زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

سیزده بدر - قسمت اول در راه

اینجا سیزده بدر دو روز زودتر شروع شد چونکه دیگه تعطیلی نبود و همه میخواستن روز تعطیل برن سیزده. ما هم با بچه ها قرار گذاشتیم و شب رضا رفته بود خونه حامد اینا و عدس پلو درست کرده بودند. خرید هم به اندازه کافی کرده بودیم. صبح با رضا و حامد راه افتادیم و اول رفتیم سمت پلینو که دو تا از دخترهای ایرانی رو برداریم که همراهمون بیان. حامد یه کم شوخی بازی درآورد که من میخوام عقب بشینم که دخترا کنار دست من بشینن.



توی راه یک مزرعه هم دیدیم که توش گاو و گوسفند ها داشتند میچریدند.





دخترا یکیشون همونی بود که اون روز اتاق حامد بود و خیلی خوبم اسم من یادش مونده بود. یکی دیگه اشونو توی جشن نوروز دانشگاه دیده بودم. هر دو تاشون دخترای خیلی خوبی بودند. 


برای اولین بار هم اسکلت های چوبی خونه های اینجا رو دیدم.



توی راه توی ماشین بچه ها شعر میخوندند و دست میزدند. جالب اینکه هیچ کدوم هم هیچ شعری رو درست بلد نبودند. منم که بلد بودم روم نشد براشون بخونم. کلا همینطوری همشون تعریف میکردند و میخندیدند ولی من خیلی ساکت بودند. یک کم البته دلم گرفته بود اما نه اونقدری که نتونم باهاشون حرف بزنم. توی ماشین حس کردم که بر خلاف اونا برای من خیلی سخته که بتونم راحت با اینا ارتباط برقرار کنم.




کم کم رسیدیم به در پارکی که قرار بود همه اونجا باشن. پارک کنار یه دریاچه قشنگ دیگه بود که تا حالا نرفته بودیم. ماشین ها همینطوری قطار ایستاده بودند که ورودیه 5 دلاری رو بدن و وارد بشن.


نظرات 1 + ارسال نظر
شهاب دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ق.ظ

احساس میکنم بعضی از پست هاتو خودم نوشتم.خیلی شبیه منه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد