بعد از جلسه وقتی که همه کم کم رفتند یه نفر چینی آمد و به من و منصور نزدیک شد و سر میز ما نشست و گفت میبینم که تیمتون هم درست شده. بعد گفت که من یه ایده ای دارم که میخوام توی این مسابقه شرکتش بدم. میخواست یه کم بدونه که آیا ما هم چیزی داریم یا نه. منم بهش گفتم هنوز معلوم نیست که ما شرکت کنیم. آخه تازه فهمیدیم همچین مسابقه ای هم هست و ما تازه آمدیم این دانشگاه و خیلی آشنا نیستیم که چطوری هست.
یه کم در مورد اختراعش صحبت کرد و منصور هم یه کم بهش ایده های جدید داد. چون اختراعش به رشته منصور خیلی نزدیکتر بود. دیگه خوشش آمد و فکر کرد یه کم با ما همفکری کنه. بعد لپ تاپشو باز کرد و اختراعشو برامون توضیح داد. ایده اش بد نبود اما به نظر من خیلی مسخره بود. بعد منصور صحبت رو عوض کرد به سمت فرهنگ ایران و فرهنگ چین. دیگه رفت توی زبان چینی. من خیلی دلم میخواست بازم بحث اختراعش باشه اما کلا بحث عوض شد.
بعد یه چند دقیقه ای راجع به زبان صحبت شد با خودم فکر کردم که حالا که بحث عوض شد بپرسم ببینم چطوری این همه حروف الفبا رو با کیبورد تایپ میکنن. آخه توی اینترنت یه چیزی سرچ کرد و من خیلی تعجب کردم که روی کیبوردش هیچ الفبای چینی ای نبود. بعد ازش پرسیدم که قضیه چیه.
گفت که چند سال پیش یه عده ای از زبانشناسان آمدند بر اساس الفبای انگلیسی یه الفبایی برای چینی درست کردند که همین 28 حرف رو داشته باشه و دقیقا همون تلفظ حرف ها رو مینوشتن (شاید یه چیزی شبیه پینگلیش ما). اما خیلی بین مردم چین استقبال نشد. بعد خودش میگفت دلیل اصلی اش این بود که وقتی ما یه چیزی میگیم تصویرش هم میاد جلوی چشممون. اما وقتی اینطوری انگلیسی و با این الفبا مینویسیم هیچ تصویری نمیاد جلوی چشممون. یه مشت حروف بی معنا هستن. بعد دو تا خط روی صفحه کشید. این میشه "ژن" یعنی مردم. بعد با دستش شروع کرد نشون دادن که چطوری این شکله کشیده شده. بعد یه خط دیگه روش کشید و گفت این میشه بزرگ. بعد دستاشو از هم باز کرد که این شکله انگاری یه کسی دستاشو باز کرده پس میشه بزرگ!!! برای من که خیلی نامفهوم بود اما جالب بود.
بعد روی کیبورد بهمون نشون داد. که چطوری مینویسه. با انگلیسی تایپ کرد ren. بعد میخوند "ژن" (یه تلفظی بین ج و ژ بود به نظرم).
بعد گفت وقتی تایپ میکنم یه عالمه کلمه دیگه میاد که همه همینطوری تلفظ میشن. برای همین هم هست که شاید اون زبان انگلیسی مانند جا نیافتاد. یکی میگه "ژن" من نمیفهمم که منظورش حالا "مردم" هست یا حالا "حامله" است یا "چاقو" میخواد بگه و ... همینطوری توی اون لیست کامپیوتری علامت ها رو نگاه میکرد و میگفت ممکنه منظورش این باشه یا اون باشه. بعضی علامت ها رو هم گفت من تا حالا ندیده بودم!!! گفت خیلی چیزا که نوشته میشه توی چینی شکلشون فرق میکنه اما خوندنشون یکی هست. برای همینه ما کلمات رو فقط توی جمله ها متوجه میشیم.
http://www.youtube.com/watch?v=NugRZGDbPFU&feature=related
ویدئوی خیلی جالبی بود که امشب دیدم.
بعدش هم به این سایت خوب رسیدم
امروز بازم توی این جلسه مسابقه پیتزای مجانی میدادند. از روزی که من آمدم دانشگاه هر روز پیتزایی خوراکی ای چیزی توی دانشگاه مجانی پیدا میشد! این چند روز رو هم من نیت کردم که هر روزیکه بیدار شدم روزه بگیرم تا روزهای باقیمانده ماه رمضانم هم تموم بشه. اول جلسه گفتم وای خدا ببین ما روزه رو شروع کردیم امروز هم پیتزا میدادن! آخر جلسه به ذهنم رسید که چرا پیتزا رو برندارم برای افطار و دو تا بشقاب برداشتم و پیتزا رو گذاشتم که برای افطارم بخورم. بدینسان هر چهار روزی رو که روزه گرفتم افطار یه چیزی توی دانشگاه گیرم آمد. البته حیف که بعدش غذاهای توی خونه تموم شد و چون برای سحری چیزی پیدا نکردم نتونستم روزه هامو ادامه بدم.
