خیلی از ما عادت داریم که مسمانی رو صفتی از یک آدم توصیف کنیم, در حالی که به نظر من مسلمانی صفتی بر حالت انسان است. به عبارت دیگر مسلمان کسی نیست که شهادتین گفته باشه, بلکه زمانی که انسان قلبش تسلیم هست مسلمان هست و زمانی که گناه میکنه مسلمان نیست.
آیات و روایاتی هم هستن که این موضوع رو تایید میکنن. مثلا در قرآن آمده که "وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ" (بقره آیه 132) و یعنی حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب بچه هاشون رو وصیت کردند که خداوند دین رو برای شما برگزیده هست پس نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید.
و در جای دیگر آمده "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ" (آل عمران آیه 102) یعنی ای اهل ایمان تقوا خدا رو اونطوری که باید داشته باشید و نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید.
مشخصا اگر قرار بود کسی فقط با شهادتین گفتن مسلمان بشه دیگه وصیت ابراهیم و یعقوب به بچه هاشون خیلی بی معنی بود. همینطور دیگه دلیلی نداشت که خدا به اهل ایمان بگه حواستون باشه که غیر مسلمان نمیرید.
در حدیث دیگه ای آمده که کسی از پیامبر میپرسه که درسته که میگن کسی که در حال زنا باشه و بمیره مشرک از دنیا رفته؟ پیامبر هم میگه نقل زنا نیست که. هر کسی در حال هر گناهی باشه به نوعی مشرک از دنیا رفته چون گناه نافرمانی امر خداست و پیروی از غیر خدا که شرک است.
به نظر میرسه که با شهادتین مسلمون دونستن کسی برای احکام هست که کسی نتونه به جرم اینکه اون یکی مسلمون نیست بخواد ظلمی در حقش مرتکب بشه وگرنه در اصل مسلمانی حالت قلب انسان است.
نتیجه:
1- حالا آدم باید به خودش نگاه کنه که واقعا در طی عمری که از خدا گرفته چقدر مسلمون بوده؟ چه کسی میتونه تضمین کنه که در حال مسلمانی از دنیا میره؟ البته مطمئنا کسی که همیشه در طول زندگی انسان پاک و درستی بوده خداوند لطف میکنه و اونو هم به حال مسلمانی از دنیا میبره اما کدوم ما توی زندگی اینقدر پاک و درست بودیم که بخواهیم یقین داشته باشیم مسلمان از دنیا میریم؟
2- واقعا چطور یه نفر میتونه به یکی انگ غیرمسلمان بزنه وقتی از حالت دل اون خبر نداره؟ مطمئنا وای به حال اون کسی هست که بدون آگاهی به یک مسلمون ناروایی رو نسبت بده و مثلا خدایی نکرده فکر کنه مشرک هست یا منافق هست و بر اساس همین هم عملی هم مرتکب بشه که ظلم باشه. چطور انتظار داره که خدا ببخشه؟
Breathless I never judge you, I can only love you
فرق قضاوت و پیش قضاوت
یک مطلب خیلی مهمی هست که میخواستم راجع بهش صحبت کنم و اون بحث قضاوت هست. یکی از دوستان یه نظری گذاشته بودند که میدونم اینو بنویسم جوابشونو هم میگیرن.
اول اینو بگم که "قضاوت کردن" با "پیش قضاوت کردن" دو تا چیز متفاوت هست که چون پیش قضاوت کردن هم نوعی قضاوت کردن هست ما هر دو رو ممکنه به جای هم به کار ببریم. ما قضاوت کردن رو با معنای غیرمنفی یا حتی مثبت استفاده میکنید اما "پیش قضاوت" رو به طور عموم با معنای منفی به کار می بریم.
داستان مردی که تبرش گم شده بود
یه داستان توی ادبیات آلمان هست که مفهومش اینه:
یه نفر تبرش رو گم میکنه. شک میکنه که همسایه اش اونو دزدیده باشه. از فرداش همسایه اشو زیر نظر میگیره. میبینیه که اون مثل یه دزد راه میره, مثل یه دزد حرف میزنه و دستاش هم مثل دزدهاست. چند روز بعد متوجه میشه که همسرش اون تبر رو جا به جا کرده. بعد دوباره به همسایه اش نگاه میکنه, به نظرش اون مثل شریف ترین انسان های شهر زندگی میکنه.
مشکل اصلی اینه که هر قضاوتی از طرف ما میتونه خودش یه پیش قضاوت باشه. مثلا در نظر بگیرید که ایستادید و یکی میاد و آبی رو که خریدید از توی دستتون رو می قاپه و به سرعت دور میشه. سریعا با خودتون میگید عجب دزدی هست این آدم. بعد توی مسیر میبینید که اون آب رو داره میده به یه کسی که اونجا از تشنگی غش کرده. بعد از قضاوتی که کردید پشیمون میشید. حالا در مورد هر قضیه ای این ممکنه پیش بیاد.
سه تا داستان از قرآن
سه تا داستان توی قرآن در مورد قضاوت هست میخوام بگم و بعد یه کم در موردش صحبت کنم. من نقل به مضمون میکنم.
داستان اول
توی قرآن در مورد حضرت داوود میگه که دو نفر آمدند پیشش و یکیشون گفت این برادر من 99 تا گوسفند داره و من یکی دارم میگه این یکی رو هم بده به من. حضرت داوود میگه اون با این درخواستش داره به تو ظلم میکنه و البته بسیاری از شریکا هم به هم ظلم میکنن مگر اونایی که مومن باشن و عمل صالح کنن که کم هستن! بعد میگه حضرت داوود فکر کرد ما امتحانش کردیم و طلب بخشش کرد. میخوام اینو بگم که توی این آیه قرآن عملا میگه که پیامبر خدا فکر میکنه که خداوند از طریق قضاوت کردن اونو امتحان میگه. (سوره ص از آیه 17)
داستان دوم
یه جای دیگه قرآن در مورد حضرت موسی میگه که یه روزی وارد شهر میشه میبینه دو نفر دارن دعوا میکنن که یکیش دوستش بوده و یکیش دشمنش بوده. میره کمک دوستشو یه مشتی به اون یکی میزنه که میمیره. فرداش میبینه باز همون دوستش داره با یکی دیگه دعوا میکنه. حضرت موسی یه قضاوتی در مورد اون می کنه و بهش میگه معلومه که تو یه آدم گمراهی هستی. بعد میخواد با اون یکی درگیر بشه که اون یه قضاوتی در مورد حضرت موسی میکنه و بهش میگه: ای موسی نکنه میخوای منم مثل اونی که دیروز کشتی بکشی؟ مثل اینکه میخوای تو زمین آدم زورگویی باشی و نمیخوای از مصلحان باشی. (سوره قصص از آیه 14 خود آیه 14 هم هست)
داستان سوم
یه داستان دیگه هم در مورد حضرت موسی و میگن حضرت خضر هست. که موسی با خضر همراه میشه ولی قول میده که صبور باشه. بعد میرسه یه جایی حضرت خضر میزنه کشتی ای رو درب و داغون میکنه. موسی میگه آخه این چه کاریه میکنی؟ کشتی این مردم بیگناه و بیچاره رو چرا خراب میکنی. بعد خضر میگه دیدی گفتم نمیتونی صبر کنی. خلاصه عذرخواهی میکنن و راه میفتن. این دفعه داشتن رد میشدن یه دفعه خضر میزنه یه بچه ای رو میکشه! بعد موسی میگه آخه برای چی بچه بیگناه رو میزنی همینطوری میکشی؟ خضر میگه من که گفتم نمیتونی صبر کنی. بعد موسی میگه خب باشه بار آخرمه دیگه اینبار اگر یه چیزی گفتم دیگه تموم. بعد گرسنه میرن یه شهری و کسی بهشون غذا نمیده. بیرون شهر حضرت خضر شروع میکنه به درست کردن یه دیوار خرابه ای. موسی همینطوری که داشته درست میکرده میگه حداقل میرفتیم یه دیواری درست میکردیم که بابتش بهمون یه پولی بهمون بدن. که اینجا دیگه خضر میگه دیدی نتونستی آخرشم صبر کنی. حالا ماجرا این بود که اون کشتی مال مستمندها بود و یه حاکم ظالمی میآمد کشتی های نو رو میگرفت, خواستم یه کم خرابش کنم که اون دیگه کشتی اینا رو نگیره. اون بچه ها مال یه خانواده مومنی بود و خدا خواست که از بین بره تا پدر مادرش ایمانشون رو از دست ندن و این دیوار هم مال دو تا یتیم هست که زیرش یه گنجیه که خدا میخواد بعدا که بزرگتر میشن پیدا کنن و زندگی کنن. (سوره کهف، از آیه ۶۵)
تحلیلی از زاویه قضاوت کردن بر این داستان ها
توی داستان اول به وضوح میگه که پیامبر خدا قضاوت کردن رو یه امتحان برای خودش میدونسته و باز از اینکه قضاوت کرده بوده استغفار میکنه. شاید حضرت داوود فکر میکرده که پیش قضاوتی کرده یا هر چیز دیگه ای. نکته دیگه ای که داره اینه که حضرت داوود عمل اون شخص رو ظلم میدونه و نه اینکه بگه حالا این برادر تو کلا آدم ظالمیه!
