معلم چهارم ابتدایی ام خانم هاشمی همیشه به مامانم میگفت اگر من 30 تا کپی از پسر تو توی کلاس داشتم هیچ غمی نداشتم. همیشه فکر میکردم آدم چطوری میشه کپی بشه؟ تا یه روزی که اینجا مینوشتم و بعضی میگفتن که تاثیر گرفتن, فهمیدم که وقتی که من افکارمو با دیگران مشترک میشم و روشون تاثیر میذارم دارم از خودم کپی درست میکنم! شاید قالب خوبی برای کپی شدن نبودم اما همیشه سعی کردم اینطوری باشم:
هیچوقت ننوشته بودم که چرا اینجا رو شروع کردم. زمان دبیرستان ما یه روزی تلویزیون یه مصاحبه گذاشته بود از کسانی که رتبه های برتر کنکور شده بودند و فردا توی مدرسه یکی از بچه ها داشت در موردش حرف میزد.
گفت: مصاحبه دیشبو دیدی؟
گفتم: آره چطور؟
گفت: با ده نفر مصاحبه کرد و از همشون پرسید چی شد که موفق شدید؟ و همشون میگفتن توکل کردیم به خدا و موفق شدیم.
گفتم: که چی؟ خب درست میگن دیگه!
گفت: یعنی چی؟ خب درست بنالید ببینیم چی خوندید چیکار کردید.
و رفت. همیشه این توی ذهنم بود که همچینم بی ربط نمیگه. مخصوصا وقتی که رتبه کنکور کارشناسی ام بالای 11000 شد و یه رشته ای قبول شدم که اصلا دوست نداشتم و مجبور شدم برم کاردانی دانشگاه آزاد که رشته ای که دوست داشتم. سالها گذشت ولی این توی ذهنم مونده بود. سالها بعد رتبه کنکور کاردانی به کارشناسی ام 4 شد, گفتم خب این کنکور رو کسی شرکت نمیکنه چیز مهمی نبوده. اما روزی که رتبه ارشدم زیر 10 شد گفتم کاشکی فرصتی بود که مینوشتم که من چطوری تونستم بالاخره موفق بشم از پس کنکور بربیام. روزی که تصمیم گرفتم برم خارج از کشور گفتم فرصت خوبیه که ببینم اون چیه که در کنار توکل به خدا میشه کرد که موفق شد. روزی که شروع کردم هیچی نمیدونستم. راهنمایی های غلط بعضی ها مثل نخوندن جی آر ای و ... هم باعث شد توی چاه هم بیفتم. همه چیو نوشتم تا اگر یه روزی تونستم این کار رو انجام بدم, دیگران هم بتونن استفاده کنن. و تلاش کردم و خدا خواست و موفق شدم.
همه کسانی که توی امریکا حقوق میگیرن به اجبار یه درصدی از درآمدشون به عنوان مالیات کم میشه و وارد حساب دولت میشه. آخر هر سال بر اساس درآمد سالانه هر کسی اون درآمد کامل حساب میشه و مالیات از روی اون حساب میشه و اگر مبلغی که شخص پرداخت کرده بیشتر از مالیاتی باشه که بهش تعلق گرفته اون مبلغ برمیگرده که بهش میگن tax refund.
درسته که دانشجوها درآمد کمی دارن و خیلی از پول مالیات بهشون برمیگردن اما باز مبلغ قابل توجهی هست که به جیب دولت امریکا میره. من سال گذشته سه تا حقوق توی 2012 گرفته بودم که بابت اون تقریبا 500 دلار مالیات ازم کم شده بود. بعد از محاسبات حدود 120 دلار توی حساب دولت میمونه و باقیش برمیگرده (حدود 380 تا). البته امسال (2013) این مبلغ پرداختی به دولت خیلی بیشتر از 120 دلار میشه چونکه به جای 3 ماه 12 ماه حقوق میگیرم. رضا که نیویورک درس خونده بود میگفت سالی 2000-3000 تا مالیات میداده به دولت.
یه راهی هست که اون مالیات تعلق گرفته به دولت هم برگرده. کسی که پولشو در خیریه ها صرف کرده (خیریه های مجاز و مورد تایید) میتونه ازشون آخر هر سال یه گواهی بگیره که این مبلغ رو در خیریه صرف کرده و دولت اون مبلغ رو از مالیاتش کم کنه. اینطوری یه درصدی از پولی که باید بابت مالیات میداده و صرف کارهای خیر کرده, برمیگرده. قانون خیلی خوبیه که مردم تشویق میشن به انجام کارهای خیر و هم اینکه میدونن مالیاتشونو چطوری صرف کردن. (البته درصد داره و اوبا هم داره براش سقف میذاره. برای هر سقف درآمدی قانون داره و درآمد از یه حدی بیشتر باشه دیگه همه پولی که صرف خیریه شده بر نمیگرده).
