دیشب تا 5 نتونستم بخوابم. درس که نخوندم یه کم قرآن خوندم و یه مقداری هم روی وب سایتم کار کردم. اگر خدا بخواد دو سه روز دیگه دامینشو ثبت میکنم و آپلود میکنم. بعدش نمازم رو خوندم و خوابیدم. خیلی خیلی بدم میاد ازین وضعیت. اما چاره ای هم ندارم. صبح ساعت 12 بیدار شدم. نماز رو خوندم و یه کم درس خونم. امروز تا آخر تست 5 تافل بارونز اسپیکینگ ها رو کار کردم. بعدش هم نشستم دو تا فیلم نگاه کردم. یکیش کارتون دن کیشوت بود که به نظرم بد نبود. یه وقتایی فکر میکنم شدم شبیه این دن کیشوت. برای خودم یه سری آرزوها درست کردم که فقط توی ذهن خودمه. اما وقتی میرم دنبالشون نیست میشن. هرچند که عاقبت کارهام هم شده مثل دون کیشوت! بعدش هم نشستم فیلم Kindergarten cop را که نگاه کردم. خیلی بچه ها رو دوست دارم. امروز از صبح که بیدار شدم خوابم میومد اما نخوابیدم که شب بتونم راحت بخوابم. خوشبختاته الان ساعت 10 هست یه مقدار احساس خواب میکنم.
اون چیزی که امروز بهش رسیدم اینه که این اسپیکینگ اصلا با 3 روز و 4 روز بهتر نمیشه. اونم برای منی که اصلا نه کلاس رفتم (به جز یه ترم) و نه خودم خیلی تمرین کردم. یه سئوالایی رو خوب جواب میدم و بعضی وقتها هم همش گیر میکنم. اینقدر گیر میکنم که زمانش تموم میشه. ببینیم خدا چی میخواد. اصلا یادم رفت حتی یه رایتینگ دیگه تمرین کنم. آخه عصر حوصله نداشتم. حتی دیگه نخواستم بقیه تافل رو بخونم. بعد از امتحان هم باید برم سر کار.
ساعت 2 نصف شبه و من بیدار بیدارم. حتی خمیازه هم نمیکشم. امروز فقط 3 ساعت اسپیکینگ تمرین کردم. صبح تا ساعت 12 خواب بودم. بعدش لغت تمرین کردم. بعدش ناهار خوردم. یه دو ساعتی اینترنت گردی کردم چون حوصله درس نداشتم. دانشگاه های تافلم رو مشخص کردم. بعد از ساعت 4 نشستم ادامه تافل بارونز رو کار کردم. بعد نماز مغرب و نماز عشا ام رو خوندم و یه یک ساعتی هم قرآن خوندم. تا ساعت 9 و نیم هم بقیه اسپیکینگ های تافل رو کار کردم. یه چهل و پنج دقیقه دیگه هم لغت تمرین کردم.
نمیدونم چرا شبها خوابم نمی بره. اگر اینطوری پیش بره مطمئن فردا شب هم نمیتونم درست بخوابم. همش دارم به پایان نامه ام فکر میکنم. فکر میکنم که کار زیادی انجام نداده ام. همش فکر میکنم اگر اینو پرسیدن چی بگم یا اینکه چه کارهای بیشتری میتونم تا بهتر تمومش کنم چی بهش اضافه کنم یا نکنم. این خیلی بده. دیگه واقعا حوصله این فکر ها رو هم ندارم. دلم میخواد زودتر دفاع کنم تمومش کنم.
یه وقت هایی فکر میکنم بخوام دکترا اینطوری بخونم که سال آخر دیوواانه شده ام.