توی داستان دوم حضرت موسی هم در مورد کسی که دوستش بوده قضاوت میکنه و از روی عملش میگه تو یه آدم گمراهی هستی. و توی همین داستان اون یکی در مورد حضرت موسی یه پیش قضاوتی میکنه که تو میخوای زورگویی کنه. نشون میده که ما آدما هر اتفاقی که میفته در موردش قضاوت میکنیم. سریع برای خودمون الگو درست میکنه و آدما رو طبقه بندی میکنیم.
توی داستان سوم پیامبر خدا با کسی همراه میشه که علمش بیشتر بوده. در مورد اعمال اون قضاوت هایی میکرده که پیش پرده اشو نمیدونسته. جالبه که وقتی پشت پرده ماجرا رو میشه, دیگه قضاوت نادرستی به وجود نمیاد.
نتیجه گیری
نکته اول
نتیجه ای که من میخوام بگیرم اینه که قضاوت کردن جزوی از ذات انسان هست. هر چیزی که ما میبینیم ازش یه الگویی درست میکنیم و بعد از روش قضاوت میکنیم. اما چیزی رو که باید مراقب باشیم اینه که پیش قضاوت نکنیم. وقتی ما علم کافی نسبت به چیزی نداشته باشیم قضاوتی که میکنیم میتونه تبدیل به یک پیش قضاوت بشه. اینه که برای هر قضاوتی نیاز هست تا همه شواهد باشه و پشت پرده همه چیز معلوم بشه که بشه قضاوت درستی کرد.
نکته دوم
نکته دومی که در واقع از نکته اول استخراج میشه اینه که احتمال اشتباه بودن قضاوت در مورد آدما خیلی خیلی زیاده و بهتره تا جایی که میشه آدم در مورد کسی قضاوت نکنه (چون ممکنه پیش قضاوت کرده باشه). چون انسان یک موجود پیچیده هست و از روی یکی دو عمل یه نفر نمیشه قضاوت کرد که این آدم به طور کلی چطوریه. اما در مورد اعمال انسانها تا حدی میشه و باید قضاوت کرد. مثلا اگر کسی دزدی کرد ما میفهمیم که دزدی کردن کار بدیه و این کار رو میشه تقبیح کرد, با این حال اینکه با یکبار دیدن یه نفر که دزدی میکنه بگیم فلانی کلا دزده قضاوت در مورد اون شخصه که ممکنه اشتباه باشه. هر لحظه که آدم در مورد کسی قضاوتی میکنه باید این احتمال رو هم بده که شاید اشتباه باشه و یه پیش قضاوت باشه. حالا هر چی شما اطلاعاتتون از فردی که میبینید کمتر باشه احتمال اینکه پیش قضاوت کرده باشید بیشتره.
نکته سوم
حتی پیش قضاوت در مورد عمل بد فقط نیست. ممکنه یه نفر به نظر خیلی آدم خوبی باشه و کلی هم اعمال خوب کنه و شما پیش قضاوت کنی که این دیگه بهترین آدمه و با امام زمان ارتباط داره! این پیش قضاوت در مورد خوب بودن یه نفر ممکنه باعث بشه که حتی چشمتون روی اعمال بد اون فرد هم بسته بشه. بعد چون اون آدم رو درست نمیشناسی فردا روزی برات واضح بشه که همه اعمال اون طرف از سر ریا و منافع شخصی بوده. اینه که آدم نه در جهت مثبت و نه در جهت منفی بهتره که قضاوتی در مورد خود افراد نداشته باشه.
نکته آخر
قضاوت در مورد اعمال اما با کسب همه اطلاعات در دسترس لازمه چون فطرت انسان اینطوریه و بد و خوب رو تشخیص میده. مخصوصا قضاوت در مورد عمل خود آدم مهمترین چیز هست که بهش محاسبه هم میگن.
