زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز دوم - گشتن در دانشگاه - مجموعه عکس

از اون جلسه که آمدیم بیرون گفتم یه دوری توی دانشگاه بزنم ببینم چی داره و چی نداره. از بعضی جاها هم عکس گرفتم که میذارم.   

 

اتوبوس دانشگاه که هر نیم ساعت تا ساعت ده و نیم شب یکیشون راه میفته و یه مسیری از بلوارهای نزدیک دانشگاه رو طی میکنه. ما هم با همین معمولا میریم خونه و میاییم. در کل داخل اتوبوس ها خیلی خیلی تمیز هست.

 

 

 

مسیرهای هوایی که ساختمان های نزدیک به هم رو به هم متصل میکنه. خیلی جالبه که شما اگر توی یه ساختمان باشید و یه ساختمان در کنارش باشه احتمالا یه مسیر هوایی از طبقه دوم هست که میتونید ازش رد شید و لازم نیست که از ساختمان اول خارج بشید و بعد برید توی ساختمان دومی. 

 

  

   

دانشگاه چند تا غذاخوری بزرگ داره که بچه ها غذا رو که گرفتن هر جایی که خواستن میشینن.

 

   

سالن بازی های بیلیارد و پینگ پنگ که بچه ها هر وقت بخوان میان بازی میکنن. شب ها بعضی وقتا تا 2 نصف شب هم بچه ها اینجا دارن بازی میکنن. یادمه توی دانشگاه خودمون بچه ها لپ تاپ میآوردن و با هم فوتبال یا war craft بازی میکردن. یه مدت در سطح مدیران بحث شده بود بچه ها حق ندارن بیان توی دانشگاه بازی کنن. دانشگاه که جای این بی ناموسی ها نیست. بعد اینجا میبینی هر جور امکانات تفریحی-ورزشی شده هم گذاشتن توی دانشگاه که بچه ها هر وقت خواستن بیان بازی کنن. کنار سالن هم بازی های کامپیوتری هست که چون قدیمیه شاید کمتر طرفدار داره.

 

 و ساختمان هایی که به سرعت با پیشرفته ترین امکانات و استاندارد در حال ساخت و ساز هستند. ساختمان هنر و معماری دانشگاه هم داره ساخته میشه و قراره از سال دیگه رشته معماری هم بیارن. در کل یه عالمه پلن برای توسعه دانشگاه هست و هنوز کلی زمین اطراف محوطه هست که توسط دانشگاه خریداری شده که ساخته بشه.

  

روز دوم دانشگاه - انتخاب واحد

جلسه دکتراها که تموم شد بازم من نفهمیدم چی گفت که چیکار کنیم. فقط پشت سر بچه ها راه افتادم که ببینم کجا میرن. باز برگشتیم همون سالن پایین. اون سالن پر از بچه هایی بودند که توی صف ایستاده بودند. نمیدونستم از کی باید چی بپرسم. آخه اینجا چیکار باید کنیم. کاشکی یکی ایرانی اینجا بود حداقل ازش میپرسیدم من باید چیکار کنم. یه پسره رو دیدم که با ما توی اون کلاس بود. بهش گفتم که چیکار باید کنیم. گفت باید تعیین واحد کنیم! گفتم ای داد بیداد. نیامده واحد هم باید انتخاب کنیم.  

 

همه بچه ها برگه های تعیین واحد دستشون بود و یکی یکی توی کامپیوتر داشتن براشون ثبت میکردن. همینطوری که گیج بودم که باید چکار کنم یکی آمد و گفت بچه های دکترا بیان اینجا صف ببندن. برگه تعیین واحد توی پوشه ای بود که بهمون داده بودند. توی صف ایستادم اما نمیتونستم از هیچ کسی هیچی بپرسم. اصلا مونده بودم که چه واحدی بردارم. توی دلم گفتم وای چقدر دیر آمدم. میخواستم زودتر بیام از بچه های اینجا بپرسم که کدوم استاد خوبه و کدوم بد. اصلا با کی بردارم. همینطوری که توی این فکرها بودم دیدم یه دختره داره با یه پسره اون جلوهای صف در مورد همین چیزا صحبت میکنه. ظاهرا پسره سال بالایی بود و بیشتر اطلاع داشت. منم ایستادم و در مورد تک تک استادا و درس ها گوش دادم که چی میگه. خودم هم پرسیدم ببین کدوم استادا خوبن و طبق نظر اون چند تایی رو که گفته بود خوبن رو انتخاب کردم. برگه رو دادم که مسئول گروه که همون استاده بود امضا کرد و توی صف ایستادم. 