هنوز نمیدونم که برای دانشجوها چطوری میشه اما میدونم که برای اونا هم میشه یه درصدی از این پول برگرده.
داشتم فکر میکردم هر ساله تقریبا 2000 تا دانشجوی جدید وارد امریکا میشن اگر این 2000 تا نصفشون هم فاند داشته باشن و سالی 240 دلار (ماهی 20 دلار) از پولشونو صرف کنن میشه سالی 240 هزار دلار. تازه این فقط برای دانشجوهای جدید هست اگر کسانی که سر کار میرن و کسانی که سالهای قبل آمدند و اون حدود 2500 نفری که هر ساله گرین کارت میگیرن و میان رو به اینا اضافه کرد یه مبلغ چند میلیون دلاری میشه. اگر این مبلغ توی خیریه های ایرانی صرف بشه میتونه کمک بزرگی برای کارهای خیر توی ایران باشه. بنیاد کودک توی امریکا هم یک موسسه خیریه معتبر هست و میشه از اون طریق کمک ها رو به بچه های ایرانی رسوند و یه درصدی از پول صرف شده رو از دولت پس گرفت. اینطوری پولی رو که قرار بوده صرف مالیات به دولت بشه که معلوم نیست چطوری خرجش میکنن, صرف رشد و ارتقای بچه های ایرانی میشه.
بعدشم اصلا هیچی اش هم برنگرده, مگه ماهی 20 دلار چیه توی امریکا که یکی نخواد برای آخرتش پس انداز کنه؟ من خودم میخواستم این کار رو کنم ببینم آیا چیزی برمیگرده یا نه (البته برام مهم نبود که برگرده یا نه) اما خب دیگه نیستم که اینجا بنویسم.
حالا که فهمیدیم وزن اعمال به حق بودنشون هست راجع به حق صحبت کنیم.
حق - خدا
هو الله الحق ... (سوره 22 آیه 6) او خدای حق است.
وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ (سوره کهف آیه 29) و بگو حق از طرف پروردگارتونه پس هر کسی میخواد مومن بشه بشه و هر کسی میخواد کافر بشه بشه برای ظالما آتشی آماده کردیم که اونا رو در بر بگیره ....
خدا همون حق هست و حق از خداست. هر جایی که انسان پیروی از حق میکنه پیروی از خدای تعالی کرده. هر جایی که به ناحق عملی رو مرتکب میشه همونجا مرتکب شرک شده و اونی رو که به خاطرش اون عمل رو کرده با خدا شریک کرده. این حق چنان هست که شیطان به خدا میگه پس به من مهلت بده تا روزی که برانگیخته میشن خدا میگه پس تو از مهلت یافتگانی تا روزی وقتی معلوم. شیطون میگه پس به عزتت قسم که همشونو گمراه میکنم به جز اونایی رو که مخلص هستن (خالصانه برای تو هستن). خدا هم میگه حقه و منم حق میگم که جهنم رو از تو و کسانی که ازت پیروی کردن همگی پر میکنم. (سوره ص آیه 75 تا 84) اگرچه خداوند کریم و رحمان و رحیم هست اما وقتی حقه که جهنم از کسانی که پیروی از ناحق میکنن بشه, صفت حقانیت خداست که پیشی میگیره.
حق در هر جایی میتونه باشه
در نوشته ها آمده که شمس تبریزی که مولانا عاشقش شده بود آدم شرابخوری بوده و حتی ظواهر دین رو هم رعایت نمیکرده. به قدری که حتی مردم هم چنین فردی رو شماتت میکردن. پس چطور ممکنه مولانا دنبال سر همچین فردی راه بیفته؟ اگر بخواهیم دقیق بشیم میبینیم که مولانا از عمل و حرف حق شمس پیروی میکنه (نه هر عملی) و پیروی از حق همون پیروی از خداست.
