زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

زیر آسمان خدا

این وبلاگ داستان یک پسر ایرانیه که تصمیم گرفت بره امریکا و برای این کار دو سال اپلای کرد تا بالاخره پذیرش گرفت و ...

روز هفتم - گرفتن فرم های اشتغال به کار برای SSN

دانشگاه یه سفر گذاشته بود برای گرفتن Social Security Number. اینجا هر کسی که شغل داشته باشه میتونه این شماره رو داشته باشه و این شماره کمک میکنه تا آدم بتونه بعضی کارها رو راحتتر انجام بده. مثلا همین خرید موبایل و یا ...  

 

وقتی میخواستم فرم ها رو بگیرم با دو تا پسر چینی هم آشنا شدم. اسم یکیشون جکی هست و اون یکی هم دوست جکی. آخه قیافه اش عینهو جکی جان بود! بعد از گرفتن فرم ها و تحویل به دفتر دانشگاه یه جلسه ای بود که باید فرمهای قرارداد کار رو امضا میکردیم. یک ساعتی طول کشید تا صف بستیم و فرم گرفتیم و امضا کردیم. بدینسان قرارداد کارمون هم رسمی شد. 

 

بعد از اون کلاس داشتم. اولین کلاس رو هم امروز رفتم. کلاس ها خیلی خیلی شلوغ میشن و بچه ها همه ردیف های اول رو گرفته بودند. درس امروزم با استادی بود که احتمالا بعدا استاد پایان نامه ام بشه. توی سایت عکسش خیلی خیلی جوون و ریش نداشت بود اما سرکلاس ریش گذاشته بود. کلا چند وقتی که اینجا بودم کسانی که توی سایت عکسشونو دیده بودم دارم از نزدیک میبینم میفهمم که چقدر خودشون و عکسشون با هم فرق میکنه. بچه ها سر کلاس خیلی آروم بودند و همه گوش میدادند. فقط اولش کسی جلوی پای استاد نمیاسته!

روز هفتم - خرید از موبایل فروشی

بعد از صبحانه من به منصور گفتم که میخوام برم سیم کارت بخرم اما منصور گفت که من کارت دانشجویی ندارم. وایسا منم کارتم رو بگیرم تا با هم بریم. من اون روز نیم ساعت معطل شده بودم تا کارت بگیرم دیگه نمیخواستم معطل بشم اما دیگه اینقدر اصرار کرد که قبول کردم. توی فاصله ای که منصور میخواست کارت بگیره اینترنت رو هم یه چکی کردم و فهمیدم که این دفعه دیگه برنامه تیلور خانم خیلی جدی شده. تیلور خانم چطور من باید میرفتم UCLA چون توی Beverly heels خونه خریده بودی, بعد میری کنار خونه این پسره خونه میخری؟ چطوری برای اون جت خصوصی میفرستی بعد من که این همه راه آمدم حساب کنی 11000 کیلومتر هم بیشتر میشده نمیتونستی فرودگاه دنبالم هم بیایی؟ بعد کلی اعصابم خرد شد و داستانم کلا خراب شد. با خودم فکر کردم حالا کلا باید داستان رو عوض کنم و وقت هم ندارم!

برخلاف روزهای گذشته امروز دالاس گرم شده بود. کلا آب و هوای اینجا تا امروز مثل تهران بوده. تهران هم از این گرماها توی تابستون داره. اینجا فقط رطوبت یه کم بالاتر از تهران هست. بیشتر موقع ها هوا مثل هوای شیراز با یه رطوبت بیشتر هست و نه به اندازه جنوب ایران گرم و مرطوب. توی راه برای اولین بار مارمولک سبز دیدم! حیوونای اینجا هم یه جور دیگه هستن. منصور میگفت دم اینا سیانور داره و هر کی بخوره در جا میمیره.

  

هوا خیلی گرم بود اما هیچ اتوبوسی هم نمیامد. امروز روز تعطیل بود و اتوبوس ها دیگه خیلی دیر به دیر میامدند. کلا سیستم اتوبوس رانی اینجا اصلا منظم نیست و دقیقا مثل تهران (خط های جز BRT) هست با تعداد اتوبوس ها و مسافرهای کمتر! باز تهران یه تاکسی ای گیر میاد. اینجا اصلا تاکسی معنی نداره. دیگه پیاده رفتیم تا مغازه موبایل فروشی T-Mobile.  

 

 

 

من قبلا خیلی سرچ کرده بودم که سیم کارت بخرم. سیم کارت T-Mobile آنلاین 1 دلار بود اما من که میخواستم بخرم میگفت اطلاعاتتون تایید نمیشه و شماره سوشیال سکیوریتی رو هم بدید که من نداشتم. برای همین مجبور بودم که بیام از خودشون بخرم. اینجا باهام 10 دلار حساب کرد و البته 3.5 دلار هم توی سیم کارت پول بود. منصور گوشیشو از ایران نیاورده بود و اینجا یه موبایل ارزون قیمت برداشت. و یه کارت شارژ 100 دلاری هم براش گرفت که تا یکسال اعتبار داره. 