الان یه خبر جالب خوندم. آلبوم جدید تیلور توی هفته گذشته بیشتر از یک میلیون نسخه فروش داشته. کارش خیلی درسته. حتما باید آلبوم رو بگیرم ببینم چطوریه. امیدوارم به قشنگی قبلیش یا حتی بهتر باشه. با این اوصاف شاید دیگه زن من نشه! شاید بهتر باشه برم برای خودم یکی دیگه پیدا کنم!ای بابا از زن هم شانس نیوردیم! خدا هم یه کارهایی میکنه. یه دفعه به یه نفر همه چیز رو میده. از یکی همه چیز رو میگیره. عجیب نیست؟
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را قرص نان آغشته در خون
یه وقت هایی یادم میره چی از زندگی میخوام. (از دو طرف میتونید بخونید.) واقعا وقتی هم فکر میکنم میبینم همه چیز رو با هم میخوام. با وجود اینکه توقع زیادی هم ندارم (جون خودم!) اما بازم بدست آوردن همینا هم سخته.
کاشکی زودتر این پایان نامه لعنتی تموم شه برم به زندگی ام برسم.
این دو سه روز همش دارم اسپیکینگ تمرین میکنم اما خب پیشرفت خاصی حاصل نشده. نمیدونم چرا اینقدر سخته. بعضی موضوع هاشو حتی فارسی هم نمیتونم بگم.
الان ریدینگ نزدیک 21 هستم. لیسن نزدیک 24 هستم. اسپیکینگ شاید 17-18 و رایتینگ هم احتمالا حدود 20 باشم. شانس بیارم میتونم نمره 80 رو بگیرم. اما مشکل اینه که اکثر دانشگاه ها مینیممشون 80 هست و معمولا کسانی که شرکت میکنند 90 به بالا خیلی ها هم 100 به بالا هستند. باید ببینم خدا چی میخواد.
امروز دانشگاه های تافلم رو انتخاب کردم.
UCF ارلاندو - فلوریدا
EPFL لوزان سوییس
UCI ارواین - کالیفرنیا
UT Austin - آستین -تگزاس
توی لیست دانشگاه هام USC و UCSD هم هست. اما چون USC بدون نمره تافل هم قبول میکنه نیازی نداره براش فعلا ریپورت بدم. UCSD هم آفیشیال نمیخواد. برای همین برای اونم اقدام نکردم فعلا. دانشگاه هایی هم که نمره بالاتر از 80 میخواستن اصلا ریپورت ندادم. تا اگر نمره ام نرسید به اونا دیگه اقدام هم نکنم.
با وجود این همه تمرین اما باز هنوز نتونستم یه تست تافل رو کامل حل کنم. اونم از نظر اسپیکینگ میگم. آخه 45 ثانیه آدم نمیدونه چطوری بگه. یه بار خوب میگم یه بار بد. توی 1 دقیقه هم که برای تست های 3-6 هست باز خیلی وقت کم میارم. تمرینم اصلا کافی نیست. حتی 1 بار هم نتونستم صدامو ضبط کنم. تا حالا فقط میگفتم. اونقدری که خودم راضی باشم.
امشب داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم اینا رو بهش گفتم. گفتم شاید بد نباشه توی وبلاگم هم بذارم.
قضیه سفال باقی و طلای فانی رو شنیدی؟
میگه اگر آخرت سفالی باقی و دنیا طلای باقی بود. بر عاقل واجب بودی که سفال باقی را به طلای فانی ترجیح دهد. حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است. دنیا به اندازه لذت بردن از اونچه که بد نیست. رو دوست دارم. اما بیشترش چه فایده ای داره. . شنیدی چند سال پیش پسر شیخ عرب خودکشی کرد؟. نامه خودکشی رو پیدا کردن. نوشته بود من توی این دنیا همه لذتی بردم. هر غذایی که خواستم آماده بود و خوردم. هر شربت و نوشیدنی ای بود خوردم. از هر ماده مخدری کشیدم. با هر دختری که خواستم خوابیدم. و هر ماشینی که خواستم سوار شدم. توی قصری زندگی کردم که برام بهترین بود. فقط یه لذت مونده که نچشیده ام. اونم لذت خودکشی هست. برای همین خودم رو میکشم تا آخرین لذت دنیا رو هم تجربه کنم. ای بابا اون که اونقدر پول داشت و همه حالی توی دنیا کرد. آخرش خودشو کشت. حالا ما که هیچ حالی نکردیم. ما که اصلا نمیتونیم این لذت ها رو هم داشته باشیم. بیایم خودمونو بکشیم. بیایم آخرت هم نداشته باشیم. من خودمو میگم. از دنیا مگه چه خیری دیدم که بخوام بهش فکر کنم. ؟؟؟؟؟؟؟؟. هیچ وقت میتونم مثل پسر اون شیخ لذت ببرم؟. نه. تازه فرض محال که بشه. آخرش مجبورم خودمو بکشم. تا لذت خودکشی رو بچشم که ....
