همینطوری که داشتم مطالب رو میخوندم و انواع حساب هاشو میدیدم یه دفعه حس کردم عطسه ام گرفت و دستم رو گرفتم جلوی دهنمو عطسه کردم. البته عطسه ای نبود که حتی یه ذره آب دهنم روی دستم بریزه. همین که عطسه کردم متصدی ای که ایستاده بود برام یه جعبه دستمال کاغذی آورد و من برداشتم. بعد روشو کرد به سمت دختری که روی صندلی اونطرفی نشسته بود و گفت hey mam, if you gonna sneezing, we have some tissues here. اینو که گفت من کلی خجالت کشیدم. اما بعدش خوشحال شدم که یکی از نکات مربوط به فرهنگ اینجا رو از نزدیک دیدم. تجربه اینکه وقتی یه چیزی در مورد یه نفر خیلی شخصی به نظر برسه به طور غیر مستقیم میگن. اون دختره اولش یه کم مات و مبهوت نگاه کرد که چرا داره بهش همچین حرفی رو میزنه اما فقط گفت OK.
دیگه منصور ول نکرد ده بار گفت که تو یه عطسه کردی برات دستمال آورد ببین اینا چه فرهنگی دارن! شاید منصور هیچوقت نفهمید که بعد از اینکه دستمال آورد چی گفت و منم دیگه بهش نگفتم. شاید نفهمید که از فرهنگ اینا باید به چه چیزی توجه میکرد.
بعد از جلسه گفتم برم بانک و یه حساب باز کنم تا هم پولایی رو که آورده بودم بذارم توی بانک و هم اینکه دیگه با کارت بانکی خرید کنم. با اتوبوس رفتم تا بانک.
اولین چیزی که در مورد بانک جالب بود این بود که یه نفر متصدی ایستاده بود نزدیک در که مردم صف می ایستادن و میگفتن کارشون چی هست و اون راهنمایی میکرد و برای اونایی که مثل ما میخواستن حساب باز کنن و اسمشونو یادداشت میکرد و وقتی نوبتشون میشد صداشون میکرد. متصدی یه مرد سیاهپوست خوش هیکل و خوش تیپی بود. مثلا من که دیدمش فکر کردم با اون کت و شلوار رسمی ترین آدمی هست که تا حالا توی امریکا دیدم. بانک خیلی شلوغ بود و با من چند تا دیگه از بچه های دانشگاه هم آمده بودند که حساب باز کنن. اینجا بانک زیاد داره و معیار انتخاب ما این بود که بتونیم بعدا ازشون کردیت کارت بگیریم. با بچه های اینجا که صحبت کردم میگفتن که فقط این بانک هست که راحت کارت اعتباری میده.
(نمیدونم درسته که این عکس رو بذارم یا نه. شاید بعدا بردارمش)
چیز جالب دیگه این بود که اونایی که مشتری جدید بودند یا کار حساب باز کردن داشتن براشون اتاق های جداگانه گذاشته بودند. اما اونایی که میخواستن پول بگیرن یا پول بریزن توی حسابشون توی باجه هایی که مثل باجه های ایران هست می ایستادن. با وجود اون همه شلوغی باز مثل ایران نبود که بخوان سیستم نوبت دهی اتوماتیک داشته باشن و صندلی به اندازه کافی برای همه وجود داشت.
همینطوری که نشسته بودم که نوبتم بشه یه دفعه نیما و منصور هم از راه رسیدند. بانک خیلی شلوغ بود و بعد من باهاشون سلام و احوالپرسی کردم و ازشون پرسید که با من هستند و اونا هم گفتن بله!!! بعد گفت خب با هم میفرستم که برید.
روی صندلی که نشسته بودیم منصور شروع کرد به صحبت کردن که اینا چه بانک هاشون باکلاسه و ... بعد با نیما شروع کرد صحبت کردن و من خیلی دلم نمیخواست باهاشون وارد صحبت بشم. آخه همه ساکت بودند و از هیچ کس هیچ صدایی در نمیامد و اینا همینطوری داشتن حرف میزدند. من رفتم از متصدی اونجا خواستم که اگر امکانش هست به من بروشورهای مربوط به حساب های مختلفشونو بده. اونم رفت و بنده خدا کلی گشت و از توی انبار اونطرف برام آورد و مشغول خوندن اونا شدم.
امروز صبح آمدم دانشگاه تا برای چهارمین روز متوالی جلسه های معارفه دانشگاه رو شرکت کنم. امروز مطالب در مورد TA ها بود و وظایفشون و ... چون مطالب خیلی طولانیه و اگر بخوام بگم داستان جلو نمیره بعدا تا جایی که بتونم مینویسم.
