من زود ازشون خداحافظی کردم و رفتم تا به کلاسم برسم. شب که برگشتم خونه منصور میگفت فهمیدی چینیه برای چی آمده بود با ما صحبت کنه؟ گفتم نه. برای چی؟ گفت این چینی ها دزد ایده هستن. چون از خودشون هیچ ایده ای ندارن میان با دیگران گرم میگیرن تا ازشون اطلاعات بکشن. گفتم تو از کجا میدونی؟ گفت که نیما بهم گفته. گفته مواظب باش با اینا زیاد صحبت نکنی. گفتم این که چیزی نگفت. گفت چرا اولش که پرسید که شما چکار میخواهید کنید. بعدشم که تو رفتی باز به من گفت که خیلی تودار هستید و نمیگید میخواهید برای مسابقه چکار کنید.
از این حرف منصور خوشم نیامد, چون هیچ وقت از جمع بستن اینطوری (streotyping) خوشم نیامده. به نظر من که خیلی صادقانه آمده بود و تازه اختراعشو هم بهمون نشون داد. میتونست مثلا بگه فردا اینا ایده منو میدزدن. شاید منم بدم نمیامد که ایده چیزی بدم و باهاش همفکری کنم اما خب کلاس داشتم. چین یه کشوریه که 2 میلیارد آدم داره توش زندگی میکنه. حالا چند نفر خدایی نکرده همچین اخلاق بدی داشتن و احتمالا دو جا خودشونو نشان دادن نمیشه که به 2 میلیارد آدم تعمیم داد که! با این حال شرط عقله که آدم با کسی که درست نمیشناسه ایده هاشو مطرح نکنه. شاید اون فرد خیرخواهش نباشه حالا چه ایرانی چه چینی.
(چند روز بعد سر یکی از جلسات همون چینیه دنبال این بود که اختراعشو توی امریکا ثبت اختراع کنه که کسی توی مسابقه ندزددش. من هنوزم فکر میکنم که اون خیلی بیشتر نگران بود که کسی ایده هاشو بدزده تا اینکه بخواد ایده های ما رو بگیره و حالا آیا بتونه چیزی بسازه باهاش یا نتونه.)