتبار اما حالا ببینیم توی ایران که حرفی از اعتبار نیست اوضاع چطوریه.
حالا ما که توی ایران سابقه اعتباری نداریم, شب میخوابیم صبح بلند میشیم ننه خانم دستور میده که به یه سری دخترای ناتنی اش وام اهدا کنن. یه دفعه میبینی که بدون اینکه سابقه اعتباری از کسی داشته باشن صرف اینکه دختر ننه خانمه 100 میلیون وام بهش میدن که مثلا بره زمین کشاورزی رو آباد کنه. اونم که تا حالا همچین پولی ندیده با خودش فکر میکنه برم تهران که میتونم درآمد بیشتری داشته باشم و پولشو برمیداره و میاره توی تهران خونه میخره. از بخت بد همه دخترای ننه خانم به همین نافهمی هستن و همشون با وام هاشون میان تهران خونه میخرن و یه دفعه قیمت خونه تهران 2 برابر میشه. بعد هر روز از بانک پیغام پسغام که خانم, آقا بیا این پولی رو که وام گرفتی پس میده. اونم میگه ندارم.
نوع دیگه اینه که شما میخوای بری با زهرا خانمی کسی ازدواج کنی, میری بانک که وام بگیری. میگه اول عقدنامه اتو بیار ببینم. بعد میگی بابا من بدبخت که پول ندارم عقد کنم اگر داشتم که نمیامدم وام بگیرم. خلاصه خانواده عروس رو راضی میکنی که حالا یه عقدی بنویسن. بعد که میری بانک تازه میفهمی که چه کلاهی سرت رفته. بانک ازت چند میلیون سفته و چک ازت میخواد و از اون بدتر 2 نفر ضامن ازت میخواد که کارمند دولت باشن و بازنشسته نباشن و هر چی میگی بابا به پیر به پیغمبر الان دولت سالهاست که دیگه استخدام نمیکنه و هر کسی ما میشناختیم بازنشسته شده, میگن همینه که هست. بعد که با هزار زحمت به صد نفر رو میندازی که 98 تاشون روتو زمین میندازن دو نفر رو پیدا میکنی. بعد میری بانک میگن قانونش عوض شده یا اینکه مثلا از عقدنامه یکسال بیشتر گذشته دیگه وامی تعلق نمیگیره و هزار تا برنامه سرت میارن. همه اینا چرا؟ به این دلیل که شما هیچ اعتباری پیش بانک نداری و حتی نمیتونستی داشته باشی. بانک اصلا نمیدونه چقدر میتونه روی خود شما حساب کنه, اینه که میخواد از راه های دیگه این کمبود رو جبران کنه و آخرش دودش میره توی چشم شما که مشتریش هستید.