توی جلسه بازم اون دختره رفته بود همونجا نشسته بود. ایندفعه من اصلا روم رو طرفش نکردم. یه چند ساعتی که گذشت نگاهش کردم دیدم اونم داره نگاه میکنه. یه چند ثانیه ای گذشت و نگاهش رو برگردوند. چند دقیقه بعد از سالن خارج شد و بعد اینبار پشت سر یه پسره نشست به طوری که دیگه نه من میدیدمش و نه اون منو میدید! با خودم فکر کردم احتمالا سوء تفاهم شده اون فکر میکرده که من نگاهش میکردم و من فکر میکردم که اون منو نگاه میکرده! به هر حال خوشبختانه دیگه ندیدمش.
چون جلسه طولانی بود وسطش بهمون ناهار دادن. ناهار رو کلاس گذاشتن و رفتیم توی اتاق غذاخوری اساتید خوردیم. خوشبختانه همیشه اینجا گزینه برای گیاهخوارها هست و این مدت هم که ما کلا گیاهخوار شدیم.
امروز دو نوع پیتزای دیگه رو امتحان کردم. تا حالا 3 نوع پیتزای مختلف بدون گوشت رو امتحان کردم. فکر نمیکردم این همه مدل پیتزا وجود داشته باشه. تا یادم نرفته بگم که اینجا ظرف شویی های غذاخوری ها همه مکانیزه شده. غذا که خوردی ظرفتو (قابل شستن ها رو) میذاری روی دستگاه و میره (نمیدونم اون طرف چه بلایی سرش میاد)
بعد از جلسه عمومی TA هم و ناهار رفتیم برای جلسه دانشکده. اونجا هم یه سری مفاهیم رو برامون توضیح دادن که احتمالا وقت بشه بعدا بنویسم.
اول جلسه که نشسته بودم یه دختر مو بور نشسته بود که به نظر نمیآمد که خارجی باشه. یکی از اساتید هم توی جلسه بود که از همون اول این دختره باهاش خوش و بش میکرد. جلسه هم که تموم شد یه چند دقیقه ای باهاش خوش و بش میکرد و به نظر میرسید که این دختره دانشجوی اون استاده باشه و یا اینکه حداقل بشناسدش. بنابراین مثل ما نمیتونست جدید باشه. این شد که فکر کردم شاید خوب باشه که باهاش آشنا بشم و از تجربیاتش استفاده کنم. البته در نگاه اول به نظرم آمد از اوناییه که خودشو به استاد میچسبونه که نمره بگیره. اما در هر صورت خصوصیات اون به من هیچ ربطی نداره.
رفتم جلو و بهش گفتم که شما سال قبل هم اینجا TA بودید و بعد گفت نه. بهش گفتم که من خیلی نگرانم و اصلا نمیدونم چکاری قراره بهم بدن و نمیدونم اگر یه وقتی بهم کلاس دادن چکار باید کنم. اونم گفت که خیلی نگران نباش بچه های اینجا خیلی خوبن. من خودم اینجا لیسانسمو خوندم و الان فوق لیسانس دارم میخونم و TA گرفتم. از طرز صحبتش معلوم بود که امریکایی باشه. با خودم فکر کردم که شاید خوب باشه که باهاش دوست بشم. برای همین یه کم دیگه در مورد دانشگاه و استادا ازش پرسیدم. بعد ازش پرسیدم که اگر یه وقتی لازم شد میتونه به من کمک کنه و اونم گفت حتما. آخرشم بهش گفتم که میتونم از شما اطلاعات تماسی داشته باشم و اونم گفت بله و ایمیلشو بهم داد. یکی دیگه از بچه ها هم کنار ما ایستاده بود و اونم ایمیلشو پرسید. ایمیلشو که مینوشت اسمشو هم متوجه شدم که کریسیدا هست. بعد ازش خداحافظی کردم.
آمدم بیرون با خودم فکر کردم که واقعا به همین راحتی بود؟؟؟ من هیچ وقت تا حالا همچین کاری رو نکرده بودم. واقعا همین بهش گفتم و راحت ایمیلشو بهم داد؟ اگر ایران بودم چی میشد؟ همینطوری میشد یا با صحنه ناخوشایندی مواجه میشدم؟
بعد از دانشگاه گفتم یه سری برم والمارت و دوچرخه بخرم. توی راه یه جایی رو دیدم که یه محیطی بود که جشن تولدها رو برگزار میکرد. البته دیگه نرفتم بپرسم که چطوری هستن اما از همین دور هم جالب بود.
