SFU امروز برام نامه ریجکت رو فرستاد. یه جایی که فکرشم نمیکردم ریجکت بشم. آخه مثلا دیگه اینا چی میخوان؟ جی آر ای هم که جزو مدارک نبود. فکر میکردم که شاید بدون فاند از اینجا بگیرم, یه یک سالی برم کانادا و بعد از اونجا برم امریکا, چون شهریه دانشگاهش خیلی پایین بود. اما حتی بدون فاند هم به من ادمیشن ندادن. ظاهرا اوضاع خراب تر از چیزی هست که به نظر میرسه.
این همونی بود که اون استاد بی ادبه توش بود و بهم گفته بود که من دانشجوی بهتر از تو گیرم آمده دیگه تو رو نمیخوام! البته یه استاد دیگه هم بود که کارم بهش میخورد و دو بار هم بهش ایمیل زدم, اما اونم هیچوقت جواب نداد.
15 آپریل یه تاریخ مهم توی پذیرش امریکا محسوب میشه. تاریخی هست که دانشجوهایی که پذیرش با فاند گرفتن باید تصمیم بگیرن که بالاخره کدوم دانشگاه میخوان برن. در چنین تاریخی سرنوشت کسانی که هنوز فاند نگرفتن و یا در لیست انتظار هستن رقم میخورد. از چنین هفته ای به بعد منتظران حضرتش از این انتظار در می آیند و یا اینوری میشن و یا اونوری.
احتمال خیلی کمی وجود داره که از دانشگاه های مونده پذیرش بگیرند و شاید با امدادهای غیبی فاند هم بگیرن و به احتمال زیاد هم که ریجکت میشن.
شرایط من در حال حاضر اینطوریه:
شرایط پیچیده ای هست. یه وقت میگم اینایی که پذیرش ندادن شاید یه دفعه پذیرش بدن. یه وقت میگم اینایی که بدون فاند دادن شاید یه دفعه فاند بدن (چون دو تاشون گفتن هنوز در مورد فاند تصمیم نگرفتیم) یه وقت میگم بذارم برم اروپا که شهریه اش خیلی کمه. یه وقت میگم همین دانشگاه امریکا رو که پذیرش دارم و میتونم از پس خرج ترم 1 بر بیام رو برم. یه وقت هم میگم اصلا بدون فاند برم چکار کنم؟ خلاصه همینطوری بین زمین و آسمونم که چی بشه و چیکار کنم.
خودم فکر میکنم که یکی از همینایی که توی امریکا بدون فاند پذیرش دارم رو برم و احتمال زیاد از ترم دوم ازشون پذیرش بگیرم. اما نمیدونم برگشتنم چطوری بشه. کل پس اندازمو هم که باید بدم بره. یه چیزی هم بذارم روش. تازه میشه ترم 1. عوض کردن ویزا برای کار هم که مساوی از دست دادن 15 میلیون وثیقه است که توی این بی پولی واقعا سخته.
چند روز پیش دانشجوی یکی از استادا توی یکی از دانشگاه هایی که پذیرش گرفته بودم, بهم ایمیل زد و گفت ما رزومه شما رو بررسی کردیم و فکر میکنیم که به درد گروه تحقیقاتی ما میخورید. اما اول یه مصاحبه داشته باشیم. من یه نگاهی کردم و دیدم کارهای این استاده تقریبا اصلا به من نمیخوره. کلا همون قسمت هایی که من ضعیف بودم جزو کارهای اصلی این استاده بود مثل آمار و احتمالات.
بعد با اسکایپ یه مصاحبه کردیم که تقریبا نیم ساعت طول کشید و خلاصه از درس های دانشگاه و تجربیات کاری ام پرسید. اما توی همه سئوالاش من گیر کردم. از آمار و احتمال پرسید که ما اصلا فارسی خونده بودیم و نمیفهمیدم مفاهیمی که میگه چیه و تازه اگرم میفهمیدم فکر نکنم بلد بودم. یکی از درسامو هم که 19.5 شده بودم براش جالب بود, گفت کدوم کتاب رو خوندید و من گفتم کتاب A گفتم. گفت اووو. بعد دو تا سئوال پرسید من اصلا بلد نبودم. خلاصه ضایع شدیم. توی ذهنم بود که اینا مباحث اون کتابه بودن اما یادم نمیامد چی بودن. خلاصه از مقاله هام پرسید و شباهت اسمی یکی از مطالبی که نوشته بودم با یه زمینه آماری باعث شده بود فکر کنه که این یه کار آماری خفنه! بعدش براش توضیح دادم که اینطوری نبوده.
خلاصه هر چی پرسید من بلد نبودم, دیگه آخرا خودم خجالت کشیدم. با خودم گفتم که خب بابا این چه وضعیه. یه نگاهی کردم دیدم ای دل غافل این درس هایی که این میپرسه من 5-6 سال پیش پاس کردم و معلومه که یادم نیست چی بودن. آمار و احتمال هم که من همیشه توش خنگ بودم. اصلا نمیفهمم که چی میشه مخصوصا مهندسی هاش که خیلی هم سخت هستن. خلاصه آخرشم گفت خیلی خوشبخت شدیم و منم گفتم به همچنین!
نزدیک بود که یه استادی هم بیاد به ما فاند بده و آخرشم نشد که بشه. مقاله هاشو چندتاشو دیدم, اصلا در مغز من نمیگنجید و خلاصه کارهایی که میخواست برای من قابل درک نبودن. آخه من چکار کنم که تجربیات کار بیرون با تحصیلات دانشگاه این همه فرق میکنه و برای گذران زندگی مجبور بودم که هم بیرون کار کنم و هم معدلمو بالای 17 نگه دارم؟