امروز بعد از ظهر یه جلسه ای بود توی دانشگاه که در مورد یه مسابقه ای که سالیانه اینجا برگزار میشه. با شوق و ذوق زیادی رفتم سر جلسه. توی جلسه که نشسته بودم میگفتم خدایا یه عمر آرزو داشتم توی دانشگاه ما یه همچین مسابقه ای باشه هیچوقت پیش نیامد. حالا آمدم اینجا اولین ترم! انگار آرزوم برآورده شده بود. اگرچه فکر نمیکنم امسال برنده بشم اما حتما برای سال دیگه با انگیزه بیشتری شرکت میکنم. با این حال خیلی دلم میخواد که برنده بشم.
توی جلسه چند نفر از بچه های سال گذشته که برنده شده بودند آمدند و راجع به کارهایی که کرده بودند صحبت کردن منم که کلا سرم درد میکرد برای این کارها. بعد از جلسه گفتند که میتونید با شرکت کننده ها صحبت کنید و اگر خواستید شاید هم تیمی پیدا کنید. یه خانم خیلی بانمک هم بود که نمیدونم اونجا کاره ای بود و یا فقط توی غذا دادن و ...کمک میکرد. کلی هم با مهمونا شوخی کرد. مثلا پیتزاهای گوشتی رو میداد اما طرفدارای پیتزاهای سبزیجاتی بیشتر بودند و اونم به شوخی میگفت وای چرا من مشتری ندارم. اون یکی همه مشتری های منو گرفته. بعدش هم رفت پیتزاهای سبزیجات رو گرفت و به اون گفت مشتریهاتو من ازت گرفتم!!! با منم یه کم شوخی کرد و چند تایی هم ازم عکس گرفت. یه آقای دیگه ای هم بود که اونم توی غذا دادن کمک میکرد اما این یکی رو مطمئنم که اونجا یه کاره ای بود. شاید استادی چیزی بود چون هر جایی که گوینده یه چیزی یادش میرفت متذکر میشد و میگفت اینو توضیح ندادیا.
متاسفانه شرکت توی مسابقات باید تیمی حداقل 2 نفره می بود. برای همین به منصور گفتم که اونم اگر دوست داره بیاد با من یه گروه باشیم و شرکت کنیم. سر جلسه که رسیدم دیدم منصور نیامده. بعدش هم تا آخرش نیامد. اونقدری که فکر کردم دیگه نمیتونم با منصور توی یه تیم باشیم. جلسه که تموم شده بود منصور هم آمد.
بعد رفتیم و با یکی از برندگان سالهای قبل صحبت کردیم. اولش فکر نمیکردم که صحبت کردن با اون خیلی هم به درد بخوره. اما بعدش که باهاش صحبت کردم خیلی چیزا دستم آمد. گفت که پولی رو که ما برنده شدیم همشو دادیم برای ثبت اختراع اما خیلی خیلی بهمون از جنبه های دیگه کمک شد. اینکه تونستیم با خیلی آدمای دیگه آشنا بشیم. من چند تا موقعیت کاری خوب بهم پیشنهاد شد. بعدشم از نظر رزومه خیلی نکته مهمی بود که اینجا برنده شده بودیم. منم در مورد یکی از اختراعاش یه پیشنهاد دادم که اینطوری میتونه بهترش کنه و خیلی هم خوشش آمد.
کارت ویزیتش رو که ازش گرفتیم دیدم چقدر کارت ویزیتش کیفیت بالایی داره. اصلا مثل کارت ویزیت های ایران نبود که راحت تا بشه و بشکنه. کیفیت مقواش عالی بود. طراحی اش اما خیلی ساده بود.
اینجا دانشگاه یه کارت اتوبوس میده که میشه کل اتوبوس های شهر رو باهاش مجانی سوار شد (اتوبوس های دانشگاه که بدون این کارت هم مجانی هستند). امروز صبح دانشگاه یه ایمیل زده بود که کارت اتوبوستون آماده است و بیایید بگیرید و منم رفتم و توی یه صف 7-8 نفره ایستادم و کارتم رو گرفتم.
کارت پیدا کردن هم همونطوری مثل ایران به ترتیب حروف الفبا بود و یکی یکی دختره میگشت و پیدا میکردن.