بعد از پیمودن 45-50 دقیقه با خط 11 (یعنی پیاده) بالاخره رسیدم به والمارت. اینجا همه فروشگاه ها یه عالمه فضای خالی جلوشون هست. هیچ کسی هم پیاده جایی نمیره. این فضای خالی همیشه پارکینگ ماشین هاست و تقریبا هیچ جایی رو نمیشه پیدا کرد نشه ماشین رو پارک کرد. مردم خرید میکنن و سبد خریدشونو میارن نزدیک ماشین و صندوق عقب ماشین رو که پر کردند همونجا سبد خرید رو ول میکنن و میرن. بعد یه نفر میاد جمعش میکنه.
فروشگاه ها هم خیلی خیلی بزرگ هستند و به جای اینکه مثلا 10 تا مغازه کنار همدیگه باشن یه فروشگاه بزرگ هست که همه چیز داره. البته مدل ایران خیلی خیلی جالب تره. شما توی ایران همه جا مرکز داره. مثلا اگر کتاب بخواهید میرید انقلاب یا برای وسایل ورزشی میدون منیریه و ... اونجا که میرید هزار تا مغازه هست که همشون یه مثلا کتاب میفروشن. اما اینجا معمولا اینطوریه که یه فروشگاه هست که همه چیز میفروشه. برای همین اگر دنبال یه چیز خاص میگردید خیلی سخت بتونید پیدا کنید. به جاش برای چیزای خاص مغازه های خاص به وجود آمدند که بعدا میگم.
فروشگاه والمارت خیلی بزرگ بود. یه عالمه قفسه و یه عالمه کالاهای مختلف. بالای هر قسمت هم یه تابلو بود که میشد از دور فهمید که این قسمت دقیقا چی داره میفروشه.
اینجا فیلم و بازی خیلی گرونه. مثلا قیمت فیلم های پایین از 9 دلار هست تا 20 دلار. بازی ها هم از 15-16 دلار شروع میشه تا 50-60 دلار. اینقدر فیلم و کارتون مجانی نگاه کردیم که این فیلم ها برامون گرون در میاد! البته اجاره ای هم وجود داره. عکس منم زده بودند که فیلمهاشون فروش بره!
یه چیز جالبی که دیدم و قبلا ندیده بودم این بود که بغل اکثر همه طبقه ها یه تلویزیون وجود داشت که یه تبلیغ ویدوئی در مورد یکی از جنس هایی که توی اون طبقه پیدا میشد نشون میداد. به نظرم ایده خیلی جالبی بوده که حتی تبلیغ های تلویزیونی رو آوردند توی فروشگاه. چند دقیقه محو یکی از تبلیغ ها شدم و بعد از اینکه تمام شد حس کردم که حالا یه چیزی از اون کالا میدونم!
دوچرخه رو خریدم و شب با دوچرخه برگشتم. مسیر برگشتم با دوچرخه به 15 دقیقه کاهش پیدا کرد! دوچرخه 120 دلار بود که با مالیاتش شد 134 دلار. هنوز عادت نکردم که یه چیزی میخرم مالیاتشم در نظر بگیرم. اینجا مواد غذایی و شوینده مالیات نداره اما برای همه چیزای دیگه ای که میشه خرید باید مالیات داد. تازه میگن تگزاس مالیات ایالتی نداره و همه چیز همون مالیات فدرال یا همون 8 و خرده ای دلار هست.
شب که برگشتم خونه یه کم با نیما در مورد امریکا و اپلای و ... صحبت کردیم. جالب بود که نیما که 6 ساله اینجاست 20 درصد اطلاعاتی که من داشتم رو هم نداشت. بعد از من پرسید این همه اطلاعات رو از کجا آوردی؟ خدا میدونه که توی اینترنت همه چیز هست.
ظاهرا از مطالب اپلای این جا مونده بود که خرج اپلای چقدر میشه:
کلا دو تا خرج داریم:
1- خرج ثابت: که به تعداد دانشگاهی که اپلای میکنید هیچ بستگی ای نداره.
امتحان تافل 190 دلار.
امتحان GRE هم 190 دلار. (برای امریکا و کانادا)
ممکنه لازم بشه که هر کدوم از این امتحانا دو بار یا بیشتر بدید. بستگی به آمادگی خودتون داره.
2- خرج متغیر: که وابسته به تعداد دانشگاه است.
خرج های بعد از اپلای
معمولا اینه که ادمیشن بگیرید و فاند هم داشته باشید دیگه این خرج های بعد از اپلای بالاخره جور میشه. اگر فامیل کمک کنن یا اینکه خودتون پس اندازی داشته باشید و ...
هزینه دلار متغیره و ممکنه تا سال آینده حتی به 3000 هم برسه. اینه که اگر میتونید دلاری رو که لازم دارید زودتر تهیه کنید.
یادتون نره حتما پست مربوط به کم کردن هزینه های اپلای رو بخونید.