راستشو بخواهید نمیخواستم اینو اینجا بنویسم اما بعد که فکر کردم تصمیم گرفتم که بذارمش.
این روزا یه ناراحتی بزرگی دارم که به هیچ کسی نمیتونم بگم. اون اینکه دیدم توکلم چقدر کمه. مثلا الان خیلی دلم میخواد بالاخره یه جای خوبی قبول بشم که فاند هم داشته باشه. بعد وقتی دیگران میگن ایشالله هر چی خیر باشه پیش بیاد, با خودم فکر میکنم یعنی چی هر چی خیره پیش بیاد؟ من که سعی امو کردم, چرا به چیزی که میخوام نرسم؟ اگر خیرم پیش نیاد چی؟ بعد فکر میکنم که نکنه برم اونجا خیلی برام سخت باشه. نکنه همین وقتی رو هم که اینجا دارم اونجا نتونم داشته باشم. نکنه سختی اش برام بیشتر باشه. بعد میگم خب پس چرا اپلای کردم, همینجا زندگیمو میکردم این همه خرج هم نمیکردم. بعد یادم میاد که اینجا نفس کشیدن هم سخت شده. بعد فکر میکنم نکنه اونجا از اینجا بدتر باشه. نمیدونم چرا نمیتونم ذهنم رو جمع و جور کنم.
اینو نوشتم که فکر نکنید همیشه هم آدم توی شرایط روحی خوب هست. البته الان نسبت به موقعی که این متن رو نوشتم و منتشر نکردم خیلی بهتر و با روحیه تر هستم. اما خواستم که اینم اینجا بمونه که شاید یه روزی وقتی به چیزایی که میخواستم رسیدم یادم نره چه فکرایی میکردم!
ولی اگه نری تا آخر عمرت، حتی در مواجهه با کوچکترین مشکلی در زندگیت میگی کاشکی رفته بودم چون فکر میکنم خیلی موفقیت رو به رفتن میبینی
من اینطور آدمی نیستم!
رفتنشم خیلی سخته برام اما میخوام تجربه اش کنم.
سلام من الان شرایط شما رو دارم ،نمی دونم چیکار کنم تو اوضاع روحی بدی هستم میشه لطفا کمکم کنین
سلام. این پست خیلی قدیمیه. صبور باشین درست میشه.