 

بعد سر فرصت در مورد موبایل ها و گوشی ها و پلن هاشون صحبت میکنم.

روز هفتم - روز دوم هفته خوش آمدید.

صبح میخواستم با دوچرخه برم دانشگاه تا بتونم راحت از اونور برم سیم کارت موبایل هم بخرم اما منصور گفت بیا با هم بریم دانشگاه دیگه قبول کردم. 

 

از صبح رفتیم دانشگاه برنامه امروز صبح صبحانه بود. صبحانه رو جاهای مختلف دانشگاه گذاشته بودند. خیلی خیلی جالب بود که مسیرها یه جوری بود که وقتی میرفتی باید با جاهای مختلف ساختمان خدمات دانشجویی آشنا میشدی. ما تقریبا همه جاهاشو رفتیم. البته چون غذا توی دستم بود نتونستم عکس بگیرم. از یه جا هم تیشرت های هفته خوش آمدید رو گرفتیم.  

  

  

  

 

روز ششم - شروع هفته خوش آمدید!

به خونه که رسیدیم من داشتم مدارکمو مرتب میکردم که دیدم امروز اولین روز Welcome Week هست. دانشگاه برای شروع سال تحصیلی جدید یک هفته برنامه های متنوع چیده بود که بچه ها بهشون خوش بگذره. به منصور گفتم که سریع بدو بریم که از دست میدیم. 

 

اولین جلسه امروز یه توضیحاتی راجع به دانشگاه و ... بود که بهش نرسیدیم و ظاهرا مهم هم نبودن! بعدش رفتیم برای کباب (Barbique). یه صف خیلی طولانی بود و کلی آمده بودند که امروز کباب بزنن. من و منصور توی یه صف بودیم. نیم ساعتی که توی صف بودیم من داشتم خارجی ها رو نگاه میکردم. همه جوره آدمی بود. بیشتر که چینی و هندی بودند و بعضی ها هم به نظر امریکایی میامدند.  

 

 

  

توی صف داشتم به منصور میگفتم که اینجا که گوشتشون حلال نیست که من نمیتونم بخورم. میگیرم دو تا شو شما بخور. دقیقا چند ثانیه بعد یکی آمد صدا زد که Vegeterians بیان دنبال من. منو میگی گفتم ایول! گفتم امروز هیچی گیرم نمیادا! از اون بهتر اینکه دیگه نمیخواست توی اون صف بزرگه وایسم! سریع رفتم و زود نوبتم شد. غذایی که بهمون دادند یه چیزی بود که با سیب زمینی درست شده بود اما مزه اش تقریبا مزه همبرگر میداد. سالاد سیب زمینی هم برداشتم که خیلی بدمزه بود. 

 

 

  

این وسط تیماک هم آمده بود و داشت شیطونی میکرد و با بچه ها عکس میگرفت. منم رفتم باهاش عکس گرفتم. 

 

  

بعدش رفتیم توی دانشگاه یه دوری زدیم. یه جایی هم یه پسر سیاهپوسته برای خودش DJ گذاشته بود. من اصلا به این آهنگ های پر سر و صدا عادت ندارم.  

 

روز ششم - مک دونالد و خرید از والمارت

چون دیگه توی خونه هیچی برای خوردن نداشتیم به پیشنهاد منصور رفتیم والمارت خرید کنیم. هم یه سری لوازم خونه لازم داشتیم و هم خوراکی. اول رفتیم مک دونالد تا یه کم اینترنت وصل شیم ببینیم چه خبرایی هست و یه زنگی هم به خانواده بزنیم. من اینجا با اسکایپ و وایبر همیشه زنگ میزنم به خانواده چون توی خونه هم اینترنت داریم مشکلی از بابت تماس اصلا نداریم. توی مک دونالد یه چیزی خیلی جالب بود و اون اینکه یه جای بازی برای بچه ها درست کرده بودند که بچه ها توش بازی میکردند. اینطوری خانواده هایی هم که میآمدند راحت میتونستن غذاشونو میل کنن. بعضی ها هم که با لپتاپ آمده بودند و داشتن اینترنت بازی میکردند. اینترنت مک دونالد اگرچه مجانی هست سرعتش به نسبت سرعت اینترنت اینجا خیلی کمه (شاید چون چند نفر استفاده میکردند کم شده بود؟) 

   

 

بعد رفتیم والمارت و خرید کردیم. والمارت که من بهش میگم ChinaMart!! اینقدر جنس چینی اینجا هست که آدم تعجب میکنه. برای خرید یه اتو لازم داشتیم که من به منصور گفتم یه اتوی 30 دلاری بخریم. اما اون رفت ارزونترین اتوو رو که حتی 10 دلار هم نبود. من خودم هیچوقت جنس خیلی ارزون نمیخرم. فکر میکنم که آدم چیزی که میخره برای استفاده باید یه چیزی بین بالاترین قیمت و پایینترین قیمت باشه. همیشه از خرید پایینترین قیمت پشیمون شدم. خلاصه خریدمونو کردیم و پیاده راه افتادیم سمت خونه.