صبح ساعت 9 مامانم خسته و کوفته از یه سفر طولانی بر میگرده. چهارشنبه شب رفته بود شیراز و امروز شنبه برگشته بود. برگه ضمانت نامه رو میده به من و میگه بیا پسرم, زودتر برو که امروز بتونی به گذرنامه هم برسی. سریع راه میفتم و بعد از گذر از ترافیک مفرح صبحگاهی ساعت 10 و نیم میرسم نظام وظیفه. از در که وارد میشم یه نگاهی به محیط اونجا میکنم و با خودم میگم ای سازمان ... امروز دیگه آخرین روزی هست که پامو اینجا میذارم! نامه وزارت علوم رو بگیرم دیگه تا سالها و شاید تا آخر عمرم کارم به تو نیفته. توی حیاط دست چپ سریع میرم توی اتاق فتوکپی و یه کپی از سند و دو تا کپی از ضمانت نامه میگیرم. دو تا پوشه هم که قبلا خریده بودم. وارد سالن 3 میشم و یه راست میرم سمت اتاقی که برای گرفتن ضمانت نامه هاست. سه نفر ایستادن و منم پشت سرشون میایستم. افسره میگه بشینید. همه مینشینیم. کار اون سه نفر چند دقیقه ای بیشتر طول نمیکشه. توی اون مدت مدارک رو پشت سر هم و مرتب میذارم توی پوشه. توی دلم خدا خدا میکنم که دیگه بهونه ای نگیره. توی این فکرا هستم که صدا میکنه بعدی, فقط دیگه من توی اتاقم. مدارک رو بهش میدم. سرش زیر میزه و من نمیبینمش. چند دقیقه ای طول میکشه. خطوط رو ریز به ریز داره میخونه. توی دلم دعا میکنم که جون خودت دیگه گیر نده, سرش رو بلند میکنه و میگه "این مورد قبول نیست" توی دلم میگم ای داد بیداد, دوباره یه سفر شیراز افتادیم! خدا کنه یه ایرادی بگیره بشه رفعش کرد. میگه این طبق متن ما نیست. اینجا نوشته که ما برای تمدید باید درخواست کتبی بدیم, توی متن ما اینه که بانک راسا باید اقدام کنه. شروع میکنم به توضیح دادن, که آقا من هفته پیش آمدم, این ایرادات رو گرفتید, بردم درست کردم شده این. دیگه چکار کنم؟ متن قبلی رو میگیره و باز شروع میکنه به دقیق خوندن. منم همینطوری توضیح میدم که ببین اینجاش اینطوری بود و اونجاش اونطوری اما انگار که به حرف من توجهی نمیکنه. میگه ببین به من ربطی نداره, میخوای برو پیش رئیس. میگم باشه رئیس کجاست؟ بیرون بری توی سالن میبینی.
برگه ها رو میگیرم و نا امیدانه میام بیرون. دو دور توی سالن میچرخم تا بالاخره چشم میفته به اتاقی که بالاش نوشته امور مالی. در میزنم کسی جواب نمیده. دوباره در میزنم, یه صدای ضعیفی میگه بیایید تو. یه افسر تپلی نشسته پشت میز. میگم میتونم برم. میگه کارت چیه. شروع میکنم براش توضیح میدم اما توی چشماش میخونم که هیچی نمیفهمه. میگه خب برو داخل. میرم داخل. شروع میکنم برای رئیس توضیح میدم, اونم نگاه میکنه و سعی میکنه سر در بیاره. ظاهرا حوصله نداره, میگه برو بگو بهشون که کتبا توضیح بدن که مشکل چیه.