دیده ای باید که باشد حق شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
در واقع این خواست خدا بوده که هر جایی جلوه ای از حق باشه تا ببینه کی از حق پیروی میکنه و کی گمراه میشه. این وظیفه انسان هست که در هر شرایطی بتونه حق رو بشناسه و ازش پیروی کنه. حتی اگر یک شرابخوار حرف حقی رو میزنه باید از اون پیروی کرد, این نه پیروی کردن از اون شرابخواره, بلکه از حرف حق (خدا) پیروی کردنه. برعکسش هم ممکنه یه آدمی باشه از هر جهت انسان پاک و سالم و دینی به نظر برسه ولی یه کار ناحقی رو بگه انجام بدید, انجام همون عمل ناحق شرک به خدای تعالی است. مثالش هم همین آیه قرآن هست که عده ای گفتن ما از بزرگان خودمون پیروی کردیم (حتما اون بزرگان هم یه جنبه مثبتی داشتن که اینا پیروی کردند) ولی از حرف ناحقی پیروی کردند. امتحان انسان هم همینه که حق رو بشناسه و پیروی کنه تا جایی که به مقام درک توحید برسه.
شرک و گمراهی
در قرآن آمده که هر گناهی رو خدا ممکنه ببخشه به غیر از شرک به خودش! هر کسی تا رسیدن به توحید (یکی از اصول دین) به یک نحوی شرک باهاش هست. در واقع حتی اینکه انسان خودش هم در عملی دخیل بدونه همینم شرک هست. پس اون چه شرکی هست که خدا نمی بخشه؟ جواب 1-کسی که شرک نظری داره و حق رو میفهمه و عناد داره که در موردش زیاد حرف زده شده. 2-کسی که شرک عملی داره و عمل ناحق انجام میده (چه حواسش باشه یا نباشه)
اگر کسی از حق پیروی نکنه و همون آنی که اون کار رو انجام میده مشرکه ولی اگر نفهمه مشرک نیست بلکه گمراه هست. چون راه حق رو نفهمیده و گمراه شده.
انجام ندادن عمل حق هم شرک هست
فقط این نیست که آدم باید عمل ناحق نباید انجام بده. بلکه باید عمل حق رو هم انجام بده که از ناحق جلوگیری بشه.
مثال: فرض کنیم که یک قاضی حکمی داده که منجر به کشته شدن چند تا بیگناه شده و حالا این قاضی محاکمه نشده. از یه مسئولش میپرسن چرا فلان قاضی که دستوراتش منجر به کشته شدن چند تا بیگناه شده محاکمه نمیشه. ایشون در جواب میگه چون اون قاضی خدمات دیگه ای انجام دادند و اگر ما با ایشون برخورد کنیم فردا دست قاضی های دیگه میلرزه که حکمی کنن.
این حرف نشون میده که این فرد در این موضوع دچار شرک هست و گمراه هم نیست که نفهمه. حق حکم میکنه اون قاضی محاکمه بشه چون خلافی مرتکب شده و ایشون هم میدونن که حکم حق اینه اما راضی به انجام عمل حق نیستن. نتیجه این شرک میتونه عملی ناحق باشه چرا چون اگر اون قاضی محاکمه نشه قضات دیگه هم دستشون نمیلرزه و چه بسا بیگناهان دیگری هم کشته بشن. اگر چنین اتفاقی بیفته حق روز قیامت گردن این آقا رو میگیره که آقا شما که رضایت داشتی اون قاضی محاکمه نشه, حالا جوابگوی ریخته شدن خون این بیگناهان باش. اگر به همچین فردی تذکر داده بشه و باز قبول نکنه, بدون شک مشرکه و عناد به انجام عمل حق داره. اینا مظهر واقعی شرک به خدا هستند که میفهمن حرف خدا چیه اما بری اجرای حرف خدا عذری ناحق دارند. حالا نه اینکه این آدم اگر نمیفهمه با یه حرف مشرک شد, بلکه حق الناسی اگر به گردنش میفته خطرناکه.
پیروی از بزرگان حق نمیاره!
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ (66) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (سوره احزاب آیه 67)
روزی که صورتهاشونو توی آتیش زیر و رو میکنن میگن کاشکی اطاعت خدا و رسول رو میکردیم (66) و میگن خدای ما, ما فقط از سادات و بزرگانمون پیروی کردیم و اونا ما رو از راه گمراه کردن. از آیه دوم معلوم میشه که اطاعت از بزرگانشون باعث گمراهیشون شده و این بهونه قابل قبول نیست چونکه قیامت آتش برشون واجب شده. فکر کنم اگر فقط یه دلیل لازم باشه همین آیه کافیه تا آدم بدونه برای اینکه راه خدا و رسول رو بره باید خودش هم فکر داشته باشه و راه حق رو پیدا کنه. همچنین میشه نتیجه گرفت که اطاعت صرف بدون شناسایی حق ممکنه باعث گمراهی بشه, گمراهی ای که حتی باعث وارد شدن انسان به جهنم بشه.
