از غرفه که در آمدیم یه کم توی محوطه گشتیم.
یه فروشگاه هم بود پر از لباس و همه چیزای کابویی.
یه کم اون طرف تر اون وسط موسیقی زنده گذاشته بودند و همه داشتن تشویق میکردن. جواد هم گفت بیا یه کم اینجا وایسیم ببینیم چطوری و کلی حال کرده بود. منم که فقط از این صدا ها سرسام میگیرم.
یه سری جاها هم بود که غذاهای گوشتی میدادند. به نظر خیلی خوشمزه میامد و بوی کباب کل اونجا رو گرفته بود. اما خب من که معذورات شرعی داشتم و جواد هم که پول نداشت. طبق معمول همه غذاها شلوغ هم بود.