برمیگردم توی اتاق و صبر میکنم نوبتم بشه. بهش میگم رئیس گفته کتبا بنویسید که من روش نظر بدم. میگه خب بشین. همینطور نشستم و فکر میکنم که حالا چیکار میخواد کنه. خیلی طول میکشه. دارم فکر میکنم که مگه چی مینویسه که اینقدر طول میکشه که صدام میکنه. یه نامه بلند بالا پیوست ضمانت نامه کرده که بانک این کارو نکرده اون کارو نکرده اینجاش کجه و اونجاش اونطوریه. یه چیزی نوشته که هر کسی بخونه میگه برو بابا اینکه سرتا پا ایراده. میرسم در اتاق رئیس, یه نگاهی به نامه میکنه و میگه مورد قبول نیست. نمیتونم قبول کنم. میگم آقا این چیزایی که اینجا نوشته توی قبلی هم بهم توضیح نداده بود, میگه به من ربطی نداره. آخرین تلاشم رو هم میکنم که نخوام باز اسیر بانک بشم. میگم آخه گناه من چیه, یه بار آوردم, اینطوری. اینم یه بار دیگه. حالا بازم باید برم شیراز. میگه ببین آقا, اینا سند مالی هست, نمیشه مشکل داشته باشه. میگم خب مشکل از قانونه. این آخرین نمونه ای بود که بانک مرکزی خود فارس داشت. بانک هم حق داره که میگه ما که از نظام وظیفه دستور نمیگیریم از مرکزی دستور میگیرم. و مرکزی هم میگه این آخرین چیزی هست که بخشنامه شده. من چکار کنم؟؟؟ میگه ببین آقا, "فرض کن میخوای بری بقالی خرید کنی", خب اگر این بقالی جنسی رو اونطوری که میخوای شما نمیده میری یه جای دیگه. ما که زور نکردیم برید از این بانک بگیرید, خب برید یه بانک دیگه. دیگه چیزی نمیتونم بگم. میگم فکر میکنم ضمانت نامه بانکی یه کم به خرید از بقالی فرق کنه. اینجا قوانین ... دیگه حرفمو قطع میکنه و میگه من هیچ کاری نمیتونم کنم. روی برگه یه چیزی مینویسه و میده دستم. روشو میخونم, نوشته مطابق روال رفتار شود. آخه با چه زبونی میشه با کسی که بانک رو با بقالی یکی میدونه حرف زد؟
از سازمان میام بیرون. مستقیم میرم دایره حقوقی, همونجایی که اون روز رفته بودم. هیچ کسی نیست. احتمالا وقت ناهار بوده و رفتن. توی اتاق میایستم که یه نفر میاد اما مسئول اونجا نیست. ظاهرا همکار بود. توضیح میدم که اینطوری شده و اونطوری. همدردی میکنه و میگه ببینید از دست من کاری ساخته نیست باید این همکارمون بیاد. شماره تلفنشو بگیر و زنگ بزن. ساعت نزدیک 1 ظهر شده و من سر کار نرفتم. میگم حداقل برم سر کار تا کارهای عقب مونده رو جبران کنم. ساعت 2 زنگ زدم به همون مسئول دایره حقوقی و گفتم آقا ما روی حرف شما یک بار دیگه رفتیم شیراز و برگشتیم و این چیزی که بهمون دادن اینطوری شد و قبول نکرد. حالا هم دوباره باید برم شیراز. اعصابش خرد شد و گفت یعنی که چی, اینطوری که نمیشه. بگید به شعبه که از سیستم اتوماسیون برای ما نامه بزنن که متن مورد قبول هست یا نه. ما هم اینجا تایید میکنیم که مطابق متن بهتون بدن. باورم نمیییییییییییییشه! یعنی اینا سیستم اتوماسیون داشتن؟ یعنی میشده یک روزه از تهران استعلام کنن؟ یعنی میشده خود شعبه بدون مراجعه به مرکزی از تهران بپرسه که آیا میتونم مطابق این متن ضمانت نامه بدم یا نه؟ یعنی مرکزی فارس که بخشنامه سال 85 رو داشته میتونسته یک روزه و یا حتی یک ساعته دستورالعمل جدید رو بگیره, یا حداقل کسب تکلیف کنه؟ میگم آقا مطمئنید که میشه این کار رو کرد؟ میگه بله. شما بگید نامه بزنن, من پنج دقیقه ای جواب میدم!
با خودم فکر کردم اگر به شعبه بگم ممکنه همکاری نکنه چون تا حالا دو بار صادر نکرده و باز باید صادر کنه, پس اول به مرکزی زنگ بزنم. به مرکزی زنگ زدم و گفتم تهران اینطوری گفته. بعد از نیم ساعت جر و بحث که این متن ما مغایرتی با چیزی که نظام وظیفه میگه نداره, گفت خب ما نامه اشو میزنیم, جوابش که آمد میفرستیم برای شعبه. شما هم میتونید فردا برید شعبه و مطابق متن جدید بگیرید. فقط چون توی این جدید نوشته که باید هر سال بانک خودش اقدام کنه, باید پول شش سال رو همین اول بدید! یه کم باهاش چونه میزنم که آخه برای چی؟ خب ما که مجبوریم سال به سال بیاییم بگیریم از شما. بعدشم مگه شما شش ساله صادر میکنید که میخواهید پول شش سال رو همین الان از من بگیرید؟ میگه نه, دیگه همینه. دیگه حوصله بحث ندارم. میگم باشه, شما نامه رو بزن ببینیم چکار میشه کرد.
خوب شد سربازیمو عقب انداختم, اگرنه الان باید توی پادگان بالا و پایین میپریدم و برای آقایون دو هفته طول میکشید که یه برگه صادر کنن!