یکی از عجیب ترین چیزهایی که توی این عالم هر کسی تجربه میکنه نسبیت هست! یعنی اگرچه همه ما به دنبال کامل یا خالص میگردیم, همه چیز رو نسبی می بینیم! مثلا کوچک و بزرگ. میگیم این کوچیکه و این بزرگه! خب واقعیتش اینه که کوچکی و بزرگی در مقایسه به وجود میاد و اگر یه چیزی رو ببینیم و نتونیم با چیزی مقایسه کنیم, هرگز نمیتونیم بگیم که این کوچیکه یا بزرگه. در واقع هر چیزی در نهایته اما چشم مقایسه گر ما اینو تشخیص نمیده!
امشب یاد گذشته ها افتادم و به روزی فکر میکردم که فهمیدم هیچ زشتی در عالم نیست و هر چه به نظر زشت است از مقایسه ماست. یادمه 4-5 سال پیش که داشتم کتاب معرفت النفس آقای حسن زاده رو میخوندم وقتی این درس رو خوندم اول باورم نمیشد. بعد نشستم فکر کردم ببینم چه چیزی زشته. گفتم سوسک! بعد دقت کردم دیدم اگر خودشو بخوام نگاه کنم و با هیچ جانوری مقایسه اش نکنم بسیار هم زیباست. بعد از یه کم تلاش دیدم واقعا نمیشه موجودی رو پیدا کرد که زشت باشه! به یکباره حس کردم یه پرده سیاهی از جلوی چشمم رفت کنار و دنیا روشن شد! یکباره حس کردم که همه چی قشنگ شد. دارم یه جایی زندگی میکنم که هیچ چیز زشتی توش وجود نداره! یادمه اون روزا که بیرون میرفتم انگار توی بهشت بودم, واقعا دنیام یه رنگ دیگه پیدا کرد. هرگز به خاطر ندارم از خوندن چیزی چنین حس قشنگی رو به این حد تجربه کرده باشم. یادش بخیر.
خب نسبیت اینو توجیه میکنه. در واقع هر چیزی در نهایت زیبایی هست اگر با چیز دیگری مقایسه نشود.