امروز بالاخره از دست تافل راحت شدم. از فردا هم باید برم سر کار و هم روی پایان نامه ام کار کنم. دو تا مقاله هنوز باید بنویسم. هم اینکه روزمه ام بهتر بشه و هم اینکه نمره پایان نامه ام بهتر بشه. امیدوارم که بتونم انجام بدم. اما تجربه من از تافل:
دیشب خیر سرم ساعت 10 و نیم رفتم بخوابم. خیلی خسته بود. ساعت 11 و ده دقیقه که شد
موبایلم زنگ خورد. خدا بگم چی بشه این دوستم قرار بود شب زنگ بزنه دیگه
فکر نمیکردم یه دفعه ساعت 11 زنگ بزنه. سریع قطعش کردم. همینطور خمیازه
میکشیدم و داشتم میخوابیدم که یه دفعه اس ام اس اش آمد. باورتون نمیشه اما
نیم متر پریدم هوا! هیچی خواب از کله ام پرید. تا دوازده و نیم هی قلت
میزدم و خوابم نمی برد. دیگه بلند شدم نماز شبم رو خوندم و یه مقداری دعا
کردم. ساعت رو نگاه کردم دیدم یک و نیم هست. جایم رو عوض کردم و همینطوری
که ذکر لاحول و لا قوه الا بالله میگفتم خوابم برد.
صبح ساعت 5 و ده دقیقه نمازم رو خوندم و دوباره خوابیدم. میخواستم تا 7
بخوابم بعد راه بیفتم. نشد. ساعت 6 مامانم صبح فرنی درست کردنش گرفته بود و
هی این ملاقه رو میزد کف قابلمه. هیچی دیگه بد خواب هم شدم. رفتم توی اتاق
اونوری و گرفتم خوابم. یه ربع به 7 مامانم بیدارم کرد! خلاصه صبحانه فرنی
رو خوردم و راه افتادم. فقط قبل از رفتنم چون مامان برگه ثبت نام رو خیس
کرده بود باید دوباره پرینت میگرفتم. به بهونه پرینت دو تا آهنگ تیلور رو
هم گذاشتم و به خودم گفتم مگه نمیخوای بری امریکا پیش تیلور؟ پس بهتره که
برای تافل سعی ات رو بکنی.
توی راه یه مقدار اندکی قرآن خوندم. بماند که راننده تاکسی هم کلی
علافمون کرد توی ترافیک. رسیدم اونجا و تا مراحل رو طی کردیم شد ساعت 9 و
ربع. دو تا از دوستام هم همونجا تافل داشتن اما توی یه سالن دیگه ای بودند.
رفتیم توی سالن که متاسفانه خیلی گرم بود. به گرما خیلی خیلی حساسم.
نگهبانه دم در هم نمیذاشت بریم بیرون. یه دوباری سعی کردم برم بیرون اما
خلاصه نذاشت. عکسی که میبینید شبیه سالنی هست که توش بودم تقریبا از زاویه دید خودم هم هست. (البته ما B بودیم اما اینجا هم C هست که شبیه هستن)
ساعت 10 امتحان شروع شد. شانس ما تست بزرگه خورد به ما. یعنی عوض 3 تا ریدینگ من 5 تا ریدینگ داشتم.
خلاصه بگم. دو تای اولی در مورد زمین شناسی بود. دو تای دومی هم در مورد
زیست شناسی (مورچه و ...) بود. یکی هم در مورد هنر بود. خلاصه با بدبختی ای
اینا رو زدم. هر ریدینگ 20 دقیقه بود. اول یه 20 دقیقه دادن. بعد دو تا 40
دقیقه. البته چون اولش ETS ازمون امضا گرفته که سئوالات رو افشا نکنیم
نمیتونم چیزی در مورد سئوالا بنویسم.
بعد رسیدم به لیسن راستش رو بخواهید همه موضوعش رو و خیلی از جزئیاتش رو
میفهمیدم اما سئوال هاش خیلی خیلی پرت بودن. فقط 3 تا سئوال رو بود که
اصلا نشنیده بودم اما تعداد کمی سئوال رو هم مطمئن زدم. گزینه هاش واقعا یه
جوری بودن. با وجود اینکه جواب رو میدونستی اما توی گزینه ها نبود. باید
یکی نزدیکش رو انتخاب میکردی. تازه بعضی گزینه ها هم کامل غلط بود اما
نزدیک به جواب بود. دو تا لیسن آخری با یه پدیده عجیب مواجه شدم. داشتم گوش
میدادم دیدم اونطرفی ام داره حرف میزنه. بعد صدای یکی هم از پشت سرم
میآمد. خلاصه از هزار طرف صدای ویز ویز دیگران میآمد. یکی دوبار گفتم
برگردم بهشون یه چیزی بگم. اما همینطوری که توی این فکر ها بودم یه دفعه
فهمیدم که اینا دارن اسپیکینگ رو میگن. فقط تعجبم از این بود که چطوری به
این زودی رسیدن به اون بخش. وقتی که صدا پخش میشد زیاد بد نبود اما وقتی که
باید به سئوالا جواب میدادی صدای دیگران واقعا اذیت میکرد. لیسن ها هم در مورد اتفاقات توی دانشگاه و ستاره شناسی و بزینس بود.
لیسن ها که تموم شد 10 دقیقه استراحت بود. آمدم پایین تازه فهمیدم که چه خبره. چند نفری هم با من آمدند پایین و داشتن شکایت میکردن که بهشون لانگ تست خورده (یعنی مثل من 2 تا ریدینگ بیشتر داشتن) تازه فهمیدم چرا وقتی من بدبخت داشتم لیسن حل میکردم اونا صحبت میکردن. آمدم نمازم رو بخونم اما فکر کردم شاید فرصت نشه. برای همین سریع برگشتم بالا. وقتی برگشتم فقط یک دقیقه از اون 10 دقیقه مونده بود.
اسپیکینگ رو شروع کردم. من که شروع کردم صدای تق تق کیبورد کل سالن رو گرفته بود. اما از اونجایی که خدا بخواد تونستم تمرکز کنم. تست اول و دوم رو بد نگفتم. دوتاش در مورد موضوعات دانشگاهی بود. اما سومی رو وقت کم آوردم. در مورد یه چیزی توی دانشگاه بود. چهارمی رو خوب گفتم. در مورد یه موضوع علمی بود. پنجمی کاملا نصفه موند. یعنی مطلب رو یه جورایی گفتم اما داشتم قسمت دوم رو توضیح میدادم که وقت تموم شد. از اون بدتر اینکه اصلا یادم رفت نظر خودم رو بگم. ششمی هم راجع به ماهی ها بود که اصلا یادم رفت اسم اون ماهی ها رو بیارم! بعد از اینکه تموم شد تازه فهمیدم!
به رایتینگ که رسیدم دیگه سالن خالی شده بود. به غیر از چند نفری بودیم که به نظر میرسید ما همه لانگ فرمت داشتیم! سکوت و آرامش خوبی بود. اولین رایتینگ در مورد یه جونوری بود که توی امریکا زندگی میکرد. خیلی خیلی آسون بود به نظرم. متنم که تموم شد و ریوایز کردم دیدم 270 کلمه نوشتم. البته باید 225 تا می نوشتیم. تازه conclusion هم ننوشته بود. دیگه وقت هم نبود کمش کنم. دیگه همونطوری رفت سئوال بعد. آخرین رایتینگ هم در مورد یه چیزی در مورد بچه ها بود. موضوعش به نظر خیلی سخت آمد آخه من چی میدونم بچه مشکلش چیه. حتی میخواستم بگم نیازمندی بچه ها نمیدونستم چه عبارتی استفاده کنم. با بدبختی 3 تا دلیل جور کردم و نوشتم. فقط اگر راستش رو بخواهید با وجود اینکه خیلی هم هر دلیل رو توضیح دادم اما آخرش موضوع گنگ گنگ میموند. اما دیگه وقت نبود بخوام چیز دیگه ای بنویسم. توی ریوایز پاراگراف سومم بودم که وقتش تموم شد. دیگه حتی نرسیدم ببینم کم نوشتم یا زیاد! اما خب نوشتم. اگر به محتوا زیاد گیر ندن بد ننوشتم. هم مثال زیاد زدم و هم in addition و furthermore و از این چیزا زیاد توش گذاشتم. خلاصه همه چیزش خوب بود بجز محتوا و احتمالا چند تا کلمه و گرامر اشتباه.