 

ساعت از 2 هم گذشته بود و منم خیلی گشته بودم. با خودم فکر کردم که وای ببین فقط روز اول اونطوری خوب تحویلمون گرفتن امروز کوفت هم بهمون ندادن بخوریم. یک ساعتی توی صف بودم تا بالاخره نوبتم شد. طبق معمول نفر آخر بودم. مسئولین اونجا هم ناهار نخورده بودند. برام برگه رو ثبت کرد و پرینتشو گرفتم و آمدم بیرون. حتی یک کلوچه هم نمونده بود که من بخورم.

روز دوم - جلسه گروه دانشگاه - در مورد دکترا

استادی که صحبت میکرد موضوع اصلی بحث اش دکترا ها بودند. خیلی مطالب رو گفت. مهمتریناش اینا بودند. 

 

شما آمدید اینجا دکترا بگیرید. هدف اصلیتون رو فراموش نکنید. کار اصلی اتون تحقیق کردن هست. شما نمیتونید بهترین TA باشید و ریسرچ خوبی کنید. بنابراین وظایفی رو که دانشگاه میده رو تنظیم کنید که بتونید درس اتونو بخونید. 

 

در مورد انتخاب استاد درست مثل ازدواج کردن می مونه. تازه از ازدواج کردن هم بدتره چون ازدواج کنید باز میتونید طلاق بگیرید و تمام اما این استاد اسمش میخوره پای تز و همه مقاله های شما و همه ریکامندیشن های آینده اتونو براتون مینویسه. بنابراین توی انتخاب استاد خیلی دقت کنید. با یه استادی کار کنید که از نظر اخلاقی به هم بخورید (chemistry). اینا رو که میگفت داشتم فکر میکردم که چطوری بعضی ها جرات میکنن ازدواج غیابی انجام میدن! فاند مهمه اما فقط استاد رو از روی فاندش انتخاب نکنید. من خودم به کسانی که فاند میدم تا دو سال انتظار ندارم که کار خاصی انجام بدن اما بعد از اینکه درس ها تموم شد و افتادن توی تز انتظار دارم که واقعا productive باشن. اما استاد داریم اینجا که از روزی که فاند میده اینقدر کار میخواد از دانشجوش که هر کسی نمیتونه از پس اش بر بیاد. نمیگم بعضی استادهای اینجا دیو (Evil) هستند. ممکنه یه استادی برای یه دانشجویی عین دیو باشه اما برای یه کس دیگه ای بهترین استاد باشه. بنابراین خیلی دقت کنید.

 

ایالت تگزاس خیلی به ما فشار میاره که دانشجوهای خارجی ای که میان اینجا در مینیمم زمان درس اشونو تمام کنن. شما هم سعی کنید چهار ساله تمام کنید. 

 

موضوع تز رو یه مسئله به درد بخور بردارید. من نمیگم یه مقاله بدید دو تا بدید و یا چند تا باید مقاله بدید. مهم اینه که کارتون توسط بهترین کنفرانس ها و ژورنال ها چاپ بشه. وقتی این اتفاق بیفته ما متوجه میشیم که متخصصین اون رشته کار شما رو خوندن و روش نظر دادن (داوری کردن). اگر یه کاری ارائه کردید که بهترین متخصص های این رشته بهش ارجاع دادن اونوقته که ما متوجه میشیم که شما لیاقت مدرک دکترا رو دارید و میتونید بیایید دفاع کنید.  

 

برای امتحان جامع خیلی مواظب باشید شما دو بار بیشتر اجازه ندارید که این امتحان رو بدید و جواب امتحان یا قبول هست و یا رد و اگر برای بار دوم رد بشید دیگه هیچ راه برگشتی نیست و متاسفانه دیگه نمیتونید از اینجا مدرکی بگیرید. از همین الان برای امتحان جامع برنامه ریزی کنید.  

 

خلاصه کلی توضیحات در مورد دکترا خوندن و ... داد. من البته امروز بعضی چیزاشو یادم رفته.

روز دوم - جلسه گروه دانشگاه

امروز صبح با اتوبوس آمدیم دانشگاه. از خونه اصغر تا دانشگاه راه زیادی نبود و کمتر از ده دقیقه بعد دانشگاه بودیم. امروز جلسه گروه رشته ما بود. امروز واقعا احساس غریبی کردم. صبح که میآمدم یه دختره هم داشت اونجا میگشت یه دختره که اولش فکر کردم ایرانیه اما بعدا که صحبت کرد فکر کنم عرب بود. اسمش هم عربی بود, حالا اگر بعدا دیدمش باز باید یه اسمی براش پیدا کنم. دیگه سلام و احوال پرسی کردیم و با هم اونجا رو پیدا کردیم.  

 

از در که آمدم تو به نظر بهم گفت که دکترا ها برن second door اما در دوم رو که رفتم از جایگاه ارائه سر در آوردم نگو که گفته بوده second row. هنوز توی شنیداری ها خیلی مشکل دارم. کلا از روزی که آمدم این مشکل رو دارم. اون دختر فوق لیسانس بود و از در اولی رفت تو و منم برگشتم و یه جایی رو پیدا کردم روی ردیف دوم و نشستم. 

 

وقتی نشستم خیلی دلشوره داشتم. اصلا این جلسه ها برای چیه میخوان چی بگن. یه نگاهی به سالن کردم که کیپ تا کیپ پر بود. داشتم توی سالن میگشتم که ببینم ایرانی هم هست اما به چشمم نخورد. بعضی ها هم شاید ایرانی بودند اما تشخیص ایرانی ها و هندی ها واقعا سخته. نمیدونم چرا اینقدر هندی و چینی داره رشته ما. همه برام غریبه بودند. جلسه که شروع شد در مورد رنک دانشگاه و اینکه رشته ما چطوریه و چقدر جای دانشگاه خوبه که بچه هایی که اینجا فارغ التحصیل میشن میتونن راحت کار پیدا کنن و ما خودمون اینترنشیپ هم میدیم تا بچه ها تابستون ها برن کار کنن صبحت کردن. بعد در مورد خود دانشکده و سال تاسیسش و ... صبحت کردن. حرفاشون برام خیلی خیلی خسته کننده بود. اما چیزای جالب هم توی حرفاشون پیدا میشد. در کل بد نبود.  

 

بعد از دو سه ساعتی از بچه های دکترا خواستن که جدا بشن و برن برای یه جلسه دیگه. یه چند نفری بیشتر نبودیم. اون استادی که میخواست صحبت کنه رفت و بچه ها هم دنبال سرشون رفتن. بعد سوار آسانسور شد اما آسانسور اینقدر جا نداشت که همه سوار بشن. من چون گرسنه بودم از روی میز یک کلوچه برداشتم و خوردم. بچه های دیگه هم گیج شده بودند که کجا باید برن. آخه یه دفعه ول کرد و رفت. توی دلم گفتم وای خدا از همین روز اول یه دفعه ولمون کردن که خودتون تشخیص بدید! من فقط میدونستم که رفته بالا. برای همین راه راه پله رو رفتم. بالاخره اتاق رو پیدا کردیم. اتاق خیلی کوچیکی بود و همه صندلی های جلو پر شده بودند. من که رسیدم مجبور شدم صندلی های آخر بشینم جایی که خیلی فاصله بود تا استاد. بعد جلسه که شروع شد چند نفر دیگه هم که گم شده بودند کم کم آمدند و کنار اتاق نشستند.  

 

بعد استاده شروع کرد به صبحت کردن. من یه مقداری دور بودم و آرزو میکردم کاشکی رفته بودم روبروی میز استاده نشسته بودم. استاده یه ته لهجه هندی داشت و من خیلی از حرف هاشو نمیفهمیدم. بعضی وقتا یه چیزی میگفت و همه میخندیدند و باز من نمیفهمیدم که چی میگه. یه سری تکون دادم دیدم وای خدای من حتی یه ایرانی هم نیست که بعد از جلسه ازش بپرسم این چی میگه. با خودم گفتم خوش به حال این چینی و هندی ها که همشون با هم هستند و راحت میتونن ارتباط برقرار کنن با همدیگه. 

خونه های امریکا از سایت هاشون

این امریکایی های نامرد توی سایتشون یه جوری خونه رو تبلیغ میکنن یکی ندونه فکر میکنه که میخواد بره توی قصر. بعد میاد میبینه که اون عکس های خوشکلی که توی سایت هست مربوط به یه قسمت کوچیکی از کل آپارتمان بوده! نمونه اش این آب نمای خونه اصغر بود. من قبل از اینکه بیام فکر میکردم اینجا که اینقدر گرونه واقعا قصره و واقعا هم عکس هاش زیبا بودند. اما خب وقتی آمدم خوشحال شدم که این همه پول اضافه ندادم که اونجا رو بگیرم وگرنه توی ذوقم میخورد. به عنوان مثال این عکس رو میذارن که مربوط به یک محوطه کوچیکی از یه مجتمع خیلی بزرگه:

  

 

ولی کل مجتمع هر جاش که بری این شکلیه:

  

 

در کل آپارتمان به مفهومی که توی ایران هست خیلی اینجا یافت نمیشه. خونه های آپارتمانی اینجا اکثر به صورت سه طبقه سه طبقه کنار هم دیگه ساخته شدن. یه جای کوچیکی استخر مانند هست برای استراحت و بعضا شنا و یه جای کوچیکی برای ورزش. عکس های اینترنتی شدیدا فریبنده هستند. در کل هر چیزی که میذارن توی سایت رو یک دهم کنید و بعد تصمیم بگیرید! خوشبختانه من اینو از قبل میدونستم و آمدم اینجا اصلا شوکه نشدم و تازه چون فکر میکردم که باید خیلی بدتر از این حرفا باشه خوشحال هم شدم.