هر شروعی یه پایانی داره. این بلاگ هم یه روز شروع شد و ناگزیر یه روز باید تموم میشد. قرار بود آخرش اینطوری باشه که من و سیندرلا توی کالسکه نشستیم ولی خب تراژدی شد دیگه. پریشب خواب میدم وبلاگمو باز کردم 65 تا نظر نخونده داره. مونده بودم چی شده که یه شبه این همه نظر نخونده آمده که ...
ببخشید قول داده بودم یه چیزایی بنویسم که نشد. نه اینکه زیر قولم زده باشم بلکه قبل از اون گفته بودم که این وبلاگ تا زمانی هست که کسی هویت واقعی منو نمیشناسه. یعنی این حرف قبل از اون قول ها بوده.
وودی یه حرفی میزنه برای آخرین حرف یادتون نره. من همیشه به دیگران کمک میکنم و خدا به من کمک میکنه, من به اندازه کوچیکی خودم و خدا به اندازه بزرگی خودش.
خب دیگه وقت خداحافظیه. از همگی ممنونم که همراهم بودید و امیدوارم که توی زندگیتون همیشه موفق باشید.
خدانگهدار
آقایی که ساعت ها وقت گذاشتی و گشتی تا بالاخره یه جایی هویت منو کشف کرده باشی, ایشالله آماده باش برای روز قیامت یه سئوالاتی هست که باید جوابشو بدی. اینکه چطور اجازه دادی توی زندگی دیگران تجسس کنی وقتی قرآن گفته بود (لا تجسسوا) و اینکه چطوری به خودت اجازه دادی که کانالی که دو سال و نیم برای کمک به دیگران درست کرده بودم با حماقتت خراب کنی. تمام ساعاتی که داشتی وقت میذاشتی که هویت منو پیدا کنی فعل حرام مرتکب شدی چون خدا هیچوقت امر به فحشا نمیکنه و ایشالله ازتون میپرسن جواب داشته باشید.
البته غیر از من کسانی که اینجا رو میخوندن هم حقوقی داشتن که حق الناس کردید و ان شالله جوابگو خواهید بود. یادتون نره که توبه کسی که حق الناس گردنشه هم به این سادگی قبول نمیشه. ببخشید نه عذرخواهیتونو میتونم قبول کنم و نه حق دفاع کردن میتونم بهتون بدم چون کارتون هیچ توجیهی نداره, بنابراین بیشتر از این مزاحمت ایجاد نکنید.
مجبورم برخلاف میل باطنی ام این وبلاگ رو که مسیر کمک به بعضی ها بود تموم کنم. اگرچه ممکنه به نظر برسه نتیجه عمل با عمل سازگار نیست اما شتر حضرت صالح هم رو هم همه قوم پی نکردند و نکشتند و یه عده کمی بودند. فعلا دیگه اینجا نمینویسم اما اگر هویتم بخواد بیشتر از این پخش بشه مجبور میشم به طور کلی کل بلاگ رو حذف کنم.
نافهم هایی هم که احتمالا میخوان نظر بذارن که بهتر که اینطوری شد و خیلی خوشحال شدن از این ماجرا باید بگم که یک کم شعور چیز خوبیه و یه عده ای بودند که از این مطالب استفاده میکردند و دوست داشتند و فقط یه مریض روانیه که از ناراحتی دیگران خوشحال میشه. به این دلیل نظرشون منتشر نمیشه.
این مدتی که بلاگ بود یه چند نفر آدم بسیار نافهم آمده بودند اینجا نظر گذاشتن که ما اینطوری هستیم و تو اونطوری هستیم و ما هم امریکا رفته ایم (انگار که مثلا افتخاریه) و ... خیلی راحت منو ندیده و نشناخته به صفاتی منتسب کردن که لایق خودشون بود و... کلا منظورم همه اونایی هست که بی منطق از من انتقاد میکردن نه کس خاصی.
میخواستم یه چیزی براشون بنویسم اما دیدم کسی که به اینجا رسیده و در این درجه از نافهمی قرار داره گفتنش هیچ سودی نداره. من هیچوقت هدفم مقاله نوشتن و ریسرچ کردن نبوده. همیشه هدفم کمک به مردم بوده و از هر راهی که تونستم این کار رو کردم. وقتی تشخیص بدم با رفتن خارج میتونم آدم مفیدتری باشم میرم خارج. وقتی تشخیص بدم با نوشتن توی یه وبلاگ مفیدم همین کار رو میکنم و ... هزارون نفر دیدم رفتن دانشگاه های خارج درس خوندن و به جز مدرک جمع کردن کاری نکردن و خیری به کسی نرسوندن و از نظر من خرانی هستن که مدرک گرفتن.
خیلی دوست داشتم کسی با منطق از من انتقاد میکرد اما کم پیش آمد. دلم میخواست وقتی یه صفتی رو به من نسبت میدن دلیل هم بیارن. به هر حال دیگه همه چیز تموم شد.
در جواب همه اونایی که اینقدر بی منطق به من ایراد گرفتن و میگیرن ،فقط باید بگم:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت | که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت | |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش | هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
با این پست میخوام از همه شما 48190 نفری که آمدید و این وبلاگ رو تا امروز خوندید تشکر میکنم. تشکر مخصوص دارم از کسانی که با نظرات خوبشون همیشه منو راهنمایی کردن و پشتیبانی کردن. بیشتر از اون از همه اون حدود 500 نفری که هر روز حتی روزهایی که چیزی ننوشته بودم به اینجا سر میزدند, تشکر میکنم.
میدونم که هنوز حدود 50 درصد کسانی که میان اینجا جدید هستن. اگرچه چیز جدیدی دیگه نیست اما شاید چیزایی که قبلا نوشتم به دردتون بخوره.
از همه اونایی که از همه جای دنیا سر میزدند تشکر میکنم.
این آمار رو گذاشتم که کسانی که دوست دارن این کار رو شروع کنن یا شروع کردن بدونن که ممکنه یه روزی بیاد که مخاطب تون از ده نفر و صد نفر هم بیشتر بشه. سخته نوشتن چیزی که چند هزار نفر با سلایق مختلف میخوان بخونن.
معلم چهارم ابتدایی ام خانم هاشمی همیشه به مامانم میگفت اگر من 30 تا کپی از پسر تو توی کلاس داشتم هیچ غمی نداشتم. همیشه فکر میکردم آدم چطوری میشه کپی بشه؟ تا یه روزی که اینجا مینوشتم و بعضی میگفتن که تاثیر گرفتن, فهمیدم که وقتی که من افکارمو با دیگران مشترک میشم و روشون تاثیر میذارم دارم از خودم کپی درست میکنم! شاید قالب خوبی برای کپی شدن نبودم اما همیشه سعی کردم اینطوری باشم: