کل مدتی که با توی ترن بودیم هندی ها داشتن با هم بازی میکردن. بازی های مختلفی هم کردن. یکیشون مثلا پانتومیم بازی میکرد باید بقیه حدس میزدن چه لغتی توی ذهنشه. یه گروه تقریبا شش نفری که هر چند لحظه ای یکبار صدای خنده اشون کل ترن رو پر میکرد.
از ترن که پیاده شدیم برای اولین بار توی مرکز شهر دالاس بودم. ساختمان های بلند قد. برای اولین بار حس کردم که آمدم امریکا. البته دالاس مرکز شهرش خیلی بزرگ نیست و محدود به همین چند تا ساختمان هست. این قسمت شهر خیلی شبیه نیویورک و کلا ذهنیتی که من از امریکا داشتم بود.
اینجا که پیاده شدیم کلی جمعیت آمده بود. البته خب اینجا مسیر دو تا از خط های اصلی بود و انتظار هم میرفت که شلوغ باشه.
اینجاهای شهر یه کم هم شبیه اروپا شده بود!
حتی این قسمت های مرکزی هم باز اونطوری ترافیک نبود و شلوغ نشده بود.
یه کم از مرکز شهر که باز دور شدیم دوباره همه ساختمون ها به نظر درب و داغون میامدن.
توی یکی از ایستگاه ها هم یه نفر با ویلچرش سوار شد. البته ویلچرهای اینجا مثل سفینه هستن. همه جای ترن ها و اتوبوس ها یه جایی در نظر گرفتن برای معلولین. اینجا توی دانشگاه ما بیشترین قومیتی که میبینم ازدواج کردن و دو نفری با هم دیگه میگردن چینی ها هستن. نمیدونم واقعا همینطوره یا نه. بعضی چینی ها هم خوشکلن اما خیلی کم هستن.
بالاخره رسیدیم به محل نمایشگاه
سلام
نمایشگاه تگزاس حالا چی بود؟ چیا داشت؟
سلام
بعدا میگم فعلا این هفته بحران دارم.
گویا چینی ها از همه وفادارترن!
توی عکس چهارمی سمت چپ برسلی داری با لباس سفید؟
چه تفاوتی داره با ظاهر عکسای قبلی
جواب ندادیا-مگه ندیدی چقد شباهت به بروسلی داره؟
چقدر تو قیافه میگیری جدیدا!
آره داره.
می خواستم به اقا حمید بگم چرا سوالات چرت وپرت می پرسی بروسلی اینا جیه دیگه ...یه سوال بپرس که بشه ازش استفاده کرد