نمره ام هم یه چیزی بین 70 تا 90 میشه احتمالا. ببخشید نمیشه اصلا درست بگی. ریدینگ که 2 تا ریدینگ اضافه حل کردم. شاید بین 18 تا 25. لیسن هم که خیلی تست هاش فضایی بود. اونم 16 تا 22 . اسپیکینگ هم که چند تاش نصفه و نیمه موند. تازه توش گیر هم کردم و حتی یه چیزایی رو خودم فهمیدم که اشتباه کردم. آمدم درست کنم باز گیر هم کردم و ولش کردم. اونم بین 12 تا 18. رایتینگ هم دومی رو چرت و پرت زیاد نوشتم ولی اولی خوب بود. بین 18 تا 26.
حالا جمع نزنید بگید که اینا که کمتر از 70 میشه یا بیشتر از 90 نمیدونم. حدودی گفتم دیگه.
در کل خیلی خیلی از امتحان دادن خودم راضی بودم. اصلا فکر نمیکردم توی اسپیکینگ بتونم درست حرف بزنم. راستش رو بخواهید توی فارسی هم گیر میکنم اما خب امروز واقعا تونستم صحبت کنم. هر چند که شاید اشکال زیاد داشت اما حرف زدم. حتی توی تمرین هایی که توی خونه هم میکردم هیچ کدوم رو نتونسته بودم به خوبی امروز بگم! برای همین خودم رو یه پیتزا مهمون کردم. اولش میخواستم ساندویچ بگیرم اما تصمیم گرفتم که به خودم جایزه بدم و برم پیتزا بخورم. پیتزاش بد نبود اما خوب هم نبود. شاید مثل امتحانم بود!
بعدش رفتم سر کار که یه جلسه ای بود. باورم نمیشد که سر جلسه هم بتونم
اونطور مثل بلبل حرف بزنم. هنوزم باورم نمیشه. آخه من خیلی اجتماعی نیستم
برای همین هم حرف زدن برام خیلی سخته اما امروز social بودم! خودم رو میدیدم که نمره خوبی از تافل گرفتم و دارم اپلای میکنم در حالی که مطمئن هستم پذیرش بهم میدن!
توی راه برگشتن به خونه برای خودم شعر خوندم و آمدم. بعد از مدت ها احساس بسیار بسیار خوبی داشتم. حس میکردم یه بار بزرگی از روی دوشم برداشته شده باشه.
شب اما باز دلم گرفت. قرار بود که امشب جواب یکی از کنفرانس هام بیاد که
به شدت نگران بودم که ایمیلم رو باز کنم و باز ببینم قبول نشده. بنابراین
اصلا سر کامپیوترم هم نرفتم تا شاید روز خوبم خراب نشه. اما خوشحالی ها که رفت
مجبور شدم برای اینکه خودم رو از نگرانی در بیارم برم نگاه کنم. خدا رو
شکر جواب دادن مقاله ها به تاخیر افتاده بود. این شد که دیگه با خیال راحت
نشستم قهوه تلخم رو نگاه کردم.