این هفته با آمیندا خیلی خوب پیش رفت. روز اول کلاس بعد از کلاس اولی آمیندا آمد پشت سرم و وقتی داشتم از کلاس میامدم بیرون در رو براش نگه داشتم و سلام کردیم و تا کلاس دومی با هم قدم زدیم. اون دفعه من باهاش آمدم و این دفعه اون با من آمد. روز دوم کلاسا هم تیم ها ارائه داشتند و بعد از ارائه تیم ما وقتی استاد پرسید خب به نظر شما کار کدوم تیم بهتر بود آمیندا گفت به نظر من کار تیم اونا بهتر بود و من کلی دلم براش سوخت. میتونست چیزی نگه چون ارائه تیم اونا هم خیلی خوب بود. بعد از کلاس دوم هم نمیدونم چی شد که یه دفعه دیدم بیرون در داریم با هم حرف میزنیم. آمیندا گفت مثل اینکه تو از همه ما بهتر از درس رو فهمیده بودی. اون نمیدونه که من باهوش تر از اونی هستم که نخوام بفهمم که چرا از من تعریف میکنه! همینطوری که حرف میزدیم یه پسر سیاهپوست هم تیمی ایمون هم به ما اضافه شد. یادمه اون دفعه هم که با آمیندا حرف میزدم باز این پسره آمده بود. بعدشم که من باید میرفتم برای ساعت اداری TA ایم.
آخر هفته جمعه بود که خیلی اتفاقی صفحه آمیندا رو توی یکی از شبکه های اجتماعی پیدا کردم. اینبار کلی اطلاعات در موردش به دست آوردم که مطمئن بودم درسته. به طرز وحشتناکی چیزایی که دیدم با چیزی که فکر میکردم منطبق بود. یعنی دقیقا همون شخصیتی که از روز اول در موردش فکر میکردم بود. یعنی یه دختر نسبتا خجالتی خیلی خیلی باهوش که خودش میدونه چقدر بانمک و خوشکله و به زندگی از دیدگاه واقعی نگاه میکنه و کمتر احساساتیه. تنها یه مورد بود که من اصلا بهش فکر نکرده بودم. اونم این بود که هیچ اعتقادی به خدا نداره. البته باید حدس میزدم چون معمولا شرقی ها دین ندارن. اولش خیلی ناراحت شدم که آخه چرا. اما بعدش که با حامد حرف زدم اون گفت بهتر. شاید بتونی خدایی رو که میشناسی بهش بشناسونی. فکر کردم که شاید درست باشه. اگر یه روزی با هم دوست باشیم میتونم کم کم باهاش در این مورد هم صحبت کنم.
بعد نشستم علاقه مندی هاشو یکی یکی نگاه کردم. بازی های کامپیوتری که اسمشو هم نشنیده بودم و فیلم و کارتون هایی که باهاش بزرگ شده بود. اینبار از روی عکسش واقعا مطمئن بودم که اینا دقیقا چیزایی هست که اون دوست داره. دو تا قسمت اول کارتون Yu yu Hakesho رو هم نگاه کردم. این کارتون ژاپنی در مورد پسری هست که توی یه تصادف تبدیل به روح میشه و حالا یه سری ماجرا براش پیش میاد که بعد به این دنیا برگرده. کارتون خیلی خیلی بامزه ای بود.ما با فوتبالیستا بزرگ شدیم و اونا با این کارتونا. در هر صورت شروع خوبیه برای اینکه بدونم پیش زمینه ای در مورد روح رو حداقل داره. این کارتون رو که دیدم فهمیدم که شخصیت آمیندا شدیدا مثل این دخترای توی کارتون ژاپنی هاست. گفتم یه کم شخصیتش برام آشناست. فکر کنم با توجه به چیزایی که توی اون صفحه بود نصفش ژاپنی باشه. آشنایی با آمیندا تا همین حدش برام خیلی جالب بود چون الان یه دید بهتری نسبت به دخترای ژاپنی پیدا کردم. فقط اگر بخواد بیشتر از یه دوست برام باشه خیلی زود از زندگیم میره بیرون. اونم خیلی باهوشه و دیر یا زود میفهمه ولی الان میخواد یه امتحانی کنه.
من هنوزم توی شنیدن درک اصطلاحات و فهمیدن بعضی قسمت ها مشکل دارم و باید زبانمو بیشتر تقویت کنم. غیر از این سریال های روز امریکا مثل Bing Bang Theory و NCIS و ... هم جزو لیست علاقه مندی هاش بود. فکر کنم کم کم یه تلویزیون لازم دارم که بتونم درک بهتری از جامعه اینجا داشته باشم. اینا چیزایی هست که همه نگاه میکنن. خلاصه چند ساعتی با علاقه مندی های آمیندا سرگرم بودم.
:))))))خیلی بامزه بود فقط من نفهمیدم مگه امیندا امریکایی نبود؟ چرا میگی شرقی پس؟
بعدشم خیلی وقتها اگه مطمئن نبودم که پسری میگفتم حتما دختری مثلا"اون نمیدونه که من باهوش تر از اونی هستم که نخوام بفهمم که چرا از من تعریف میکنه! "
به هر حال امیدوارم زودتر به یه نتیجه ای برسی...
احتمالا نسل دومی هست یا دو رگه
یه فیلم بروسلی بگیر ببر بده بهش بگو:
این الگوی دوران نوجوانی من بوده
اوووووووودااااااااااا
قودااااااااااا
شانسی به بلاگتون برخوردم. قشنگ مینویسید و خوندنش جذابه.
این کامنت رو صرفاً برای این "کارتون" دادم. خواستم بگم که کارتون نیست و بلکه "انیمه" (Anime) است. کارتون معمولاً برای بچه ه و سنین پایننه ولی انیمه انواع ژانرهای بچگانه و بزرگسال (حتی انواع ژانرای خاک تو سری و چیزدار) رو داره و خب مقادیر زیادی متفاوته. قصد خاصی نداشتم و بلاگ اگه کامنت خصوصی داشت، خصوصیش میکردم. به هر حال، موفق باشید @};-
"اون نمیدونه که من باهوش تر از اونی هستم که نخوام بفهمم که چرا از من تعریف میکنه"
کلی خندیدم :))