از اینکه زحمت کشیدید و این مطلب طولانی رو هم خوندید تشکر میکنم.
بعدش میگفت خیلی چینیه ناراحت بوده که وضعیت امریکا اینه. میگفته که توی چین مردم به همین اندازه کار میکنن ولی خیلی خیلی کمتر از اینجا درآمد دارن. و زندگی کلا عادلانه نیست. نمیدونم واقعا قوانین اقتصادی ای که به دنیا حاکم هست چطوریه اما الان که اینجا هستم میدونم که اینجا واقعا کار انجام میشه. شما توی ایران کمتر ایرانی ای میبینی که واقعا کارشو درست انجام بده اما اینجا واقعا کار انجام میشه. خب کار انجام میشه اقتصاد پیشرفت میکنه و مردم توی رفاه بیشتری قرار میگیرن. نوع اقتصاد هم که تاثیر مستقیم بر روی معیشت مردم داره. حالا اونجا نوع اقتصاد کمنیستی حکم میکنه که وضعیت مردم این باشه. البته جمعیت هم بی تاثیر نیست. به نظر من که اینکه ببینی یه امریکایی و یه چینی به اندازه هم کار میکنن و بقیه فاکتورها رو نبینی مقایسه کاملی نیست.
توی این قصه یه دکتر مغز و اعصاب قرار بود با تفکر دندانپزشکی درس خونده بود. القضا بعد از فارغ التحصیلی توی مطبش یه دندانپزشک مراجعه کرده و دکتر با خودش درس هاشو مرور میکنه:
1- یه عکس از مغزش بگیرید. با این عکس حتما متوجه میشید که کله اش پوسیدگی داره.
2- داروی بی حسی رو با آمپول توی کله اش تزریق کنید که درد نکشه.
3- مته رو بذارید روی جمجمعه اش و اینقدر بتراشید تا به مغزش برسید.
4- چون درد ناشی از عصبه اول باید عصب کشی کنید. برای این کار از فندک یا هر چی دم دستتون میاد استفاده کنید و هر چی عصب و رگ میبینید از بین ببرید.
5- قسمتی از مغز رو که پوسیدگی داره خارج کنید و با گچ پر کنید.
6- اگر به نظرتون کل مغز پوسیدگی داره, میتونید گردن رو نگه دارید, بعد از سر قالب گیری کنید و بدید لابلاتوار براش یه کله چینی درست کنه. به این کار میگن روکش.
7- اگر خیلی پوسیدگی جدی هست, میتونید سر رو از گردن قطع کنید. به این کار میگن کشیدن سر.
8- میتونید به جای سری که کشیدید, یه سر دیگه بکارید. به این کار میگن ایمپلمینت.
اگر تفکر درستی پایه گذاری علم دندانپزشکی بود الان وضع دندانای من این نبود. خوبه بقیه دکترها این تفکر رو ندارن. توی پست بعدی به تاریخچه دندانپزشکی میپردازیم تا ریشه یابی کنیم این تفکر از کجا نشات گرفته.
"No matter how your heart is grieving, if you keep on believing, the dream that you wish will come true."
یه نکته خیلی مهم بگم. خدا به اونایی که بیشتر باورش دارن دیرتر جواب میده. میپرسید چرا؟ چون باید اول به اونایی جواب بده که کمتر باورش میکنن, اونا صبرشون کمتره. ولی مهم اینه که اگر مشیتش چیزی باشه حتما انجام میشه. چون خدا توی لا زمان هست, اونقدری که ما به زمان اهمیت میدیم زمان براش اهمیتی نداره.
حدود ده روز دیگه وقت سفارتم هست و تازه معلوم شد که قراره از اینجا فاند بگیرم. تا دیروز فکر میکردم که دیگه باید بدون فاند برم, حتی برای استرالیا هم اپلای کردم و برنامه ریزی کردم که برای چند تا دانشگاه دیگه توی استرالیا اپلای کنم. حتی وضعیت ویزاهای کار H1b رو هم بررسی کردم و گزینه های زیادی رو. اما امروز یه دفعه همه چی عوض شد. برنامه ریزی هام, خرج و مخارجم و ... حالا باید برای یه زندگی جدید برنامه ریزی کنم. الان نگرانی خیلی کمتری دارم.