پس این شد که آخرت رو انتخاب کردم. حالا زحمت داره برام. چه میدونم. از روزه گرفتنش هست. همه چیز نخوردنش. نماز خوندنش. و..... اما واقعیتش رو بخوای. اولش زحمت بود. بعد چند سال خودش شد رحمت. اینقدر که الان مشکلم اینه که پایان نامه نمیذاره درست نماز بخونم. اون لذت خوندم نماز رو ببرم. همش حواسم پرته. خیلی وقته. چند ماهی میشه. چه میدونم. حتی نمیتونم کار کنم. پولش رو ببخشم. از اون ببخشش یه لذتی ببرم. خاک تو سر این درس کنن. اما چاره ای ندارم. توی این فکرم که شاید یه روزی به دردم بخوره. بتونم یه موقعیت بهتر پیدا کنم. بعد. راحتتر زندگی کنم. دیگه فکر نون نباشم. و.... تصمیمم این بود. فکر هم میکنم درسته. امیدوارم هم که بتونم به اونچیزایی که میخوام برسم. یه چیزی هم هست. اون اینکه دنیا زود تموم میشه. ایستادنی هم نیست. یعنی نمیشه بگم دنیا یه چند سالی وایسا. من فکرم رو کنم. بعد ببینم چی میشه. یه چیز دیگه هم هست. اونم اینکه. من تجربه ام این بود. یعنی. دنیای واقعی رو کسانی دارن. که دنیا رو نمیخوان. به 2 دلیل. یکی اینکه نمی خوان. خود دنیا میره دنبالشون. یکی اینکه خدا بهشون بده. راستش رو بگم. در مورد من یکی. و حتی خونواده ام. خیلی موردها پیش آمده که در حد معجزه بوده. یکیش همین کنکور ارشد بود. اینو میگم چون میدونی چطوری بود. قبلش اعلام کردن یه ماه زودتر برگزار میشه. من مجبور شدم زود همشو بخونم. با اون وضعیت که دوره نکرده بودم. صد در صد رد میشدم. بعد دوباره عقب افتاد. رسیدم 4 بار دوره کنم. وگرنه اگر تموم نکرده بودم دوره نمیتونستم کنم. بعد وقت امتحان نیم ساعت کم شد. من تمام تست آسونها رو زدم. گفت 5 دقیقه مونده. برگشتم دو تا ریاضی حل کردم. اگر وقت امتحان نیم ساعت کم نشده بود. هیچوقت نمیتونستم. بیشتر از 3-4 تا سئوال ریاضی حل کنم. چون خیلی توی حل ها کند هستم. و احتمالا این رتبه رو از دست میدادم. بعد مدیریت. یه سئوالایی آمد که توی هیچ کدوم از منابعی که خونده بودم نبود. از روی حسی که از خوندن. اون منابع به دست آورده بودم دزم. زدم. شدم 64 درصد. خیلی ها به زود 30 گرفته بودن. چون سئوالاش هیچ نمونه ای توی سالهای قبل نداشت. اینم باعث شد بتونم رتبه بالا بگیرم. تا هر جایی خواستم برم و روزانه باشم. حداقل این 2 سال رو پول ندم. حالا این معجزه نیست؟. اگر نیست چیه؟. من تلاش هم کردم. اما خدا هم روش گذاشت. تلاش من در حدی نبوود که رتبه 7 بشم. فلانی چند برابر من خونده بود. خودت که میدونی. البته جای خوب قبول شد. اما معجزه لازم نداشت. قضیه اون دختره هم که تا آخرش معجزه بود. فکر کن اگر ازدواج کرده بودم. بدبخت شده بودم. اصلا نمیتونستم تحملش کنم. خیلی چیزهایی در موردش بود که برام قابل تحمل نبود. اما با همه اصرار من. خدا نذاشت. دنیا اینه. اینه که خدا راضی باشه. بده. به یکی زیادتر. یکی کمتر. اونیه