چگونگی شناخت حق
خب حالا مسئله پیش میاد که چطور میشه حق رو شناخت. علمی هست به اسم علم فرقان که توی قرآن آمده که وسیله تمیز حق و باطل هست که در نهاد انسان قرارداده شده. وسیله کسب این علم هم تقوا هست (من یتق الله یجعل له فرقانا). که قبلا نوشته بودم. حالا هر چی تقوا بیشتر بشه فهم حق هم بیشتر میشه. این یک حلقه است که اگر کسی در جهت مثبتش حرکت کنه روز به روز ان شالله تقواش بیشتر میشه و حق رو بهتر میشناسه و کسی که در جهت عکسش حرکت کنه روز به روز بدتر میشه و تشخیص اش هم ضعیف تر میشه.
اگر نشد حق رو بشناسیم چی؟
اگر انسان حق رو نتونست تشخیص بده عقل حکم میکنه که کاری نکنه که حق الناسی به گردنش بیفته یا تبعاتی در آینده براش داشته باشه. در واقع انسان برای انجام کاری باید یقین داشته باشه درسته که انجام بده (إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا - گمان چیزی رو از حق بی نیاز نمیکنه). اگر انسان حق رو متوجه نشد و یا حتی اشتباه تشخیص داد و عملی رو مرتکب شد که ناحق بود و حق الناسی به گردنش افتاد دیگه هدایت شدنش به این سادگی ها نیست. توبه کسی که حق الناس به گردنشه تا اون حق الناس رو نده قبول نمیشه. بعد هم ممکنه سالها بگذره که انسان بفهمه کاری که کرده دقیقا ناحق بوده و نتونه اون کسانی رو که بهش ظلم کرده پیدا کنه. اگر یه نفر صدبار هم به این موضوع فکر کنه و نتیجه اش این بشه که هیچ کاری رو نکنه که فردا حق الناسی به گردنش بندازه ضرر نکرده. این حق الناس اونقدر مهمه که حافظ میگه "که در طریقت ما کافریست رنجاندن" که رنجوندن حق الناس دل مردم است.
نتیجه گیری کلی بحث
اینه که انسان در هر عملی رو میخواد انجام بده باید حق رو در نظر بگیره. اگر بیم اون داره که عملش ناحق باشه نباید انجام بده, مخصوصا اینکه عملش باعث بشه حق الناسی به گردنش بیفته. همزمان هم باید تقوا داشته باشه تا تشخیص حق و باطل براش میسر بشه. البته ان شالله خدا کسی رو که گمراه میشه هدایت میکنه ولی شرط داره که حق الناسی به گردنش نباشه. اگر کسی گمراه شد و این گمراهی سبب شد که حق الناسی به گردنش بیفته, مثلا فکر کرد که حق داره چوب برداره و دیگران رو بزنه یا مال دیگری رو بخوره, یا تهمتی به کسی بزنه, یا به کسی فحاشی کنه, اونوقت حق الناس به گردنش میفته. اونوقت باید اول حق الناس رو صاف کنه تا بعدا بخشیده بشه. البته حرف زدنش آسونه و عمل کردنش سخته.
همیشه برام سئوال بود که اعمال انسان چطور در روز قیامت سنجیده میشن. فرض که دو کفه ترازو هم باشه و اعمال رو توی همین دو تا کفه هم بذارن. وزن اعمال چطوری معلوم میشه؟ به تعدادش که نیست مطمئنا. یه عمل خوبی ممکنه خیلی خوب باشه و یه عمل بدی خیلی بد.
تا اینکه یک روز توی یکی از سخنرانی های آقای حقیقی متوجه این موضوع شدم که معیار سنجش اعمال انسان در روز قیامت حق هست. آیه قرآنش هم اینه "الوزن یومئذ الحق ..." (سوره احزاب آیه 8) یعنی وزن اعمال روز قیامت حق بودنشون هست. کلا معیار سنجش اعمال انسان به حق هست.
ادامه آیه میگه پس "هر کسی" که ...
یعنی سوای اینکه برچسب یه نفر مسلمونه یا مسیحی یا شیعه است یا سنی یا هرچی, هر عملی که انسان میخواد انجام بده اگر برحق باشه پیروی از خدا کرده و اگر ناحق باشه پیروی از غیر خدا کرده. پیروی از غیرخدا همون شرک عملی هست. یعنی نظر غیرخدا (ناحق) رو بر نظر خدا (حق) ترجیح داده.