هفته پیش با رضا و یکی از بچه های ایرانی که برای اولین بار با ما میامد رفتیم والمارت. توی والمارت میگفت همش حرف این بود که یه روزی قرار بذاریم بریم مشروب و ... بگیریم و خوش بگذرونیم و هر چی میگفت و من و رضا هم تایید میکردیم! بعد توی ماشین موقع برگشت باز حرف این چیزا بود. چند لحظه ای که سکوت شده بود, رضا شروع کرد به حرف زدن و بعد از اینکه یه مقداری ادای این و اون رو درآورد گفت "الهی العفو" "الهی العفو" اون پسره هم گفت برو بابا شما این کاره نیستید! خلاصه این ماجرا سوژه خنده این مدت من و رضا بود و هنوزم که هنوزه رضا بعضی وقتا تعریف میکنه و میخندیم.
الهی