که راضیه. خدا هم راضیه. اونی که ناراضیه. خدا هم ناراضیه ازش. ما هم همینیم. من خودم وقتی فکر میکنم شرمنده میشم. که لطف خدا اینقدر بوده. در موردم. من نمیدیدم. کور بودم. بعد نتونستم اصلا تشکر کنم. نه سلامتی ام رو دیدم. نه خانواده خوبی که دارم. نه جایی که زندگی میکنم. نه موقعیتی که منو قرار داده. بعد توقع هم از خدا دارم. خوب که میبینم. میبینم همش بدهکارم. جایی برای طلب نمیمونه. اما بازم آدمه. چشم امید داره. حکایت دنیا. از نظر اهل دل اینه. که به اندازه ای که لازمه. یه خوراکی که بخوری. یه پوشاکی که بپوشی. یه سقفی بالا سرت باشه. یه همسری کنارت باشه. و بچه هایی که بتونن بعد تو شکر خدا رو بکنن. تا اینقدر دنیا نیست. بلکه لازمه. از اینجا به بعد میشه زیاده خواهی و دنیا طلبی. به جای 1 خونه هزار تا داشته باشم. 1000000 دست لباس. یه زن عقدی و 3000000000 تا صیغه. و................ من که نمیخواخم. نمیخوام. خوبه که همین مینیمم رو داشته باشم. بقیه اشو هم توشه جمع کنم برای آخرت. یه شکر خدا رو کنم. یه نماز خوبی بخونم. یه سجده خوبی کنم. یه دعای خوبی داشته باشم. به چیزایی که گفته عمل کنم. و کار خوب کنم. کافیه. نه از گشنگی بمیرم و نه دستم جلوی کسی دراز. نه اینکه انتظار بیهوده ای داشتم.
قبلا اینطوری نبودم. یعنی اینقدر حساسیت به یه چیزی نشون نمیدادم. نمیدونم الان چرا اینطوری شدم. خیلی حساس شدم. این ترم هم واقعا بهم فشار آمد. هنوزم پایان نامه ام تموم نشده. احتمالا بخوام یه مقاله ژورنال هم از روش بنویسم. از خدا چه پنهون از شما هم چه پنهون دیشب خواب تافل رو دیدم. خواب دیدم امتحان رو دادم و حالا آمدم بیرون و خوشحال بودم که خیلی خوب دادم. بعد همینطوری که داشتم فکر میکردم نمره ام چند میشه یه دفعه یادم آمد که رایتینگ رو ننوشتم. در واقع اسپیکینگ رو که داده بود دیگه اینقدر خوشحال بودم که تونسته بودم صحبت کنم که از امتحان آمده بودم بیرون. بعد خیلی خیلی ناراحت شدم. گفتم این همه زحمت کشیدم حالا به زور نمره ام برسه به 60. بعد داشتم فکر میکردم برم آیلتس بدم. نمیدونم کسی بهم میگفت یا اینکه خودم داشتم فکر میکردم ولی این توی ذهنم بود که تو که میخوای بری استرالیا اصلا برای چی داری تافل شرکت میکنی از اولم باید میرفتی آیلتس می دادی. چند وقتی پلک راستم هم تیک میزنه. نمیدونم عصبی یا یه بلایی سر چشمم آمده. پناه بر خدا. یه وقتهایی کم میشه یا وقت هایی زیاد. این مدت خیلی هم به چشمم فشار آمده که همش پای کامپیوتر بودم و داشتم توی مانیتور نگاه میکردم. ای بابا آخه اینم شد زندگی.
واقعا خسته ام. میخوام این چند روز آخر فقط اسپیکینگ تمرین کنم تا حداقل نمره اش رو برسونم به 20. اگر اینو 20 بشم مطمئنا نمره ام بالای 80 میشه. خدا کنه که موفق بشم. چشمم هم خوب بشه سر امتحان حواسم پرت نشه!
دیگه برم پای درسم.