نگاهش که کردم دیگه به من توجهی نداشت. توی دلم گفتم وای یعنی تموم شد؟ همین بود؟ بعدش چی؟ به جای خوشحالی یه حس غربتی وجودم رو گرفت. آمدم بیرون و وسایلم رو گرفتم و توی پارک کنار سفارت نشستم. داشتم فکر میکردم که چی شد. واقعا همین بود؟ ویزام کی میاد؟ اصلا بیاد واقعا من میخوام برم امریکا؟ باورم نمیشد که مصاحبه به این سادگی بوده باشه. بعدشم یه حس عجیبی داشتم که یعنی باید دیگه خاک کشورم رو ترک کنم؟
یه نیم ساعتی گیج بودم و بعد با خودم فکر کردم که هر چی بود تموم شد. پس راه افتادم و چاره دیگه ای نداشتم.
کفش فروشی ها رو میدیدم قیمت ها همه فضایی بود و زیر 70-80 لیر کفش نبود. با خودم فکر کردم که نزدیک ulus که بازار سنتی شون هست احتمالا کفش ارزونتر پیدا کنم. نزدیکای کیزلای یه جایی پیدا کردم که کباب ترکی (با مرغ) و یه دوغ رو میداد 3 لیره. همونجا نشستم و ناهار و شاید عصرانه رو خوردم. سعی میکردم به چیزای خوب فکر کنم. مثلا اینکه دیگه دارم میرم امریکا. حداقلش خوب شد از تیلور چیزی نپرسید وگرنه چی باید بهش میگفتم! یا اینکه میتونم یه بار دیگه برگردم ترکیه.
توی راه یه کم هم توی پارک نزدیک ulus نشستم و بعد هم از بازار یه کفش خریدم 15 لیر. از همون بازار به اندازه 1 لیر توت فرنگی (کیلویی 2.5 لیر بود) و 1 لیر هم زردآلود (کیلویی 2 لیر بود) خریدم و آمدم هتل.
شب توی هتل, با مامانم اینا صحبت کردم. یک ساعتی هم با داداشم توی ایتالیا حرف زدم و از اینترنت پر سرعت بدون فیلتر هم لذت بردم و کلی فیلم های دانشگاهمو از توی YouTube نگاه کردم. هزار هزار بار هم خدا رو شکر کردم که نمیخوام شهریه دانشگاه بدم و میتونم پولی رو که پس انداز کردم اونجا یه ماشینی بخرم یا یه لب تاب بهتر و... بخرم.